مجموعهای از تازهترین و برترینهای نشر ایران و جهان https://www.cavack.com
شهر معمولی
اما زمانی که به میدنایت گولچ میرسند، صدایی در گوش فلیسیته میخواند که قرار است شانس به او رو کند. فلیسیته کلمهها را جمع میکند؛ او کلمهها را هرکجا که باشند میبیند؛ کلمهها بعضیاوقات بالای سر آدمهای غریبه میدرخشند و بعضی وقتها در مراسم عید گوشهای دنج در کلیسا پیدا میکنند و قایم میشوند، گاهی وقتها هم میشود که به گوشهای نرم سگ فلیسیته گیرکرده باشند. جونا هم پسر مرموزی است که موهای سیخ سیخی دارد و کارهای خوب میکند و پر است از کلمههایی که فلیسیته قبلاً ندیده است؛ کلمههایی که باعث میشوند ضربان قلب فلیسیته تند شود. فلیسیته فقط میخواهد در میدنایت گولچ بماند اما اول باید بفهمد که چطور میشود جادو را به شهر بازگرداند، نفرین را باطل کرد و قلب شکستهی مادرش را درمان کرد.
میدنایت گولچ زمانی شهر سحرآمیزی بود. بعضی از مردم میتوانستند کاری کنند باران ببارد؛ بعضیها هنگام ناراحتی میتوانستند نامرئی شوند، بعضیها در تاریکی برق میزدند؛ بعضیها شیرینیهای جادویی میپختند و اگر آدمهای خجالتی از آنها میخوردند یخشان آب میشد و حسابی میخندیدند. بعضیها بودند که خاطرات شاد آدمها را به یادشان میآوردند و خاطرات غمانگیزشان را از ذهن پاک میکردند و حتی بعضی از آنها میتوانستند نور ستارهها را در شیشهی مربا نگهدارند. سالیان سال میدنایت گولچ پر بود از جادو تا اینکه تمام آنها با نفرینی دود شدند و رفتند هوا.
سالها میگذرد… فلیسیته جونیپر دخترکی است که کلمهها را به هر شکل و اندازهای که باشند میبیند؛ فلیسیته با مادر، هالی، خواهر کوچولوی ششسالهاش، فرانی جو، و بیسکوییت، رفیق فسقلی پشمالویشان، در شیشهی فلفل ترشیشان به شهر میآید. این شهر عجیبوغریب فلیسیته را حسابی گیج میکند اما این شهر تنها جایی است که فلیسیته در آن احساس راحتی میکند اما نفرینی که قلب مادرش را آواره کرده دست از سر خانوادهشان برنمیدارد. آیا نفرین مادر فلیسیته به نفرینی که سالها پیش شهر را فراگرفت ربط دارد؟ سالها میگذرد و خاطرات این ماجرا کمرنگ و کمرنگتر میشوند و تنها یکراه برای حل این ماجرای رمزآلود وجود دارد. فلیسیته با کمک بهترین دوستش، جونا، تصمیم میگیرد تا جادو را به شهر بازگرداند، قلب مادرش را مانند قبل کند و یکبار برای همیشه از شر این نفرین موزی خلاص شود.
ناتالی لُید با نثر پر آبوتاب و جذابش دنیایی جادویی خلق میکند که بسیار شبیه به جهان واقعی است؛ پر است از غافلگیریهایی که خواننده را افسون میکند. «شهر معمولی» روایتی است سحرآمیز و این سحر از ابتدا تا انتهای داستان جریان دارد؛ برخی جاها اوج میگیرد و بعضیاوقات هم فروکش میکند. شخصیتهای این رمان هرکدام نقطهضعف خاص خودشان را دارند و با یکجور سختی و مشکل دستوپنجه نرم میکنند. این حکایت آهنگین و شادیبخش و سحرآمیز خواننده را به این فکر میاندازد که حتی اگر غم و درد و تنهایی به سراغش آمد جادو را در خودش و دیگران جستوجو کند.
برای مشاهده ادامه مطلب بر روی عبارت زیر کلیک نمایید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب برفک
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب تولستوی از نگاه خود و معاصرانش
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرزمین زاغ