ما زمانی مال شما نبودیم

ما زمانی مال شما نبودیم
ما زمانی مال شما نبودیم

شاید کلیشه‌ای باشد اگر بگویم این کتاب نثر دوست‌داشتنی دارد؛ اما استفاده از این لفظ در مورد آخرین اثر لیزا وینگیت، ما زمانی مال شما نبودیم، کاملاً به‌جا است. این داستان، داستان کودکانی است که از پدر و مادرشان دزدیده می‌شوند و یا با مکر و حیله آن‌ها را از چنگ والدینشان درمی‌آوردند و به ازای مقداری پول به خانواده‌های دیگر می‌سپارند؛ چنین داستانی مستقیماً از قلب خانم وینگیت جاری‌شده است. سیر داستان بر اساس رویدادهای واقعی است و در حقیقت کیفرخواستی است علیه تمام کسانی که از آسیب‌پذیری کودکان و والدینشان سوءاستفاده می‌کنند.


کتاب از دو زاویه دید بیان می‌شود؛ نخست، داستان در زمان حال شکل می‌گیرد و تماماً حول آوری استافورد روایت می‌شود. آوری دختر یک سیاستمدار است و طوری تربیت‌شده تا تسلیم خواسته‌ها و صلاح خانواده باشد. پدرش درگیر کمپین تجدید انتخابات است و او مجبور شده به خانه‌شان در کارولینای جنوبی برود تا به پدرش کمک کند. حضور آوری در آنجا دلیل دیگری نیز دارد؛ آوری به خانه رفته تا برای نشستن بر صندلی پدرش آماده شود.


آوری همان روزها با خانمی به نام مِی کراندال آشنا می‌شود. مِی زن مسنی است که به نحوی با مادربزرگ آوری، جودی، نیز مرتبط است. کنجکاوی سبب می‌شود تا آوری درباره‌ی او از مادربزرگش سؤال کند. جودی به آلزایمر مبتلاست و به همین دلیل نمی‌تواند به پرسش‌های نوه‌اش جواب دقیقی بدهد. آوری تصمیم می‌گیرد خودش دست‌به‌کار شود و کندوکاو گذشته‌ی مادربزرگش را آغاز می‌کند و کم‌کم اسرار کهنه سرباز می‌کنند. این اسرار مربوط به یتیم‌ها و خانواده هاشان است.


از زاویه دید دیگر داستان حول دختر ۱۲ ساله‌ای به نام ریل شکل می‌گیرد. سال ۱۹۳۹ است و شهر، شهر ممفیس تنسی. ریل در یک قایق روی رودخانه اقامت دارد و از چهارخواهر و برادر کوچک‌ترش نگهداری می‌کند. والدینش هر کاری از دستشان بربیاید برای فرزندانشان می‌کنند اما زور زندگی گاهی بیشتر است. والدین ریل که در بیمارستان انتظار تولد نوزاد جدیدی را می‌شکند، دولت ریل و خواهر و برادرهایش را جمع می‌کند و به یتیم‌خانه می‌سپارد.


کتاب در حقیقت به دو فصل تقسیم‌شده که هرکدام داستان‌های متفاوتی را بیان می‌کنند؛ یکی داستان زنی که به پشت سر و گذشته‌ی رازآلودش می‌نگرد و دیگری داستان کودکی که به آینده‌ی نامعلومش خیره است. این دو داستان درنهایت زیبایی در یکدیگر تنیده شده‌اند و درامی خلق می‌کنند که هم غم‌انگیز و هم خوش‌بینانه است. آوری زنی است که در شرف شناختن اصلیت و ریشه‌های خود است و این در حالی است که ریل بیم فراموشی ریشه‌اش را دارد.


بسیار کم اتفاق می‌افتد که نویسنده‌ای برای کتابش دو داستان اصلی برگزیند و آن‌ها را در کنار هم پیش ببرد و یکی داستان دیگر را تحت‌الشعاع قرار ندهد. ازآنجاکه داستان آوری به همان فریبندگی داستان ریل است چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. این دو داستان در دودنیای متفاوت شکل می‌گیرند اما پیوند پنهان میان آوری و ریل و خصوصیات مشابه آن‌ها با پیش رفتن در کتاب به‌تدریج پررنگ‌تر می‌شود.


لیزا وینگیت نویسنده‌ی بااستعدادی است و قادر است چنین داستان خشنی را در اوج اعتدال به روی کاغذ آورد. او قادر است افکار و اهداف آوری و ریل را برای مخاطب خود آشکار کند. آوری به دنبال حقیقت است و ریل در تلاش است تا از خانواده‌اش محافظت کند. کشف این‌که کجا این دو داستان به هم گره می‌خورند به هیجان کتاب می‌افزاید. این داستان تقریباً بی‌نقص است و نمی‌شود آن را خواند و تحت تأثیرش قرار نگرفت. از همان صفحات ابتدایی به احساساتتان هجوم می‌آورد و این روند تا پایان داستان ادامه دارد. رمان نویسان کمی قادرند تعادلی که لازمه‌ی نگارش این داستان است ایجاد کنند اما لیزا وینگیت با خاطرجمعی کامل این کار را انجام می‌دهد.

برای مشاهده ادامه مطلب بر روی عبارت زیر کلیک نمایید:

کتاب ما زمانی مال شما نبودیم