گرگ های توی دیوار

گرگ های توی دیوار
گرگ های توی دیوار

بخش از کتاب گرگ های توی دیوار

« در طول روز لوسی احساس می‌کرد چشم‌هایی به او دوخته شده است و دارد او را از درزها و سوراخ‌های روی دیوار می‌پاید. از میان چشم‌های توی نقاشی‌ها او را زیر نظر داشتند. رفت تا با پدرش حرف بزند. به او گفت: توی دیوار گرگ هست. پدر گفت : فکر نمی‌کنم این‌طور باشد، عزیز دلم ذهن تو بیش‌ازحد خلاق است. شاید صدای موش‌هاست که به گوش‌ات می‌خورد.

بعضی وقت‌ها خانه‌های بزرگی مثل این خانه موش‌های بزرگ دارند. لوسی گفت : گرگ‌اند. می‌توانم وجودشان را حس کنم. خوک عروسکی هم معتقد است که آن‌ها گرگ هستند. » « پدرش گفت : « به‌هرحال، می دونی درباره‌ی گرگ‌ها چی می گن؛ اگه گرگ‌ها از دیوار بیرون بیان، همه چی تمومه. » لوسی پرسید: « کی این رو گفته؟ » « مردم، می دونی… همه می گن. »

برای مشاهده ادامه مطلب بر روی عبارت زیر کلیک نمایید:

کتاب گرگ های توی دیوار