تو که معنای عشقی به‌ من معنا بده ای یار

Modern Love
Modern Love


این هفته فهمیدم امثال من بی‌خبر از روزنامه و پادکست گاهی چه چیزهای خوب و جالبی رو از دست می‌دیم و خودمون خبر نداریم. حالا چی شد که فهمیدم؟ با پخش سریال جدیدی به نام Modern Love

هیجان‌زده از لیست بازیگرها و سریال درام با مضمون عاشقانه‌ای که در نیویورک اتفاق میفته حرف می‌زدم که فهمیدم سریال براساس یکی از ستون‌های مشهور و محبوب نیویورک‌تایمز ساخته شده و مدت‌هاست پادکستی هم به راه انداخته و کلی طرفدار داره. حالا همین یک نمونه هم که طبعا نمی‌تونه رابطه‌ی من رو با پادکست خوب کنه ولی ستون روزنامه رو که می‌تونم دنبال کنم و بخونم که.

بگذریم. سریال در ۸ قسمت ۳۰ دقیقه‌ای ساخته شده و هرکدوم به نوعی به چالش‌های بی‌پایان و رنگارنگ دنیای عشق و عاشقی پرداخته. از بزرگ کردن یک بچه به تنهایی تا عشق نافرجام تا عشق از یاد رفته در سالیان زندگی مشترک تا عشق در دنیای عجیب و تنهای کسی که از بیماری روانی رنج می‌بره تا تجربه‌های عجیب اول آشنایی تا عشق‌های خوراک طرفداران فروید تا مفهوم عشق و زندگی برای زوجی هم‌جنس تا عشق پیری. طیف قصه‌ها و روایت‌ها آنقدر گسترده و آشنا انتخاب شده‌ن که لااقل با یکی از شخصیت‌ها یه جایی از قصه می‌شه هم‌دلی کرد و همینه که به دل می‌نشینه.

برای من اما همون ماجرای عشق پیری از همه دوست‌داشتنی‌تر بود. تمام مدت به این فکر می‌کردم که فرهنگ ما با این پدیده چه دشمنی عجیبی داره که از اول شنیدیم «عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند» و چرا هیچ‌وقت نپرسیدیم چرا؟ کی و کجا این تصمیم گرفته شده که آدم‌ها از یه سنی به بعد دیگه حق تجربه‌ کردن یه سری از مسائل رو ندارن؟ چی شده که تصمیم گرفتیم حق زندگی، حق عاشق شدن، حق احساس زنده بودن مثل یه کالای تولیدی تاریخ مصرف داره و بعد از یه سن و سالی می‌شه بهش تحقیرآمیز نگاه کرد؟

قسمت هشتم داستان زن و مردی‌ست هرکدوم هفتاد و اندی ساله. با قصه‌ که همراه می‌شی می‌بینی همون شور و هیجان و همون بالا و پایین‌های هر رابطه‌ی دیگه‌ای اینجا هم هست با این تفاوت که پختگی و تجربه باعث می‌شه هر روز رابطه‌شون معادل هر ماه رابطه‌ی دو تا جوون پیش بره. چیزی که گاهی یادمون می‌ره اینه که آدم‌ها تا وقتی نفس می‌کشن فارغ از سن و سال‌شون حق زندگی دارن، می‌تونن آرزو و رویا داشته باشن، و تا وقتی چیزی که دل‌شون می‌خواد آسیبی به من و شما وارد نمی‌کنه (که اگه منصف باشیم چرا باید آسیبی وارد کنه؟) انتخاب‌هاشون به خودشون مربوطه و اینکه پدر/مادر/پدربزرگ/مادربزرگ هستن به این معنی نیست که دیگه به خودشون تعلق ندارن. همین که عمرشون رو پای غصه خوردن برای آینده‌ی بچه‌هاشون و بچه‌های بچه‌هاشون گذاشتن کافی نیست؟ که حالا من و شما از کندی و ناتوانی‌شون در انجام یه سری کارها جوک بسازیم و به خواسته‌هاشون ننگ رسوایی بزنیم؟ خب من و شما بی‌جا می‌کنیم.

خلاصه که دیدن سریال رو به شمایی که دنبال روایت‌های آشنا از دردهای مشترک هستین توصیه می‌کنم. مطمئنم یکی از این ۸ قسمت بالاخره اشک‌تون رو سرازیر می‌کنه و شاید برای دقایقی کمتر احساس تنهایی کنین.

پ.ن: همین چند روز پیش به دوستی می‌گفتم از برنامه‌ی فلان کمدین گاهی خیلی حرصم می‌گیره از بس جوک‌هاش با آدم‌های پیر شوخی می‌کنه. هر چیزی رو که می‌خواد به ناآگاهی از پدیده‌های روز تا کندی حرکت نسبت بده از مثال پدربزرگ و مادربزرگ استفاده می‌کنه و من هربار قلبم فشرده می‌شه انگار. خواستم توضیح اضافه داده باشم که به این موضوع همیشه و همه‌ جانبه حساسم.