فیلم سرگیجه به کارگردانی الفرد هیچکاک



فیلم سرگیجه

کارگردان الفرد هیچکاک

فیلم سرگیجه که در زمان خودش مورد استقبال قرار نگرفت با گذشت زمان محبوب و محبوب تر شد و امروز می توان ان را در شمار یکی از محبوب ترین فیلم های تاریخ سینما به شمار اورد.فیلم از داستان تو در تو و پیچیده ای برخوردار است که اقتباسی است از رمان "پیر بلیو "و" توماس نارسیجاک "و در پایان بیننده را با یکی از مهمترین سوالات هویتی روبرو می کند .


یکی از نقاط قوت فیلم داستان فیلم و فیلم نامه ای است که الک کوپل و ساموعل تیلور نوشته اند .صحنه ی اغازین فیلم تعقیب و گریز دو پلیس و یک مجرم است و وقتی یکی از پلیس ها (اسکاتی ) در این صحنه از لبه ی پشت بام در حال پرت شدن است ،همکارش سعی می کند که دست او را بگیرد تا از سقوط او جلوگیری کند ولی به جای اسکاتی او به پایین پرتاب شده و اسکاتی زنده می ماند .این شروع برای فیلمی که در ان مدام ادمها به جای یکدیگر قرار می گیرند یک شروع فوق العاده و قابل تامل است .ما گمان می کنیم اسکاتی سقوط خواهد کرد ولی همکارش سقوط می کند و اسکاتی زنده می ماند .این جابجایی ادمها با هویت و ظاهر یکدیگر تا پایان ادامه دارد .مادلین در بعضی زمانها خود را به جای مادر بزرگش کارلوتا حس می کند تا جایی که مانند او خودکشی می کند و جودی خود را شبیه مادلین می کند و وقتی جودی شبیه مادلین می شود اسکاتی که عاشق مادلین بوده احساس می کند او را مانند مادلین دوست ندارد و او فقط شبیه اوست و اصلا مادلینی وجود نداشته و جودی نقش مادلین را بازی می کرده است .چرا هیچکاک با هویت و ظاهر بازی می کند ؟



می خواهد چه چیزی را از هم جدا کند ؟ایا هویت برای او از ظاهر جداست یا چیزی در هم تنیده که قابل جدا شدن نیست ؟چرا جودی در انتها مثل مادلین خود را از کلیسا پرتاب می کند پایین ؟او در نقش خود فرو رفته یا روح ماتیلدا جسم او را در بر گرفته ؟شخصیتی که جودی به خوبی نقش او را بازی کرد .وقتی جودی به جای مادلین بازی می کند هم شخصیت او را دارد و هم ظاهر او را و وقتی به جای خود فقط ظاهر او را دارد .ولی ایا هویتش همان جودی است قبل از اینکه نقش مادلین را بازی کند ؟


هیچکاک حتی وسایل و مکانها را جایگزین می کند .ماشین مادلین که به رنگ سبز است را زنی با موهای بلوند و پالتوی سفید (همان ظاهر مادلین)خریده است .یا هتلی جایگزین خانه ی مادر بزرگ مادلین شده است .حتی دوست دختر سابق اسکاتی چهره خود را در نقاشی جایگزین چهره ی نقاشی ماتیلدا می کند و اسکاتی با دیدن ان ناراحت می شود .هیچکاک اصرار دارد ادمها به جای هم قرار گیرند و هویت و ظاهر یکدیگر را قرض بگیرند و تماشاچی را با این سوال روبرو کند که ما واقع چه هستیم و هویت واقعی ما چیست .او جواب سوال را به عهده ی تماشاچی میگذارد و تماشاچی بعد از پایان فیلم به روایتی تازه می رسد .