قسمت ۱۶ چیزکست- خودکار
آدولف هیتلر رو همهی ما تقریبا میشناسیم؛ جنگ جهانی دوم رو هم دربارهش اطلاعاتی داریم. وجود یک ارتباطی بین هیتلر و تاریخ خودکار شایدی مقدار عجیب غریب به نظر برسه اما اگر هیتلر نبود شاید برند خودکار بیک به جایی نمیرسید و خودکار به شکل امروزی وجود نداشت.
سلام به قسمت شونزدهم چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من عرشیا عطاری برای شما از تاریخ چیزها میگم؛ چیزایی که زمانی استفاده نمیکردیم، امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.
تو این قسمت میخوایم دربارهی تاریخ خودکار صحبت کنیم. خودکار و به طور کلی قلم وسیلهای که نوشتن رو برای بشر ممکن کرده. به کمک قلم بوده که ما تونستیم افکار و احساسات و علممون رو ثبت کنیم. تونستیم هنر بسازیم، شعر بگیم، قصه بنویسیم، با قلم تونستیم علم رو منتقل کنیم، خردمون رو پیشرفت بدیم، کلا قلم و حالا خودکار یکی از دلایل رشد بشر از لحاظ علمی، فرهنگی و هنریه. خود این خودکار امروز یکی از پرفروشترین محصولات جهانه.
همین الان اگه دور و برتونو نگاه کنید حداقل یدونه خودکار میبینید. فرقی هم نمیکنه سرکار باشید، تو اتوبوس باشید یا اصلا تو یه هواپیما با ارتفاع سی و پنج هزار پایی از سطح زمین باشید. اما این خودکاری که ما امروز داریم از اول این شکلی نبوده، در واقع خود خودکار عمرش به هشتاد سال هم نمیرسه اما عمر ریشههاش چندین قرنه، از حدود بیست و شش قرن پیش قلم روز به روز پیشرفت کرده و رشد کرده تا رسیده به دست ما. توی این قسمت میخوایم قصهی پرفراز و نشیب خودکار و به طور کلی قلم رو واستون تعریف کنیم.
قبل از اینکه بریم سر داستان من یه تشکر ویژهای بکنم از همهی اون شنوندههای عزیزی که توی سایت حامیباش از ما حمایت مالی کردن. هر بار که حمایتهای شما بهمون میرسه کلی انرژی میگیریم و انگیزمون برای ادامه بیشتر میشه. اگه شمایی که الان دارید صدای من رو میشنوید هم دوست دارید که اندازهی یه قهوه هم که شده از چیزکست حمایت کنید لینک حامی باشو توی توضیحات اپیزود گذاشتم از اونجا میتونید حامی چیزکست باشید. البته حمایت مالی کاملا اختیاریه و به طور کلی چیزکست قابلتونو نداره. دیگه مستقیم بریم سر اصل مطلب، پرحرفی رو بذاریم کنار، قسمت شونزدهم چیزکست، خودکار.
پنج هزار سال قبل از میلاد رو تصور کنید؛ وقتی که هنوز نه تمدنی بود و نه کشوری. انسانی که چند وقتی بود دست از شکارچی گردآورنده بودن برداشته بود و کشاورزی رو یاد گرفته بود کمکم داشت یکجانشین میشد. این اقوام یکجانشین درسته چند قرن بود وجود داشتند ولی تعدادشون معمولا خیلی کم بود. تا اینکه توی دو سه جای مختلف تعداد خیلی زیادی از مردم دور همدیگه جمع شدن و دولت شهرها رو ساختن. این شد که تمدنهای اولیه درست شدن. یکی از این تمدنهای اولیه تمدن سومر بود. سومریا ساکن جنوب عراق امروزی بودن. یک تمدن متمرکز با جمعیت حدود هشتصد هزار نفر که البته برای اون موقع خیلی میشد، اینا هم کشاورزی داشتن، هم خونه سازی داشتن، هم داد و ستد داشتن، هم زبان داشتن و هم تا دلتون بخواد خدا داشتن.
این خداها چی نیاز داشتن؟ معبد؛ در نتیجه سومریا کلیم معبد داشتن. این معبدا جدا از جنبهی مذهبی شون به عنوان انبار هم استفاده میشدند. به مرور زمان وقتی چیزهایی که میخواستن تو معبد انبار کنن زیاد و زیادتر شد، لازم بود که یه جوری این تعداد محصول رو ثبت کنن. این شد که برای اولین بار سومریها نوشتن رو ابداع کردن. سیستم نوشتشون چطوری بود حالا؟ یه لوح گلی نرمو میگرفتن دستشون، با یه سیخی چوبی چیزی روش مینوشتن بعد میذاشتن خشک میشد و اینطوری نوشتههه دائمی میشد. اولش فقط شکل میکشیدن و برای تعداد هم خط میکشیدن. مثلا اگه چهارتا گونی گندم داشتن عکس گندم میکشیدن زیرش چهارتا خط میکشیدن.
کمکم این شکلها سادهتر و سادهتر شدن و تبدیل شدن به یک سری حروف شبیه میخ؛ این شد که خط میخی توی سومر به وجود اومد و بشر شروع کرد به نوشتن. نوشتن باعث شد که بشر بتونه فکرش رو ثبت کنه، بتونه فکرش منظم کنه، بتونه علم به دست بیاره، اون علمشو منتقل کنه، تا مدتها نوشتن روی لوح گلی و حکاکی روی سنگ تنها متد موجود برای نوشتن بود. تا اینکه 2500 سال قبل از میلاد مصریهای یه چیز خیلی مهم اختراع کردن، پاپیروس. پاپیروس اولین کاغذ تاریخ بود. البته با کاغذ فرق داشتا ولی به نوعی پدرخوانده کاغذ حساب میاد. پاپیروس که درست شد بشر این فکر افتاد که روی پاپیروس بنویسه در نتیجه احتیاج به یک وسیلهای داشت که بشه باهاش نوشت. جوهرش رو از قبل داشتن، از نزدیک سه هزار سال قبل از میلاد انسان شروع کرده بود جوهر درست کردن.
حالا که جوهر داشتن کاغذم داشتن چی کم بود؟ قلم. این میشه که مصریها میافتند به فکر ساختن اولین قلم تاریخ؛ حالا چطوری ساختنش؟ اومدن یه تیکه نی بامبو رو برداشتن و سرش اریب تراشیدن، به همین سادگی. هر وقت میخواستن بنویسن اینو میزدن تو جوهر بعد جوهر جمع میشد تو اون دیوارها تیکهای که اینا بریده بودن، بعدشم باهاش روی پاپیروس مینوشتند. این شد که اولین قلم تاریخ یعنی قلم نی درست شد.
اوضاع به همین منوال پیش رفت و پیش رفت تا اینکه رسیدیم به قرن هفتم میلادی، کجا؟ اسپانیا. البته اسپانیایی تو اون دوران وجود نداشته یه سری حکومتهای دیگه اونجا بودن ولی توی اسپانیای امروزی میشه. تو اون دوران مردم سالها بود دنبال یک قلم جدید بودن. قلم نی خوب بود، کارشون رو راه مینداخت اما خب چندتا مشکلم داشت. جنس نی که یکم زیادی ترد بود، واسه همین بعد از یه مدت استفاده یا میشکست یا سرش کند میشد و احتیاج به تیز کردن داشت. تیز کردن و تراشیدن قلم نیاز به یک مهارت خاصی داشت و کار هرکسی نبود واسه همین مردم دنبال یه آلترناتیو بهتر بودن.
مردم اسپانیا تو قرن هفتم تونستن اون آلترناتیو خوب رو پیدا کنن. این قلم جدید همون چیزی بود که تو هر فیلم و عکس و نقاشی قدیمی دست آدمایی که دارن یه چیزی مینویسن میبینین، پر. اسپانیایی ها فهمیدن که میتونن پر پرندههایی مثل قو و بوقلمون و غازو بردارن و ازش به عنوان قلم استفاده کنن. البته اینجوری نبود که هر وقت بخوان بنویسن بیان زارت حیوون زبون بسته بکنن باهاش بنویسنا، پر خالی کاربرد زیادی به عنوان قلم نداشت. برای این که بشه ازش به عنوان قلم استفاده کرد باید اول میذاشتنش جلو آفتاب تا کاملا خشک بشه و هیچ چربی توش نمونه، چون اگه چرب بود جوهرو خراب میکرد.
بعد که پر خشک شد، سرش که قرار بود با بنویسن رو میذاشتن توی شن داغ. اینطوری سفت و سخت میشد و از اون حالت انعطافپذیری خودش درمیومد. البته که اونقدی سفت نمیشد که مثل قلم نی شکننده باشه. بعد که سرش سفت میشد با یه تیکه چاقوی یه برش اریب بهش میزدن و بعدشم یه خط عمودی مینداختن وسطش. اینطوری جوهرو خوب تو خودش نگه میداشت و میشد باهاش نوشت. این شد که پر شد قلم اصلی مردم اسپانیا و چند سالی بیشتر طول نکشید تا اکثر کشورهای دنیا شروع کردن به استفاده از پر. پر از چند لحاظ از قلم نی خیلی بهتر بود.
هم میشد باهاش سریعتر و روانتر نوشت، هم دردسر تیز کردن نداشت، هم اینکه به شکنندگی یه قلم نی نبود. در واقع از وقتی شما شروع میکردی یه پر رو استفاده کردن، انقد استفاده میکردی تا سرش کند میشد. بعد خودت با چاقو بدون هیچ دردسری، یه برش اریب بهش میزدی و دوباره تیز میشد. انقدر این کارو ادامه میدادی تا دیگه تموم میشد و میرسیدی به پراش، بعد میرفتی سراغ یه پر دیگه. همین ویژگیهای پر باعث شد که تا چندین قرن پر قلم اصلی دنیا باشه. قلم نی تقریبا از رده خارج شد، تبدیل شد به یک وسیلهای برای نقاشیها و خطاطیهای خاص اونم توی مناطق شرقی دنیا. سرعت و راحتی نوشتن با پر باعث شد فرم نوشتن مردم تغییر کنه. زمونای زیرشاخهی لاتین همشون حروف بزرگ و کوچیک دارن دیگه.
ای بزرگ داریم، ای کوچک داریم، بی بزرگ داریم بی کوچک داریم؛ تا قبل از استفاده از پر همه چیز با حروف بزرگ نوشته میشد. البته که حروف کوچیکم وجود داشتن ولی استفادهی چندانی ازشون نمیشد ولی از اونجایی که پر هم سرعت نوشتن باهاش زیاد بود و هم نرمتر مینوشت، حروف کوچیکم به متن ها اضافه شدن و کم کم خط پیوسته هم به وجود اومد در نتیجه بخاطر استفادهی راحت پر بود که حروف کوچیک توی نوشتار این زبان ها جا افتادن. پر تا قرن نوزده پرکاربردترین قلم دنیا بود یعنی به مدت دوازده قرن، خیلیهها، تو این دوازده قرن قرون وسطی بوده، رنسانس بوده، عصر روشنگری بوده، انقلاب صنعتی بوده، شروع دوران مدرن بوده، تمام آثار ادبی و علمی، قوانین و نامههای سیاسی، اصلا تمام تفکرات بشر با پر بوده که خلق و ثبت می شده.
نیوتون با پر بود که قوانین فیزیک مکانیک رو نوشت؛ فردوسی با پر شاهنامه نوشت، شکسپیر با پر رومئو و ژولیت نوشت، پادشاه بریتانیا با پر حکم استقلال آمریکا رو امضا کرد. در نتیجه بر خلاف این تصور کلی که فکر میکنین نوشتن با پر برای اهل دقیانوسه، تا همین دویست سال پیش اکثر دنیا با پر مینوشتن. حالا چی شد که تو قرن نوزدهم مردم پرو گذاشتن کنار؟ عرض میکنم خدمتتون.
قرن نوزده دوران پیشرفت و اختراع بود؛ انقلاب صنعتی از قرن قبل شروع شده بود و دنیا به سرعت برق و باد داشت صنعتی میشد. تکنولوژی که رشد کرد، صنعت فلزات هم پیشرفت کرد، وقتی کارخانههای بزرگ تاسیس شدن و ماشینای صنعتی اختراع شدن، تولید و شکلدهی فلزات سریع و ساده شد. فولادی که تا چند سال قبل با بدبختی درست میشد حالا تو کارخونهها روزانه چندین تن ازش تولید میشد. فولاد تولیدش زیاد شد، قیمتش کم شد و بیشتر در دسترس بود. همین موقع یه مخترع انگلیسی یه فکری به سرش میزنه. اینکه جای اینکه از پر استفاده کنیم، بیایم یه ورقه فولادی رو لوله کنیم و سرشو تیز کنیم بعد بزنیم سر چوب جای پر اینو بزنیم تو جوهر باهاش بنویسیم.
در واقع چیزی که تو ذهن این آدم اومد این بود که یک قطعهی فلزی شبیه سر خودنویسهای امروزی رو بزنه سر چوب و باهاش بنویسه. اینطوری چون نوک قلم فلزی بود، احتیاجی به تیز کردن و این داستانا نبود و سرشم کند نمیشد. این میشه که دست به کار میشه تا این ایده رو عملی کنه. بعد از کلی عرق ریختن و پول خرج کردن بالاخره موفق میشه یه سیستم طراحی کنه که با ماشینهای خاص صنعتی بتونه سر این قلمهای فلزی رو به تعداد خیلی زیادی تولید کنه، در واقع یک سیستم تولید انبوه درست میکنه برای این سر قلم ها. بعد از اینکه مسالهی تولید حل میشه یه کم بازاریابی قاطیش میکنه و سال 1822 این قلمهای نوک فلزی رو وارد بازار میکنه.
استقبال از این قلمهای جدید کم و بیش خوب بود اما اونقدری نبود که بگیم ترکوند، دنیا تازه داشت براش آماده میشد. مهمترین ویژگی این قلما این بود که سنگ بنای مدرن شدنو توی دنیای قلم کوبید. دنیا دیگه عوض شده بود، فولاد حرف اولو میزد. آدما روز به روز بیشتر سراغ علم میرفتن. تقریبا دیگه همه سر کار احتیاج داشتن یه چیزی بنویسن. دیگه مثل دوران قدیم نبود که یه سری آدم شغلشون کاتب بودن باشه و هر کی خواست یه چیزی بنویسه بره پیش اونا، همه مشغول نوشتن بودن. البته این چیزی که دارم میگم مال جامعهی غربیه، سمت شرق و طبیعتا توی ایران تا وسطای قرن بیستم تا دلتون بخواد بیسواد داشتیم و کاتب بودن شغل بود. خیلی با سمت شرق دنیا توی این اپیزود کار نداریم، موضوع بیشتر حول غرب میچرخه.
توی اون دوران که آدما در روز یک چیزی مینوشتند قلم یک وسیلهی حیاتی بود، پرم دردسرهای خودشو داشت. جدا از دردسر کند شدن، پر برای نوشتن طولانی مدت اصلا خوشدست نبود. انسان مدرنی که شاید روزی سه چهار ساعت ساعت مجبور بود یه چیزی بنویسه دیگه با پر کارش را نمیافتاد، از طرفی با زیاد شدن کارخونهها و صنعتی شدن دنیا، دیگه مثل قدیم پر گیر نمیومد که، پر مال روستاها و مناطق کشاورزی بود که بوقلمون و غاز و اینجور چیز میزا داشتن.
در نتیجه پر دیگه هم قیمتش زیاد بود، هم کم گیر میومد، همدیگه کاربردی نبود. این شد که این قلمهای نوک فلزی اومدن و کم کم شدن رقیب اما از اونجایی که سیستم کار باهاشون مثل پر بود و اونا رو هم باید توی جوهر میزدی و از همه مهمتر جوهر به همون اندازه پر تو خودشون نگه میداشتن نتونستن پرو کامل کنار بزنن. فقط رقیب پر شدن و توی یک بازی مساوی شروع کردن با پر رقابت کردن. یکم بعد اینکه قدمهای نوک فلزی اومدن کمکم آدما متوجه شدن که این قلما یه چیزی کم دارن.
حالا که نوشتن سریع و روان شده بود و کلی از وقت آدما در روز به نوشتن میرفت، اینکه دائم باید قلم میزدن تو جوهر کمکم رفت روی اعصاب مردم. میخواستن روون بنویسن، سریع بنویسن، نمیخواستن اگه وسط نوشتن مجبور شن وایسن تا قلم رو بزنن تو جوهر. شما خودت فکر کن هی وسط نوشتن جمله وقتی کلی فکر و ایده تو ذهنته مجبور شی وقفه بدی این قلمرو رو بزنی تو جوهر، اذیت کنندهست دیگه. بعدشم که قلم میزنی تو جوهر تا قلم برسه به کاغذ ممکن جوهرش چکه کنه و گند بزنه به زندگیت بره. خلاصه کمکم نیاز به یک قلمی که احتیاجی به جوهر جدا نداشته باشه بوجود اومد.
یکی از همین مردمی که به شدت همچین قلمی لازم داشت، یک مخترع رومانیایی، به اسم پتراچه پونارو بود. این آقا اومد و یک قلمی طراحی کرد که توش یک فضای خالی داشت و جوهر توی این فضای خالی ریخته میشد در نتیجه دیگه احتیاجی به زدن قلم تو جوهر نبود، قلم خودش جوهر داشت، توشو پر میکردی و شروع میکردی نوشتن. طرحش آشناست دیگه؟ نوک فلزی، بدنهی تو خالی، جوهری که توی قلم ریخته میشه، چیزی که این آقا اختراع کرد نمونهی اولین خودنویس تاریخ بود. اما اگه این آدم انقدر مهم بوده پس چرا اصلا ما امروز اسمش نشنیدیم؟ چرا هیچ برند خودنویسی به اسمش نیست؟ اینجا باید طبق معمول اشاره کنیم که همیشه اولینها بهترینها نیستند. درسته که پونارو اولین خودنویس تاریخ اختراع کرد ولی خودنویسی که اون ساخته بود کلی ایراد داشت که باعث شد اصلا نتونه تجاری بشه.
مهمترین ایرادش این بود که فقط وابسته به جاذبهی زمین بود؛ هیچ مکانیزمی برای هل دادن جوهر به بیرون و یا کنترل خروج جوهر نداشت. همین باعث میشد خیلی وقتا یا اصن جوهر از نوک قلم پایین نیاد یا یهو کلی جوهر بریزه بیرون و همجا رو به گند بکشه. واسه همین اولین خودنویس تاریخ یک شکست به تمام معنا بود. بعد از اون آدمای زیادی سعی کردن یه خودنویس با اون سیستم درست کنن و کلی نمونهی مختلف درست شد اما هیچ کدومشون درست کار نمیکرد تا اینکه یه گنداری بزرگ همه چیز تغییر داد.
چند سال بعد از اختراع اون خودنویس اولیه، تو دورانی که مردم با خودنویس و قلم فلزیا مشکل داشتن و دنبال یک خودنویس درست حسابی بودن، یه کارگزار بیمه به اسم لوییس واترمن زندگی میکرد. این آقای واترمن یه روز که یک قرارداد خیلی مهمی رو داشت با یکی از همون خودنویسهای اولیه امضا میکرد، خودنویس کلی جوهر پس داد و کل قراردادو به گند کشید. این اتفاق نه تنها باعث شد اون معامله بهم بخوره بلکه واترمن هم بخاطر خراب کردن معامله به اون مهمی از کارش اخراج شد.
واترمن هم که دیگه له و لبرده شده بود، تصمیم گرفت که تهدید رو به فرصت تبدیل کنه. این شد که نشست به طراحی کردن یک خودنویس جدید که مشکلات بقیهی خودنویسها رو نداشته باشه. با بودن این مردم قرن نوزدها، یارو تا دیروز کارگزار بیمه بود یه تصمیم میگیره مکانیزم خودنویس طراحی کنه و جالبی قضیه اینجاست که به چه خوبیم طراحی میکنه. واترمن میاد و یک سیستم سه کاناله برای خودنویس طراحی میکنه. که جای جاذبه براساس مویینگی کار میکرده. مویینگی یک پدیدهی فیزیکی که ربط زیادی به بحث ما نداره توضیحش.
فقط همین قدر بگم که به خاطر مویینگی و طراحی سه کاناله خودنویس واترمن، هم مقدار جوهر خروجی تا حد زیادی کنترل میشد، هم اینکه جوهر به سمت نوک خودنویس جاری میشد. در نتیجه جوهر از سر خودنویس بدون کم و زیاد بیرون میومده و کثیفکاری نداشته. خودنویس واترمن میترکونه؛ هم روان بود، هم استفادهش راحت بود و هم کثیفکاری نداشت. این میشه که بشر از اون سردرگمی بین پر و قلم فلزی و این چیزا در میاد و همه میرن سمت استفاده از خودنویس واترمن.
اوضاع به همین منوال پیش میره و خودنویس میشه وسیلهی اصلی نوشتن؛ تا اینکه میرسیم به یک سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم. اینجای داستان باید با یه شخصیت مهم آشنا بشین، آقای لازلو بیو. لازلو یک روزنامه نگار مجارستانی بود که توی دههی سی میلادی مشغول کار روزنامهنگاری خودش بود. دههی سی که میگم منظورم همون هزار و نهصد و سی تا هزار و نهصد و سی و نه. این آقای لازنو بیو که روزنامهنگار بود، مطالب و گزارشهاشو مثل همهی آدمای اون زمان با خودنویس مینوشت اما کلا خودنویس رو اعصابش بود. مهمترین مشکلش با خودنویس این بود که موقع نوشتن جوهر خودنویس دیر خشک میشد و فقط کافی بود موقع نوشتن دستش بخوره به نوشتهها و همهی جوهرا پخش بشه رو کاغذ. نشتی جوهر خودنویس و دردسر پر کردن و اینام که سر جاش بود.
در نتیجه بعد از یه مدت به ذهنش رسید که خودنویسی درست کنه که این کثیفکاریارو نداشته باشه و جوهرش زود خشک شه. یه روز توی چاپ خونهی دفتر روزنامهای که توش کار میکرد، چشمش خورد به دستگاه چاپی که داشت روزنامهها چاپ میکرد. دید یه روزنامه که از دستگاه در میاد، روزنامهی بعدی دو سه ثانیه بعد چاپ میشه میاد روش ولی با برخورد این دو تا روزنامه با همدیگه جوهر اون روزنامه زیری پخش نمیشه پس نتیجه گرفت که اون جوهری که تو دستگاه چاپ استفاده میشده خیلی سریعتر از جوهر خودنویس خشک میشه. این شد که تصمیم گرفت جوهر دستگاه چاپو بریزه تو خودنویسش تا این مشکل دیر خشک شدن جوهر حل بشه اما وقتی این کار کرد دید جوهر از سر خودنویس بیرون نمیاد.
دلیلش چی بود؟ جوهر چاپ خیلی خیلی غلیظتر و سفتتر از جوهر خودنویس بود، به همین دلیل به همین راحتیا رو به پایین جاری نمیشد. این شد که لازنو تصمیم گرفت یک قلم جدید طراحی کنه که مناسب جوهر غلیظی باشه که زود خشک میشه. شروع کرد به طراحی این قلم جدید؛ از طرفی تو ذهنش بود که بیان یه جوهر مخصوص این قلم درست کنن و مستقیم از جوهر دستگاه چاپ استفاده نکنن. برای همین از برادرش که شیمیدان بود خواست کمکش کنه و روی جوهر این قلم جدید کار کنه. یه جوهری که زود خشک شه و غلیظ باشه. این دوتا برادر شروع کردن به کار و بالاخره بعد از هفت سال یه محصول انقلابی درست کردن.
جوهرش تقریبا مثه دستگاه چاپ بود ولی قلمش شبیه هیچ چیز دیگهای نبود. توش مثل خودنویس مخزن جوهر داشت و جوهر غلیظی که برادر لازلو ساخته بودو توش ریخته بودن. جوهرش انقدر غلیظ بود که اگه قلم و سروته میکردی از جاش تکون نمیخورد. خب پس وقتی جوهر انقدر غلیظه، چجوری از نوک قلم میاد بیرون؟ اصل ماجرا توی نوک قلم اتفاق میافتاد. لازلو به جای اینکه مثل خودنویس یه نوک عادی طراحی کنه که جوهر ازش جاری بشه، یه نوک جدید ساخته بود که به جاری شدن جوهر وابسته نبود. چجوری بود سیستمش؟
نوک این قلم یک گوی خیلی خیلی ریزی وجود داشت. این گوی سر جاش میتونست به هر طرف غلت بخوره. بالای این گوی مخزن جوهر بود و ته مخزن جوهر مستقیم با گوی در تماس بود. وقتی که نوک قلم روی کاغذ کشیده میشد گویی که توی نوک قلم بود میچرخید و اون سمتش که رو به جوهر بود میومد رو کاغذ و سمت جوهری گوی روی کاغذ مالیده میشد. در واقع جوهر روی کاغذ جاری نمیشد، اون گوی جوهرو از مخزن به کاغذ منتقل میکرد. در نتیجه قلم لازلو میتونست از یک جوهر خیلی غلیظ استفاده کنه که هم زود خشک میشه هم نشتی نداره.حتی اگه قلمو سر و ته بکنی هم جوهرش از جاش تکون نمیخوره.
این اختراع لازلو چیزی بود که ما امروز بهش میگیم خودکار.
لازلو یه اختراع خیلی مهم کرده بود؛ شاید یکی از مهمترین اختراعات قرن بیستم بود خودکار ولی از شانس بدش در زمان نامناسب در جای نامناسب بود. چرا؟ سال 1938 که لازلو طرح خودکار نهایی کرد توی آلمان خبرهای عجیب غریبی بود. هیتلر چند سالی بود که شده بود صدراعظم آلمان و هر چی تو چنته داشت رو کرده بود. از اون طرفم یه سری اتفاقات مثل جنگ داخلی اسپانیا و حملهی ایتالیا به اتیوپی باعث شده بود کمکم بوی یک جنگ بزرگ به مشام برسه. این شد که تا لازلو به خودش بیاد بخواد خودکاروعرضه کنه، این فضای ملتهب جهانی منفجر شد و هیتلر به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم رسما شروع شد.
حالا جنگ جهانی دوم چه ربطی به خودکار داره؟ راستش به خودکار خیلی ربطی نداره ولی به لازلو ربط داره. لازلو یک یهودی مجارستانی بود. شروع جنگ جهانی دوم برای کسی مثل لازلو یه تهدید خیلی بزرگ بود. حزب نازی آلمان عزمش رو جزم کرده بود که با یه نسلکشی بزرگ تمام یهودیها را از روی زمین برداره. به همین دلیل تمام کشورهایی که آلمان بعد جنگ تصرف میکرد یا قبل از جنگ متحد آلمان بودن باید مردم یهودی خودشون رو تحویل آلمان نازی میدادن. حتی بعدا برای شناسایی یهودیا بهشون گفته میشد باید یه ستاره به لباسشون بدوزن تا دستگیریشون سادهتر بشه.
مجارستان اون دوران هیتلر بود. از سال 1938 یعنی یک سال قبل از شروع جنگ، مجارستان قوانین ضد یهودی خودش، مثل محدودیت به کارگیری یهودیها و ازدواج با یهودیها رو تصویب کرد. لازلو توی این وضعیت تازه طرح خودکار حاضر کرده بود. توی این وانفسا فروش خودکار که سهله، زنده موندنش یه چالش بود. این شد که فعلا خودکار بیخیال شد و تصمیم گرفت یه فکری برای نجات جونش بکنه. همین میشه که بار و بندیلش میبنده و میره پاریس. توی پاریس به شکل خیلی اتفاقی رییس جمهور اون دوران آرژانتینو میبینه. بعد از یکم صحبت راجع به مسائل مختلف لازلو دربارهی طرح خودکارش حرف میزنه و رییس جمهور آرژانتین کلی از این طرح خوشش میاد.
همین میشه که به لازلو پیشنهاد میده که باهاش بیاد آرژانتین و اونجا روی عملی کردن طرحش کار کنه. لازلو ام که در به در دنبال فرار از دست نازیها بود، میبینه این بهترین فرصته، آرژانتین هم درگیر جنگ نبود، هم اونور دنیا بود و از مهلکه جنگ جهانی دوم به دور بود. البته هنوز جنگ شروع نشده بودا ولی خب میشد یه حدسایی زد. این میشه که تصمیم میگیره مهاجرت کنه آرژانتین و چه شانس بزرگی هم آورد که این کارو کرد. چون نزدیک دو سال بعد، آلمان نازی فرانسه رو اشغال کرد و تمام یهودیهای فرانسه رو برد اردوگاههای کار اجباری.
در واقع خودکار یه جورایی جون لازلو و خونوادش رو نجات داد. خلاصه لازلو میره آرژانتین و اونجا شروع میکنه طرح خودکارو بهتر و بهتر کردن. در نهایت طرح نهایی خودکار رو توی آرژانتین ثبت میکنه. توی آرژانتین لازلو یه کمپانی تاسیس میکنه و شروع میکنه به تولید خودکار. اسم این کمپانی هم میذاره بیو، یعنی فامیلی خودش. این برند خودکار بیو یک موفقیت مهم به دست میاره؛ سال 1943 نیروی هوایی بریتانیا سی هزار خودکار بیرو رو سفارش میده. دورانی که خودنویس داره حرف اولو میزنه، کسی اصلا خودکار استفاده نمیکنه.
دلیلش چی بوده؟ دولت بریتانیا متوجه شده بوده که خلبانا توی ارتفاع زیاد به خاطر فشار هوا از خودنویس نمیتونستن استفاده کنن واسهی علامت زدن نقشه. از اون طرفم که دولت آوازهی خودکار بیرو رو شنیده بوده. در نتیجه دولت بریتانیا نماینده میفرسته آرژانتین و برای نیروی هوایی بریتانیا سفارش خودکار میده. اما غیر از این یه مورد، خودکار بیرو موفقیت بزرگی نداشت. در کل به خاطر وضعیت جنگی و ضعف لازلو توی تبلیغات، خودکار بیرو کلا نتونست خیلی محبوب بشه. این شد که برند بیرو بعد از یه مدت کم کم رفت سمت ورشکستگی. لازلو ام که دید اوضاع داره خراب میشه تصمیم گرفت حق امتیاز خودکارش بفروشه.
مشتریهای مختلفی براش پیدا شدن؛ آخرش حق امتیاز اروپا رو داد یه نفر، حق امتیاز آمریکا رو داد به یه نفر دیگه. اون آمریکاییارو خیلی کاریش نداریم اما اروپایی مهمه. کسی که حق امتیاز خودکار توی اروپا خرید یه مرد فرانسوی بود به اسم بارون مارسل بیک.
مارسل بیک سال 1945 یه کارخونهی مخروبه توی فرانسه رو خرید که خودنویس تولید کنه. چند سالی خودنویس تولید کرد تا اینکه با خودکار لازلو آشنا شد و کلی از طرح خودکار خوشش اومد. سال 1950 که شنید لازلو داره حق امتیاز خودکار میفروشه بدون معطلی دو میلیون دلار برای لازلو فرستاد تا طرحو ازش بخره. طرحو که از لازلو میخره مشغول میشه. بیک یه ایدهی عالی داشت؛ تصمیم گرفت برخلاف خودکار لازلو و بقیهی خودکارهای اون دوران به جای بدنهی فلزی از بدنهی شفاف پلاستیکی استفاده کنه. اینطوری هم هزینهی میومد پایین، هم خودکار سبک و خوش دست میشد، هم اینکه میشد جوهر خودکارو از بیرون دید و اگر جوهر داش تموم میشد متوجه میشدی.
بیک کلی دم و دستگاه خرید و همهی کارمندا و کارگران کارخونش مامور کرد که بشینن و روی تولید یک خودکار با بدنه پلاستیکی کار کنن. بعد یه نکتهای رو هم تو ذهنتون داشته باشید؛ سال 1950 که داریم راجع بهش حرف میزنیم پلاستیک تازه به بازار اومده بود و کلا یه محصول خیلی نو به حساب میومد. بیک میاد کلی هزینه میکنه و دستگاههای مخصوص برای شکلدهی پلاستیک میخره تا خودکار مورد نظرش تولید کنه. طرح بیگ برای بدنهی خودکارش درعین به سادگی خیلی هوشمندانه بود. بیک بدنهی خودکار به جای اینکه گرد بسازه به شکل شش ضلعی ساخت.
درواقع بدنهی خودکار شبیه مداد ساخت؛ این کار چه فایدهای داشت؟ مهمترین فایدهش این بود که از روی میز سر نمیخورد و اگه میذاشتیش رو میز سر جاش میموند. بعدشم تو دست گرفتن و نوشتن باهاش راحتتر میشد. خلاصه بعد از کلی کار روی جوهر و مکانیزم و بدنه، خودکار بیک که الان هممون میدونیم چیه و چه شکلیه تو دههی پنجاه میلادی عرضه شد. خودکار بیک ترکند، همه توی فرانسه عاشقش شدن. هم خوشدست بود، هم روان بود، هم دردسرهای خودنویس نداشت. اما مهمترین ویژگی خودکار بیک قیمتش بود. تو اون دوران خودکارهای که لازلو میفروخت چون فلزی بودن، هزینهی تولید خیلی زیادی داشتن و به همین دلیل قیمتشون گرون بود. قیمت هر خودکار لازلو پنج دلار بود که میشد حدودا صد دلار الان. این تقریبا معادل خرج یک هفتهی یک نفر توی آمریکای اون دوران بود. واسه همین مردم کلا سمت خودکار لازلو نمیرفتن. گرون بود، نمیخواستن اون همه پول بخاطر یه خودکار بدن که. اما بیک که از پلاستیک برای خودکارش استفاده کرده بود، قیمت خودکارش خیلی خیلی کم بود.
قیمت یک خودکار بیک فقط هیجده سنت بود. همین شد که همهی مردم واسه خریدنش صف کشیدن. این اسم برند بیک هم خودش یه داستان خیلی جالبی داره. مارسل بیک از اول میخواست فامیلی خودش یعنی بیک رو بذاره رو برند. اما از اونجایی که اسمش فرانسوی بود به شکل B I C H نوشته میشد. این بنده خدا هم از همجا بیخبر همین اسم توی طرحهای اولیه نوشته بود. توی همون زمانی که طرحای خودکار بیک داشت نهایی میشد، یه فرشتهی نجاتی از راه رسید و به این آقای بیک گفت که مردم انگلیسی زبان این B I C H رو بیک تلفظ نمیکنن یه چیز دیگه میگن که خوبیت نداره. این میشه که بیک تصمیم میگیره اون H آخر اسمش رو حذف کنه و اسم برند بیک رو به شکل Bic بنویسه.
بیک روز به روز موفقتر موفقتر میشد؛ سال 1953 سالیانه چهل میلیون خودکار بیک فروخته میشد. تا سال 1956 بیک کل بازار اروپا و آمریکای جنوبی گرفت. بعد از این موفقیت بزرگ، بیک بالاخره به فکر این افتاد که توی ایالات متحده آمریکا هم کارخونه تاسیس کنه. برای ورود به بازار آمریکا، بیک یه فکر عالی کرد. واترمنو یادتونه؟ همونی که کارگزار بیمه بود بعد رفت خودنویسو اختراع کرد. این آقای واترمن یک کمپانی درست کرده بود به اسم واترمن. توی این دههی 1950 که داریم راجع بهش حرف میزنیم البته واترمن اصلی مرده بود ولی خب کمپانی واترمن سر جاش بود و بزرگترین تولیدکننده خودنویس توی آمریکا واترمن بود.
ولی از وقتی که خودکار به بازار اومده بود دیگه کمتر کسی خودنویس میخرید واسه همین واترمن رو لبهی ورشکستگی وایستاده بود. بیک هم اومد و کمپانی واترمن رو به قیمت یک میلیون دلار خرید. این قیمت خیلی خیلی زیر قیمت بازار بودا. واترمن یه کارخونهی عظیم داشت و خیلی بیشتر از این حرفا میارزید اما به خاطر شرایط مجبور شده بودند که به هر قیمتی راضی بشن و بیک هم بهترین استفاده رو از این موقعیت کرد. اومد و کل کارخونهی واترمن تبدیل کرد به خط تولید خودکار. خودنویس گذاشت یه گوشه تو یه تعداد محدودی تولید بشه که به عنوان محصول لوکس بفروشنش. این شد که بیک با یک هزینهی خیلی کم خط تولید آمریکاشو هم راه انداخت و دیگه رسما شد امپراتور بازار خودکار.
پادکست اواخر دههی شصت دیگه بیک توی هر کشوری که مردمش میدونستن نوشتن چیه بازارو تو دستش داشت. حالا که مارسل بیک دنیای خودکارو توی مشتش داشت تصمیم گرفت وارد بازارهای دیگم بشه. فلسفهی برند بیک از اول تولید محصولات ارزون و یک بار مطرح بود. کمابیش شبیه اون ایدهای که کینگ ژیلت ابداع کرده بود توی قسمت ریشتراش چیزکست راجع بهش صحبت کردیم. در نتیجه بیک رفت سراغ یک سری محصولات دیگه با همین ویژگی ارزون بودن و یک بار مصرف بودن. فندک یه بار مصرف و تیغ ریش تراش یه بار مصرف دوتا محصول اصلی بودن که میرفت سراغشون.
سراغ یه سری محصول دیگه مثل عطر و اینام رفت ولی خب به شدت توشون شکست خورد. اون عطر بیک عطر جوانی رو یادتونه؟ تلویزیون مارو باهاش خفه کرده بود، اون رسما یه محصول شکست خوردس. از همون دهه صت میلادی به بعد بیک تمرکز اصلی خودش رو گذاشت روی خودکار و تیغ و فندک و هنوزم که هنوزه مشغول همین سه تا بازاره. بعد از بیک کلی شرکت و کارخونه دیگه شروع کردن به تولید خودکار و دیگه رسما هر چی میخواستی بنویسی با خودکار مینوشتی. از اواخر دههی شصت که بیک وارد بازارهای دیگه ام شد یک کمپانی ژاپنی به اسم اهتو برای اولین بار یک خودکار جدیدی درست کرد که جوهرش رقیق بوده و حالت مایع داشت که ما امروز اینو امروز به عنوان رواننویس میشناسیمش.
البته که بخاطر دردسر پس دادن جوهر و سازگار نبودن با کاغذهای مختلف نتونست بازارو از خودکار بگیره ولی از اون موقع به بعد موازی با خودکار داره به کارش ادامه میده. خودکار از اون دوران به بعد تقریبا مسیرش بی دردسر بوده و مدام بهتر و بهتر شده. کمپانیهای مختلف سال به سال ایرادای محصولاتشون رفع کردن دیگه خبری از جوهر پس دادن و مشکلات اینچنینی نیست. خودکارای امروز به هزار شکل مختلف وجود دارن؛ خودکار نرمال، فشاری، چند رنگ، پیچی، دوربیندار، تلفن دار و هزار مدل جنگولک دیگه.
ولی اینا همش ظاهرشونه، داخلشون همچنان همون مکانیزم گویی رو دارن که لازم لانو بیرو اختراع کرده بود. خودکار نوشتن رو برای بشر خیلی راحت کرد. شاید بشه گفت پیشرفت تکنولوژی و علم و ادبیات تا حد خیلی زیادی مدیون خودکاره. خودکاری که نوشتن برای بشر از آب خوردن آسونتر کرده و باعث شد هر کس هر جایی که هست بتونه فکرشو روی کاغذ بیاره. البته الان دیگه با وجود کامپیوترهای شخصی و تبلتهایی که قلم دارن، مصرف خودکار خیلی خیلی کم شده ولی خب هرچقدرم که علم پیشرفت کنه و دستگاههای جدید بیاد این حقیقت تغییر نمیده که داشتن یه تیکه کاغذ و یدونه خودکار سادهترین و ارزانترین راه، برای انتقال دانش و خرد بشره.
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۲۶ چیزکست- تاریخ قطار
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۰۲ چیزکست - کلاشنیکف
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۲۸ چیزکست- تاریخ کاغذ