قسمت ۲۱ چیزکست- قاتل منجی (تاریخ دینامیت)
اگه شما هم مثل من بچگیتون با کارتونهایی مثل تام و جری و رودرانر یا همان میگ میگ گذشته باشه، تصور خیلی واضحی از دینامیت دارید. دینامیت یک مادهی منفجرهی استوانهای شکله، که برخلاف چیزی که تو کارتونها میبینین قدرت تخریبش خیلی بالاتر از سیاه کردن صورت و کز دادن موهاست. اما یه نکتهی خیلی جالب و البته عجیب توی تاریخ دینامیت، نقش دینامیت توی اختراع قرصهای ویاگراست.
سلام به قسمت بیست و یکم چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من ارشیا عطاری برای شما از تاریخ چیزها میگم. چیزایی که زمانی استفاده نمیکردیم، امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.
تو این قسمت قراره تاریخ دینامیت رو تعریف کنیم. از دنیای بدون دینامیت و دردسرهایی که داشت شروع میکنیم، میرسیم به خود دینامیت، داستانهای پشتش و دردسرایی که خودش ساخت.
این قسمت قسمت اول از فصل دوم چیزکسته. از این فصل به بعد چیزکست به جای سه هفته یک بار، دو هفته یکبار منتشر میشه. در نتیجه از این به بعد یک دوشنبه در میون میتونید چیزکست رو روی همهی اپلیکیشنهای پادگیر بشنوید. طبق معمول اپیزودها توی کانال تلگرام منتشر میشن منتها با یک اپیزود تاخیر. جدای از تغییر برنامهی انتشار همونطوری که تا الان متوجه شدید تیتراژ ابتدایی و پایانی مون هم تغییر کرده. زحمت تیتراژ رو مهدی موسوی کشیده، لینک اینستاگرام و توییترشو توی توضیحات اپیزود گذاشتم، اگه دوست داشتید برید و کاراشو ببینید. در ضمن وبسایت چیزکست از این به بعد علاوه بر اپیزودها، مطالب تکمیلی و عکسهای اپیزودها و کلی مطلب جالب دیگه هم روش گذاشته میشه. واسه حمایت مالی کاملا اختیاری از چیزکست هم مثل همیشه میتونید از سایت حامی باش استفاده کنید. هم به شکل ریالی، هم به شکل ارزی و هم بیتکوین. بریم دیگه سراغ داستان دینامیت.
داستان دینامیت مثل کلی از اختراعات مهم مدرن از انقلاب صنعتی شروع میشه. انقلاب صنعتی که از قرن هیجدهم توی اروپا شروع شده بود و مثل هر انقلابی همه چیزو زیر و رو کرده بود. به واسطهی انقلاب صنعتی کمکم تکنولوژیها و ماشینهای مختلف اومدن و جای روشهای سنتی گرفتن. به نیمهی قرن نوزده که رسیدیم، این روند صنعتی شدن دنیا، شروع کرد اوج گرفتن. انفجار سرمایه و تکنولوژی داشت اتفاق میافتاد. تو کمتر از یک قرن زندگی مردم دنیا از سبک و سیاقی که چندین قرن ثابت مونده بود، تبدیل شده بود به یک زندگی مدرن. یه مثال سادش همین رفت و آمد آدماس. از زمان اولین تمدنها بشر با اسب اینور اونور میرفت. یعنی وسیلهی نقلیه یه آدم قرن سه و چهار با آدم قرن هیجده هیچ فرقی نداشت. اما آدم قرن نوزده داشت با قطار اینور اونور میرفت. آدم قرن نوزده کمکم داشت کارخونه میدید، ماشینآلات صنعتی میدید، صنعت فولاد پیشرفته میدید. همهچیز عوض میشد براش. اما تو دنیایی که با این سرعت داشت پیشرفت میکرد یه مشکلی وجود داشت.
راهسازی و تاسیس راهآهن همچنان به شکل سنتی و کند انجام میشد. قطار یکی از اصلیترین تحولات بعد از انقلاب صنعتی بود. حتی بعضیا معتقدند که انقلاب صنعتی واقعی بعد از اختراع لوکوموتیو یا همون قطار به وجود اومد. قطار دنیای حمل و نقل و متحول کرده بود. در نتیجه توی اون دوران راهآهن مسالهی خیلی مهمی بود. از اونجا که هیچ دستگاه خاصی برای شکافتن کوهها و تاسیس تونل و اینا وجود نداشت، کارگرا باید به شکل سنتی و دستی با بیل و کلنگ میافتادن به جون کوه. به همین دلیل راهسازی یک چالش مهمی شده بود و سرعت توسعهاش خیلی از باقی صنایع پایینتر بود. این مشکل تو ذهنتون داشته باشید. از اون طرف صنعت استخراج مواد معدنی هم همین مشکلو داشت. صنعت تولید تو کارخونهها با سرعت زیاد و حجم خیلی بالا انجام میشد، منتهی استخراج مواد اولیهی کارخونهها داشت درجا میزد.
مردم هنوز برای استخراج مواد معدنی با بیل و کلنگ میافتادن به جون کوه و بدنهی معادن و اینا. احداث معادن و استخراج مواد مختلف مثل آهن و مس و تیتانیم و اینا همچنان مثل قرنهای گذشته با سرعت خیلی خیلی پایین و به شکل دستی و سنتی انجام میشد. برای شکافتن معدنها هنوز دستگاههای پیشرفته امروزی درست نشده بودن و تنها متد موجود این بود که نیروی انسانی با کلنگ و تیشه کار کنه. یه راه دیگهای که برای این دو تا مشکل وجود داشت این بود که با مواد منفجره کوهها را بشکافن. منتها تو این دوران مادهی منفجرهی خاصی وجود نداشت. تنها مادهای که میتونست یک اثر انفجاری داشته باشه باروت بود. باروت از حدودا ده قرن قبل داشت استفاده میشد. اول تو چین درست شده بود؛ چینیها باهاش و مراسمهای مختلف آتیش بازی میکردن، بعد کم کم رسید دست اروپاییا و یواش یواش از وسیلهی آتشبازی تو فستیوال تبدیل شد به وسیلهی جنگی.
باهاش توپ و تفنگ درست کردن و کلا تبدیل شد به یک مادهی تخریبکننده. توی قرن نوزده هم باروت علاوه بر کاربردهای نظامی که داشت تو صنعت راهسازی و استخراج مواد معدنی نقش مادهی انفجاری داشت. منتها باروت هم دردسر خیلی زیادی داشت همین که اونقدری که باید موثر نبود. انفجار باروت درسته که برای شلیک شدن گلوله از اسلحه و توپ و اینا مناسبه خوبه، منتها برای منفجر کردن و ایجاد یک تخریب بزرگ اصلا هیچ تاثیری نداره. در نتیجه خیلی استفاده نمیشد و فقط نقش کمکی داشت. تا اینکه تو اواخر قرن نوزدهم همه چیز عوض شد. چیزی درست شد که به معنی کلمه دنیا رو زیر و رو کرد. اختراعی که هم باعث شد راهسازی پیشرفت کنه و هم سرعت استخراج مواد معدنی چندین برابر بشه. دو تا چیزی که به روند صنعتی شدن جهان و نرخ تولید یک سرعت عجیب و غریبی دادن؛ هم راهسازی و هم استخراج.
اما این اختراع جدید همونجوری که با کمک به انقلاب صنعتی زندگی بشر نجات داد، جون کلی آدم رو هم تو همجای دنیا گرفت و شاید هنوز داره میگیره، دینامیت. اما شاید جالبتر از نقش دینامیت توی دنیای صنعت داستان اختراع شدنش و از اون جالبتر دانشمند مخترع باشه. دانشمندی که وقتی اسمشو میشنویم، شاید دینامیت آخرین چیزی باشه که به ذهنمون میاد. دانشمند بزرگ سوئدی با 355 تا اختراع ثبت شده، بزرگترین نماد علم و صلح در زمان حال، آلفرد نوبل.
اواسط قرن نوزدهم سال 1853، یک درگیری مهم بین چند تا از قدرتهای بزرگ جهان بوجود میاد. ماجرا از این قرار بود که توی قلمرو امپراطوری عثمانی کلی منطقهی مسیحی نشین وجود داشته. امپراتور روسیه، نیکلای اول، خودش رو نماینده و محافظ این مسیحیهای امپراطوری عثمانی میدونست. سلطان عثمانی هم اوکی بوده با این قضیه. مذهب اکثریت مسیحی تو روسیه هم چیه؟ ارتدکس. پس یعنی عملا یک امپراتور ارتودکس قرار بود هوای کل مسیحیهای امپراطوری عثمانی داشته باشه. این وسط امپراتور فرانسه ناپلئون سوم که کاتولیک بوده، میاد و میگه آقای امپراطوری عثمانی شما خیلی غلط کردی محافظت از مسیحیا رو دادی دست یا حاکم ارتدکس، ما کاتولیکها باید محافظ مسیحیهای امپراطوری عثمانی باشیم. اون ارتدکس های مرتد واسه چی بیان اینجا قدرت بگیرن دستشون؟ شما به چه حقی میخوای به اون ارتودوکسهای مرتد قدرت بدی؟ چیکارهی دنیای مسیحیتن اونا؟ این کاتولیک و ارتدکس جز مذهبهای اصلی دین مسیحیتن اینجا جاش نیست دربارشون توضیح بدیم در همین حد بدونید که تو قرن نوزدهم همچنان این مذاهب مختلف مسیحیت توی سر و کلهی همدیگه میزدن و با همدیگه مشکل داشتن.
خلاصه امپراتور عثمانی این پیشنهاد یا تهدید فرانسه رو قبول میکنه، میگه باشه شما بیا محافظت کن از این مسیحیا. نمایندهی این مسیحیا شما باش جناب امپراتور فرانسه. این قضیه باعث میشه امپراتور روسیه قاطی کنه بگه یعنی چی آقا، ما حرف زدیم، قرار گذاشتیم، منم که پیشوا و محافظ مسیحیان عثمانیم نه اون کاتولیکهای بهشت فروش. خلاصه درگیری بالا میگیره و روسیه ارتشش میفرسته سمت اون مناطق مسیحی نشین عثمانی. امپراتور عثمانی هم در جواب اعلان جنگ میکنه بر علیه روسیه و درگیری شروع میشه. یکم که میگذره درگیری از خاک عثمانی خارج میشه و اصل درگیریها و تو شبه جزیرهی کریمه در خاک روسیه انجام میشه. واسه همینم هست که اصلا اسم این جنگ میشه جنگ کریمه. حالا کجاست این کریمه؟ یک شبه جزیرهای در منطقهی اوکراین امروزی، که اون زمان جزو امپراتوری روسیه بوده و طبعا اطرافشم پر از آبه. دریای سیاه احاطش کرده. البته الان جز اوکراین نیست، چند سال پیش روسیه اومد و یه بخشهاییش رو گرفت دستش، یه ذره سیاستهای عجیب و غریب اعمال کرد، دعوا سرشه هنوز، منتهی قانونا و روی کاغذ بخوایم حساب بکنیم یه بخشهاییش دست روسیهس، یه بخاییش هم دست اوکراینه.
توی اون دوران این کریمه یک منطقهی رندومی نبود که تزار روسیه ازش غافل باشه. تزار روسیه قبل از همهی این ماجراها اصلا نگران کریمه بود چون کریمه به عثمانی نزدیک بود، شبه جزیره بود دیگه، اطرافشو دریای سیاه گرفته بود و عثمانیا از طریق دریای سیاه میتونستن بیواسطه خودشونو برسونن به کریمه. بعد عثمانی هم در طول سالیان گذشته به جز این ماجرایی که الان پیش اومده بود، ثابت کرده بود که خیلی نمیشه بهش اعتماد کرد، روسیه کلا بدبین بود به عثمانی. واسه همین از چند سال قبل از جنگ روسیه به فکر افتاده بود که این کریمه رو یه جوری از حملهی احتمالی عثمانی محافظت کنه. چیکار کرده بود تزار برای محافظت از کریمه؟ اطراف کریمه یعنی داخل دریای سیاه را مینگذاری کرده بود. از یه سری مینهای دریایی استفاده کرده بود و کاملا دور کریمه توی دریا مین گذاشته بود. حالا این مینا رو از کجا آورده بود؟ کی ساخته بود براش؟
یک مخترع سوئدی به اسم امانوئل نوبل. امانوئل نوبل پدر آلفرد نوبل که ما میشناسیم، یک مخترع سوئدی متخصص مواد منفجره بود. سالهای سال تو سود توی فقر و بدبختی زندگی کرده بود با خانوادهاش، کسی تو سوئد کلا جدی نگرفته بودش، همین باعث شده بود که زار و زندگیشو جمع کنه بیاد روسیه. میاد روسیه و یک کارخانهی تولید مواد منفجره را میندازه. تو همین گیر و داری که تزار روسیه داشته این در اون در میزده که کریمه را محافظت کنه، امانوئل نوبل میاد و براش مین دریایی اختراع میکنه. تزار روسیه هم با این مینا دور کریمه توی دریای سیاه رو مینگذاری میکنه و برای جنگی که ممکن بود راه بیفته و راهم افتاد، حاضر میشه. تزار کریمه رو بذاریم اینجا، بریم سراغ آقای امانوئل نوبل. امانوئل نوبل چن تا بچه داشت. هرکدوم واسه خودشون کسی شدن توی بزرگسالیشون، ادمای مهمی شدن، منتهی اونی که ما باهاش کار داریم آلفردشون بود. آلفرد عاشق شغل باباش بود. از بچگی عاشق علم و مواد منفجره بود و میخواست مثل باباش اونم یه روزی یک مخترع بشه.
اما به غیر از یه دورهی هیجده ماهه که توی سوئد رفته بود مدرسه، هیچوقت به شکل آکادمیک دنبال علم نرفت. نه سالش بود که با خانوادهاش اومدن روسیه. از همون سن شروع کرد به شکل خودآموز دربارهی شیمی و مهندسی و مواد منفجره چیزی یاد گرفتن. بعد از چند سال تحقیق و مطالعه هم شروع کرد کار کردن با یک شیمیدان مهم روس به اسم نیکلای زینین. هیفده سالش که بود پاشد رفت فرانسه تا اطلاعاتش رو تکمیل کنه و بیشتر راجع به مواد منفجره یاد بگیره. تو فرانسه نوبل با یه آدم خیلی مهم آشنا شد. یک شیمیدان بزرگ ایتالیایی به اسم آسکانیو سوبررو. این آقای سوبررو چند سال قبل یه اختراع خیلی خیلی مهم کرده بود؛ یه مادهی خطرناک به اسم نیتروگلیسرین. نیتروگلیسیرین یک مادهی انفجاری به شدت حساس و فعال بود که فقط یه ضربه به شیشش کافی بود تا یک انفجار بزرگ درست کنه. خود سوبررو از قدرت اختراعی که کرده بود خیلی میترسید. میگفت این ماده کاملا غیرقابل پیشبینیه، کوچکترین فشار و ضربه ممکنه جون کلی آدم بگیره.
واسه همین تا یک سال بعد از اختراعش به هیچکس دربارش چیزی نگفت. در واقع سوبررو خودش بزرگترین مخالف اختراع خودش بود. اما آلفرد نوبل خیلی از اختراع سوبررو خوشش اومد بود. قدرت انفجار نیتروگلیسرین خیلی خیلی بیشتر از باروت بود و میشد باهاش انفجارهای خیلی بزرگ را انداخت. اما مشکل اصلی حساسیت بالاش بود. این حساسیت بالا باعث شده بود نه تنها استفادهاش، بلکه حمل کردنشم شرایط خاصی داشته باشه و بازم صد درصد ایمن نباشه. آلفرد نوبل از وقتی که چشمش به نیتروگلیسرین خورد، به ذهنش رسید که یه کاری کنه این نیتروگلیسیرین قابل کنترل و ایمن بشه ولی در عین حال قدرت انفجاریشو هم از دست نده. از همون دوران یعنی سن هفده سالگی، همهی هم و غم نوبل شد نیتروگلیسرین. کارخونهی باباش تو روسیه هم کارش مواد منفجره بود در نتیجه تو ذهنش نقشهی کار روی نیتروگلیسیرین رو عملی میدید.
تمام فکر این بچه شده بود ساختن یه مادهی انفجاری با نیتروگلیسیرین، خانوادش پشتش بودن. توی دنیای امروز همچین بچهای رو میبرن تراپی البته. همین دوران بود که جنگ کریمه که اول اپیزود گفتیم شروع میشه. جنگ کریمه که شروع شد ارتش روسیه روز به روز بیشتر به مواد منفجره و مین دریایی احتیاج پیدا میکرد. همین شد که اوضاع کارخونهی بابای آلفرد نوبل خیلی خیلی خوب شد. تزار کلی سفارش بهشون داد و اون کارخونهی متوسط تبدیل شد به یه کارخونهی بزرگ و مهم. کارخونه که بزرگ شد، امکانات و تجهیزاتشم بهتر و درست حسابیتر شد. آلفردم تونست بیاد تحقیقاتش روی نیتروگلیسیرین رو توی همون کارخونهی خانوادگیشون انجام بده. تازه آلفرد نوبل نشسته بود که ببینه با نیترو گلیسیرین چیکار میتونه بکنه که، دست تقدیر زد تو گوشش. آخرای سال 1855 تزار نیکلای اول مرد. تزار پشتیبان اصلی کارخونهی بابای نوبل بود و با مرگش ممکن بود سیاست کشور عوض بشه و کارخونهی نوبل کلا بساطش برچیده بشه و برچیده هم شد.
دلیل اصلی برچیده شدنش چی بود؟ پایان جنگ کریمه. جنگ کریمه سال 1886 بالاخره تمام شد. یکی از نتایج اصلی این جنگ این بود که روسیه محکوم شد که نتونه توی دریای سیاه رو مینگذاری کنه. این یعنی تنها محصول کارخونهی نوبل یعنی همین میندریایی دیگه هیچ استفادهای نداشت. این شد که کارخونهی نوبل ورشکست شد و آلفرد نوبل مجبور شد که برگرده سوئد. جایی که یه اتفاق خیلی وحشتناک انتظارشو میکشید.
نوبل و برادراش توی سوئد با کلی بدبختی کارخونهی خانوادگیشون دوباره تاسیس کردن و نوبل تحقیقاتش اونجا ادامه داد. چند تا اختراع مختلف به اسم خودش ثبت کرد. منتها هیچ کدوم مشکل ایمن نبودن نیتروگلیسرین رو کاملا حل نمیکردن. مهمترین اختراع نوبل تو این دوران یک سیستمی بود که از راه دور بشه نیتروگلیسرین منفجرکرد. نیترو گلیسیرین برای منفجر شدن به یک شوکی احتیاج داشت و نوبل یه دستگاهی درست کرده بود که بشه از راه دور نیروی لازم واسه انفجار رو به نیتروگلیسیرین داد. الان شاید خیلی ساده بیاد به نظر ما ولی توی قرن نوزدهم همچین اختراع خیلی مهم و انقلابی بود. به کمک این سیستم می شد بالاخره از روغن نیتروگلیسیرین به شکل عملی استفاده کرد. همین سیستم بود که باعث شد آلفرد نوبل توی صنعت مواد منفجره یه سری تو سر در بیاره و تو کشورای مختلف کارخونه تاسیس کنه. نوبل استفاده از نیتروگلیسیرین ممکن کرده بود و واسه همین تا حدودی بازار نیتروگلیسرین دست خودش بود.
اما سیستمی که نوبل ساخته بود در عین اینکه انقلابی بود و مهم بود و کسی تا حالا همچین کاری نکرده بود، همچنان مشکل خطرناک بودن نگهداری نیتروگلیسیرین و غیر قابل حمل بودنش رو حل نمیکرد. مشکلی که بالاخره یقهی خود نوبل رو هم گرفت. حدود یک سال بعد از اینکه نوبل به یه نون و نوایی رسید، یه اتفاق وحشتناک افتاد. یک بشکه نیتروگلیسیرین توی کارخونهی نوبل منفجر شد و برادر کوچکتر نوبل و چهار نفر دیگه کشته شدن. این اتفاق نوبل سی ساله رو داغون میکنه. غم از دست دادن برادرش از یه طرف، احساس گناه بخاطر مرگ پنج تا آدم که یکیشون برادرش بودم از یه طرف دیگه. این میشه که بعد از اینکه به خودش میاد بساطشو جمع میکنه و میره آزمایشگاهشو توی یک منطقهی خیلی کم جمعیت و دورافتادهی سوئد راه میندازه. تا اگر اتفاقی افتاد کسی چیزیش نشه. تو همین دوران که روز و شب درگیر کار کردن روی ایدهاش بود کلی اعصابش از اینکه به نتیجه نمیرسه خورد بود، یه تصادف همه چیزو عوض کرد. یه روز داشته طبق معمول با نیتروگلیسیرین ورمیرفت و آزمایش میکرده، که یهو دستش میخوره و یک شیشه از نیتروگلیسیرین از روی میز پرت میشه پایین.
نوبل نفسش بند میاد. همهی زندگیش از جلو چشمش رد میشه باورش نمیشه که به این زودی قراره جونشو از دست بده. یک ثانیهای که طول میکشه تا شیشهی نیتروگلیسیرین بیفته زمین واسه نوبل هزار سال میگذره و بالاخره شیشه میوفته زمین خورد میشه. تمام نیتروگلیسیرین توشم پخش میشه رو زمین ولی هیچ انفجاری اتفاق نمیفته. نوبل که هنوز تو شوک بود و نمیدونست چجوری زنده مونده، چشمش میندازه به زمین میبینه کف آزمایشگاه پر از خاک و کاهه. شیشهی نیتروگلیسیرین هم روی این خاکها افتاده و منفجر نشده. این میشه که نوبل میفهمه یک مادهای توی این خاک هست که مانع انفجار نیتروگلیسرین شده. اما سوال اینجاست که آیا این ماده کلا خاصیت انفجاری نیتروگلیسیرین ازش گرفته یا اینکه صرفا باعث شده با ضربه منفجر نشه.
اگر قرار بود خاصیت انفجاری نیتروگلیسیرین سر جاش باشه و در عین حال حساسیتش جلوی ضربه کم شده باشه، معمای نوبل بالاخره به جواب رسیده بود. اگه میفهمید این ماده چیه بالاخره میتونست نیتروگلیسیرین رو امن و قابل حمل کنه. این شد که نوبل شروع کرد تحقیق کردن برای پیدا کردن این ترکیبی که جلوی انفجار نیتروگلیسرین گرفته بود. کلی خاک و الیاف و مواد معدنی مختلف امتحان کرد تا آخرش رسید به اون مادهی اصلی که میخواست. یه نوع خاک به اسم خاک دیاتومه. این خاک دیاتومه وقتی با نیتروگلیسیرین مایع ترکیب میشد، یه ترکیب خمیری شکل درست میکرد که پایدار بوده و به راحتی منفجر نمیشد ولی در عین حال خاصیت انفجاری نیتروگلیسیرینو حفظ میکرد و با یه شوک بزرگ میشد منفجرش کرد.
این شوک بزرگ رو هم که نوبل از قبل دستگاشو ساخته بود، پس همچی حاضر بود. نوبل خاک دیاتومه رو با نیتروگلیسیرین قاطی کرد و تو بستههای استوانهای بستهبندی کرد. اسمشم گذاشت پودر انفجاری امن نوبل؛ خیلی هم خلاقیت به خرج داده بود مشخصه. بعد از یه مدت معلوم نیست که خودش فهمید یا بهش گفتن که باید یه اسم درست حسابی بذاره رو این اختراعش. این میشه که به فکر میافته که اسمشو عوض کنه. اسم جدیدو از یه واژهای یونانی به معنی قدرت برمیداره. واژهای که مال دوران یونان باستان بود و سالها بود که فراموش شده بود و کسی ازش استفاده نمیکرد. انگار تو صندوقچهی فراموش شدهای تاریخ نگهش داشته بودن تا یه روز نوبل بیاد و کاری کنه که هیچ کس تو دنیا نباشه که این اسم نشنیده باشه؛ دینامیت.
دینامیت به سرعت میاد توی بازار و صنعت دنیا رو تکون میده. به کمک دینامیت راهسازی سرعت افسانهای میگیره. دیگه میشد با یه اشارهی انگشت کوه منفجر کرد و از توش تونل زد. میشد مواد معدنی با یک انفجار از دل معدن کشید بیرون بدون اینکه نیاز باشه نیروی انسانی صبح تا شب تیشه بزنه. بدون دینامیت شاید هیچکدوم از پروژههای راهسازی قرن نوزده و بیست اتفاق نمیافتاد و اگه راهسازی نبود عملا انتقال هیچی ممکن نبود و تمام صنایع میخوابید. همهی سنگهای معدنی لازم واسه آهن و فولاد و تیتانیوم و آلومینیوم و کلی مادهی دیگه به کمک دینامیت استخراج شدن و به دست بشر رسیدن تا باهاشون ساخت و ساز کنه و دنیای مدرنشو بسازه. دینامیت یه راه حل ایمن برای تخریبی بود که قرار بود به ساختن منجر بشه. البته اینم بگم که با توجه به استانداردهای امروز، همچینم ایمن و بی دردسر نبود دینامیت. بالاخره پیش میومد که بعد از یه مدت نیتروگلیسرین نشت کنه یا با ضربه منفجر بشه یا مثلا تو زمستون پیش میومد که نیتروگلیسیرین یخ بزنه و دردسرساز بشه.
ولی در هر صورت واسه اون زمان دینامیت یه اختراع اصطلاحا Gain Changer بود، یک محصول انقلابی بود. این محصول انقلابی جدا از خدمتش به صنایع مختلف، به مخترعش هم کلی کمک کرد. آلفرد نوبل که تا قبل از دینامیت داشت به خاک سیاه میشست، حالا یه شب گنج قارون پیدا کرده بود. به شدت پولدار شد، کلی کارخونهی مختلف تاسیس کرد، یه پول خیلی عجیب و غریبی در آورد از دینامیت. این پول زیاد و کارخانههای بزرگ به نوبل این امکان رو داد که روی دینامیت کار کنه و بهترش کنه. همین شد که بعد از یه مدت خاک دیاتومه رو با یه ترکیب دیگه عوض کرد و یک ترکیب ژلاتینی از نیتروگلیسیرین ساخت. که از نسخهی اولیه امنتر بود. اوضاع داشت عالی پیش میرفت. دینامیت چرخ صنعت چرخنده بوده و نوبل قهرمان نجات دهندهی صنعت جهان بود؛ اما فقط توی ذهن خودش. روزنامهها و رسانههای جهان نوبل رو به عنوان یک قهرمان نمیشناختن. نوبل به نظرشون آدمی بود که یه وسیلهی کشتار جمعی ساخته.
دینامیتی که نوبل ساخته بود شاید توی راهسازی به بشر کمک میکرد اما همین دینامیت اولین بمب مدرن تاریخ بود. باهاش میشد کلی آدم کشت، خون و خونریزی راه انداخت و راهم انداختن خیلیا. سه سال بعد از اینکه نوبل دینامیتو اختراع کرد پای دینامیت به صحنهی جنگ کشیده شد. حالا چه جنگی و کجا، عرض میکنم خدمتتون. سال 1870 یکی از مهمترین جنگهای قرن نوزدهم شروع شد. بین کجا و کجا؟ امپراتوری فرانسه و حکومت پادشاهی پروس. فرانسه را که میشناسیم، پادشاهی پروس هم آلمانها بودن، اون زمان هنوز امپراتوری آلمان وجود نداشت. آلمانها یا همون ژرمنها، یک قبایلی بودن که از چند صد سال قبل زندگی میکردن تو اروپا، بعد توی قرن هیجده بالاخره یک قدرتی به دست آوردن و این امپراتوری پروسو راهانداختن. البته که تغییر زیاد کردن؛ توی این زمانی که ما داریم ازش میگیم یعنی سال 1870 بخشی از کنفدراسیون آلمان شمالی حساب میشدن. قبلش یه چیزی وجود داشت به اسم فدراسیون آلمان. این یک اتحادی بود بین پادشاهی پروس و مناطق آلمانی زبان امپراتوری اتریش. در واقع یه اتحادی بین همون آلمانها بود دیگه.
بعد بین پروس و اتریش درگیری شد و چند تا از این مناطق به پروس اضافه شد و کنفدراسیون آلمان شمالی درست شد که هم پروس جزوش بود و هم چندتا از این مناطق آلمانی زبان، اما همچنان همهی آلمانها زیر یه پرجم نبودن. اتحاد تمام آلمانها شکل نگرفته بود؛ یه سری از مناطق آلمانی زبان هنوز جزئی از فرانسه و باقی قدرتها بودن. واسه همین همچنان رویای آلمان متحد، واقعی نشده بود. قدرت اصلی این پادشاهی پروس دست نخستوزیرش، بیسمارک بود. بیسمارک رو احتمالا اسمش رو شنیدید، یکی از بزرگترین شخصیتهای سیاسی تاریخه. تئوریسین سیاسی بود، سیاستمدار خیلی خیلی کار درستی بود. همین کار درستی هم اصلا باعث شده بود که بتونه جنگ با اتریشو برنده بشه و کنفدراسیون آلمان شمالی رو درست کنه.
حالا هم به این فکر افتاده بود که این مناطق آلمانی زبان باقی مونده رو هم بیاره زیر پرچم پروس و یک کشور متحد از آلمانها بسازه. با توجه به حساب کتابایی که بیسمارک کرده بود واسه گرفتن این مناطق باقی مونده، راه حل جنگیدن با فرانسه بود. فرانسه هم از اونور خطرروس رو داشت به چشم میدید. یهو از وسط تاریخ این آلمانها اومده بودن، قدرت گرفته بودن، قلمروشون گسترش داده بودن، مناطق مختلفو گرفته بودن، چشم فرانسه ترسیده بود، به فکر افتاده بود که یه جوری بیسمارک رو و کلا پروس رو بشونه سر جاش. پس فضا فضای ملتهبیه کلا. یه بهونه کافیه تا این جنگ شروع بشه. چیزیم که تو تاریخ جهان زیاده بهونست. سال 1868 توی اسپانیا یک انقلابی میشه و ملکه ایزابلای دوم رو خلع میکنن. تو اسپانیا کسی نبوده که بعد از خلع این ملکه بیاد و مسئولیت حکومت دستش بگیره. این میشه که قرار میشه لئوپولد دوم یک شاهزادهای که از فامیلای پادشاه پروس بود، بیاد و این قدرت رو توی اسپانیا دستش بگیره.
فرانسه هم از اونور میبینه که اگر پادشاه اسپانیا قرار باشه اهل پروس باشه، دیگه قدرت پروس عجیب غریب زیاد میشه. از لحاظ جغرافیایی هم حساب بکنید که پروس یا همون آلمان، شمال فرانسه حساب میشده و اسپانیا توی جنوب فرانسه بوده. اگه قرار بود که پروس در اسپانیا هم قدرت داشته باشه عملا فرانسه توسط پروس محاصره میشده. همین میشه که امپراتور فرانسه نامه مینویسه به پادشاه پروس که آقا شما لطفا نذارین لئوپولد بیاد حاکم اسپانیا بشه. پادشاه پروس که داشت لب دریا آبمیوههای استوایی میخورد خیلی واسهی جواب منفی دادن خودشو درگیر نکرد. به نخست وزیرش همون آقای بیسمارک یک تلگرافی داد که آقا شما اینکارهای، جواب اینا رو بده من سرم شلوغه. بیسمارک که از قبل کرم داشت میخواست فرانسه به جنگ بکشونه، یه جوری از قول پادشاه جواب منفی رو نوشت که یکم توهین آمیز باشه، بر بخوره به فرانسویها. فرانسوی هم افتادن تو تلهی بیسمارک و اعلان جنگ دادن به پروس.
جنگ بین پروس و فرانسه حدود یک سال طول کشید و آخرشم پروس برنده شد و فرانسه بازنده. تو این یک سال جدا از اینکه کلی اتفاق مختلف افتاد، برای اولین بار دینامیت توی جنگ استفاده شد. چند سال قبل از جنگ یه کارخونهی دینامیت توی پروس تاسیس شده بود و واسه پروسی که منتظر جنگ با فرانسه بود، محصول کارخونهی دینامیت فقط کاربرد نظامی داشت. دینامیت توی این جنگ تبدیل شد به یه وسیله واسه کشتن کلی آدم با فشار دادن یه اهرم. حدود صد و هشتاد هزار نفر توی جنگ پروس و فرانسه با دینامیت کشته و مجروح شدن کشته شدن. کشته شدن و مجروح شدنی که تا اون دوران کسی به چشم ندیده بود. زخم شمشیر و تیر خوردن با منفجر شدن خیلی فرق داره. دینامیتی که اومده بود بشرو نجات بده، حالا قاتل کلی آدم شده بود. قاتل کلی آدم که روی خونشون امپراطوری آلمان تاسیس شد و امپراتوری فرانسه از تاریخ پاک شد.
بعد از جنگ پروس و فرانسه، دیگه دینامیت رسما یه وسیلهی کشتار جمعی شده بود. چند سال بعد از این جنگ نیروهای جدایی طلب ایرلندی، توی چند تا نقطهی سیاسی و نظامی بریتانیا دینامیت کار گذاشتن. این شد که دینامیتی که تازه از کاربرد صنعتی پاش به جنگ کشیده شده بود، رسما تبدیل شد به یک وسیلهی ترور. زیاد طول نکشید که نیروهای شبه نظامی و شورشی توی همهی دنیا شروع کردن به استفاده از دینامیت برای منفجر کردن مکانهای مختلف و عملیاتهای تروریستی. مجموع این اتفاقای مختلف باعث شد آلفرد نوبل، قبل از اینکه بخواد طعم قهرمان بودن بچشه، تو چشم مردم تبدیل به یک قاتل بیرحم و پدر معنوی ترور بشه. سال 1888 یکی از برادرای نوبل میمیره. یه روزنامه فرانسوی به اشتباه فکر میکنه که خود نوبل مرده و خبرش رو با این تیتر منتشر میکنه، تاجر مرگ مرد. نوبل تیترو که میخونه خیلی اعصابش میریزه بهم. اینکه همه اونو مسئول جنایتهایی که با دینامیت انجام شده بود میدونستن خیلی اذیتش میکرد. جالبی قضیه اینجا بود که نوبل نه تنها انتظار داشت به عنوان قهرمان نجات دهندهی صنعت ازش تقدیر بشه، بلکه انتظار داشت اونو به عنوان کسی بشناسن که جنگ در جهان متوقف کرده، جنگو منقرض کرده، چرا اینطوری فکر میکرد؟ چطور ممکنه که اختراع دینامیت جنگ از صحنهی جهان حذف کنه؟
داستان این بود که نوبل خوشخیال فکر میکرد وقتی همچین اختراعی برسه دست قدرتهای مختلف و همهی ارتشهای دینامیت داشته باشن، هر دو طرف از این میترسن که طرف مقابل با فشار یک اهرم منفجرشون کنه، واسه همین کلا با هم وارد جنگ نمیشن. ولی خب شاید نوبل اصلا فکرشم نمیکرد که ذات بشر اونقدر حریص هست که به این چیزا فکر نکنه. حالا که دینامیت اون چیزی که نوبل فکر میکرد از آب درنیامده بود و کلی آدم باهاش کشته شده بودن، نوبل خودشو گناهکار میدید. واسه همین به فکر افتاد که دستاشو یه جوری از خون این همه آدم پاک کنه. یه کاری کنه که هم خودش عذاب وجدان نداشته باشه، هم اینکه تو تاریخ بدنامی نمونه براش، اصطلاحا سابقش تمیز بشه. یه کاری کنه که وقتی مردم سالهای آینده اسم نوبلو میشنون یاد قتل و کشتار نیافتن، یاد یه چیز خوب بیفتن. فکر کنم میتونید حدس بزنید چیکار کرد دیگه. وصیت کرد که بعد از مرگش تمام مال و اموالش خرج جایزه دادن به آدمایی بشه که دنیا رو جای بهتری برای زندگی کردن و برای خوشبختی بشر کاری کردن.
پنج تا جایزه تو زمینههای فیزیک، شیمی، پزشکی، ادبیات و صلح که بهشون میگفتن جایزهی نوبل. بعد از مرگ نوبل این سیستم جایزه دهی راه افتاد و از اون زمان تا به امروز هر سال به آدمایی که واسهی بشر کار مهمی کردن جایزهی نوبل داده میشه. روی مدالی که به این آدما داده میشه هم عکس آلفرد نوبل حکاکی شده. جایزهی نوبل الان معتبرترین جایزه علمی جهان به حساب میاد و نمیشه که کسی نوبل گرفته باشه و دنیا رو یه تکون مثبت نداده باشه. البته که توی کتگوری صلحش بعضی وقتا سهلانگاری میشه ولی تو باقی زمینهها یعنی فیزیک و شیمی و پزشکی و ادبیات کلی آدم حسابی نوبل گرفتن. اینطوری شد که آلفرد نوبل، تونست سابقش پاک پاک کنه و کاری کنه که امروز با گفتن اسم نوبل، هیچکس یاد دینامیت و کشتار نیفته. دینامیت از قرن بیستم به اینور با پیشرفت تکنولوژی استفاده کم و کمتر شد. البته که هنوزم تا حدود خیلی کمی توی استخراج مواد معدنی ازش استفاده میشه. اما جدا از نقشش توی صنعت راهسازی و معدن و این حرفا، اختراع دینامیت یکی از اتفاقاتی بود که منجر شد به ساخته شدن قرصهای سیلدنافیل که کارخونهی فایزر میسازه. البته اکثر ما این قرصها رو به اسم تجاریشون یعنی ویاگرا میشناسیم.
حالا ربط اینا با همدیگه چیه؟ آقای سوبررو رو یادتونه؟ همون که نیتروگلیسرین اختراع کرده بود. سوبررو بعد از اختراع نیتروگلیسیرین متوجه میشه مصرف خوراکی نیتروگلیسیرین یه تاثیراتی روی بدن میذاره. تو یادداشتهاش دربارهی نیتروگلیسرین نوشته بود که یک قطره نیتروگلیسیرین روی زبونش باعث شده بود که یک سردرد شدید چند ساعته بگیره. دانشمندای قرن نوزدهمی دنیایی داشتنا. فک کن یه مادهای اختراع کرده که با قدرت انفجار دنیا میتونه زیر و رو بشه، بعد میگه بذار لیستش بزنم ببینم چی میشه. رو زبونت چیکار میکردی گلیسیرین اخه مرد حسابی. خلاصه که سوبررو میفهمه که خوردن نیتروگلیسیرین به آدم یک سردرد شدیدی میده. البته که خب به کسی نمیگه توی یادداشتام که نوشته بود کسی اصلا بهش دقتی نمیکنه. بعدا که دینامیت اختراع شد و توی پروژههای راهسازی استفاده شد، کارگرایان پروژهها که از دینامیت استفاده میکردن، این سردردرو سرکار مدام تجربه میکردن.
گرد نیتروگلیسیرین تو هوا پخش میشد وارد بدنشون میشد دیگه، به همون میزانم سردرد میگرفتن. این قضیه بینشون انگار جا افتاده بود. داخل هفته سردرد داشتن، آخر هفته که سر کار نمیرفتن سردرد نداشتن. این وسط یه سری از این کارگرها که مشکل درد قفسهی سینه داشتن، دیدن داخل هفته که سر کار میرن اصلا انگار درد قفسهی سینه شون وجود نداره. آخر هفته که سر کار نمیرم دوباره درد میگیره. این دوتا جریان هم اون سردرده، هم این رفع درد قفسهی سینه، توجه یه داروسازی رو به خودش جلب کرد.
این آقا اومد مطالعه کرد دید که بله، نیتروگلیسیرین رگهای قلب رو گشاد میکنه. این شد که کم کم یه سری کارخونه شروع کردن به تولید داروهایی که توشون نیتروگلیسرین داشت. البته مسلما مادهی انفجاری نمیدادن به خورد مردم. قاطیش میکردن با یه سری مواد دیگه خلوصشو کم میکردن جوری که بیخطر میشد و سردردم نمیداد. این داروهایی که توشون نیتروگلیسرین داشت، واسه اونایی که قلبشون درد میکرد تجویز میشد تا رگهای قلبشونو گشاد کنه و دردشون از بین بره.
حتی یکم قبل از مرگ خود نوبل دکتر واسش نیتروگلیسیرین تجویز کرده بود. نوبل خودش تو خاطراتش نوشته بود که جالبه نیتروگلیسیرینی که همه ازش میترسن خیلیا منو بخاطر سرزنش میکنن، حالا واسه خودم تجویز شده تا به کمکش زنده بمونم. گذشت و گذشت نیتروگلیسیرین توی داروهای قلب همینجوری داشت استفاده میشد. حدود صد سالی گذشت، سال 1977 چندتا دانشمند کشف کردن چیزی که باعث میشه نیتروگلیسیرین رگای قلبو گشاد کنه، آزاد کردن نیتریک اکسیده.
بر اساس این کشفی که اینا بخاطرش جایزهی نوبل پزشکی هم گرفتن، کمپانیهای مختلف فهمیدن که اون ماده اصلی که این خاصیت دارویی رو داره چیه. گذشت و گذشت تا اینکه توی دههی نود میلادی، 1990 به بعد، کمپانی بزرگ فایزر یک قرصی را تولید کرد به اسم سیلدنافیل. ساختن سیلدنافیل نتیجهی کار دانشمندان این شرکت روی نیتریک اکسیدی بود که از نیتروگلیسیرین کشف شده بود و توجه به این خاصیت نیتروگلیسیرین هم از کجا اومده بود؟ کارگرای کارخونهی دینامیت.
سیلدنافیل اول به عنوان داروی فشار خون و بیماریهای قلبی و اینا معرفی شد. رو حیوونا خیلی خوب جواب داده بود، وارد خط تولید کردنش به امید اینکه روی انسان خوب جواب بده، منتها روی انسان نتیجهی خوبی نداشت. تاثیر خیلی مثبتی نتونست بذاره روی حالا فشار خون و بیماریهای قلبی. در نتیجه سیلدنافیل کمکم داشت تبدیل به یک شکست بزرگ برای فایزر میشد. همون وسط که فایزر کاسهی چه کنم چه کنم دستش گرفته بود و مونده بود چیکار کنه، خیلی تصادفی فهمیدن که این دارو که واسهی فشار خون به مردم میدن، یه اثر جانبی هم داره. در کنار همهی اثرات جانبی دیگه، یک اثر جانبی مهم داره و اون اثر جانبی مهم چی بود؟
رفع مشکلات ارکشن در مردان. این شد که کلا برنامشون عوض شد و سلدنافیل و با اسم ویاگرا به عنوان داروی درمان مشکلات جنسی و به شکل خاص مشکل ارکشن در مردان دادن بیرون. پس در نتیجه شاید امروز دینامیت استفادهی چندانی نداشته باشه ولی از نتایج وجود دینامیت، زندگی مدرن ما شکل داده شده. از تکنولوژی و صنعتی شدن دنیا بگیر تا همین قرصهای پر عوارضی که سالی نزدیک نیم میلیارد دلار توی دنیا فروش میره و خیلی از آدما برای خصوصیترین مشکلشون ازش استفاده میکنن.
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ویژه: بلا چاو
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۲۳ چیزکست- تاریخ اینترنت
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۰۸.۵ چیزکست- مافیا