قسمت ۲۵ چیزکست- تاریخ زیپ

سلام. به قسمت بیست و پنجم چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من، ارشیا عطاری برای شما از طریق چیزها میگم. چیزهایی که زمانی استفاده نمی‌کردیم، امروز استفاده می‌کنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم. همین الان دور و برتون رو نگاه کنید. امکانش خیلی کمه که چشمتون به یه چیز زیپ‌دار نخوره. لباس، کفش، کیف، چمدون، حتی کیسه خواب، چادر مسافرتی، همه‌ی این‌ها توشون زیپ داره. زندگی ما یه جورایی اصلا به زیپ وصله. توی هر لحظه از زندگیمون داریم از زیپ استفاده می‌کنیم. بدون زیپ وسایلمون از تو کیفمون می‌ریزن، لباس‌هامون رو نمی‌تونیم ببندیم که گرم شیم، کیسه‌خواب و چادر مسافرتی بی‌استفاده میشن، خلاصه کلا از زندگی میفتیم. در نتیجه زیپ یه کالای اساسیه که توی همه‌ی زندگیمون ازش استفاده می‌کنیم ولی همین کالا که انقدر اساسی و مهمه تا همین صد سال پیش وجود نداشته.


تو این قسمت می‌خوایم بریم سراغ تاریخ زیپ، ببینیم تا قبل از صد سال پیش چه خبر بود، چی شد که زیپ اختراع شد و چی شد که زیپ تبدیل به یک کالای به این مهمی شد.




تقریبا از شروع زمانی که بشر لباس پوشیدن یاد گرفت لباس‌ها باید یه جوری بسته می‌شدن. بالاخره هدف لباس در درجه‌ی اول گرم نگه داشتن و پوشاندن بدن بود دیگه. بعد لباس‌های بشر هم اون اوایل چی بود؟ پوست و پشم حیوون‌ها. اینا رو آدم‌ها مینداختن رو خودشون یا دور خودشون می‌پیچیدن. سیستم خاصی هم برای بستنشون نداشتن. گذشت و گذشت تا رسیدیم به عصر میان‌سنگی. چه زمانیه این؟ بین بیست هزار تا هشت هزار سال قبل از میلاد یعنی قبل از انقلاب کشاورزی و شکل‌گیری تمدن و این‌چیزا. توی اون دوران بشر برای اولین بار سوزن ساخت البته سوزن امروزی نه دیگه. با استخوان و سنگ و اینا یه چیزی شبیه سوزن ساخته بودن. این سوزن رو که ساختن فهمیدن که میشه پوست رو به هم دوخت و اینطوری وصلشون کرد. این شد که کم‌کم وصل کردن پارچه‌ها به همدیگه و خیاطی خیلی ابتدایی شروع شد.


بعد یکم گذشت رسیدیم به طرف‌های دو هزار سال قبل از میلاد، تو این زمان یک تمدن مهمی وجود داشت به اسم تمدن دره‌ی سند اینا جزو اون تمدن‌های اصلی و اولیه‌ای بودند که کلی چیز میز اضافه کردن به زندگی بشر. یکی از همین چیزها دکمه بود. این مردم دره‌ی سند برای اولین بار، اومدن با صدف دکمه درست کردن و به لباس‌هاشون دکمه وصل کردن تا بتونن لباس‌هاشون رو ببندن و یک خدمت بزرگی هم به بشر کرده باشن. دکمه که درست شد، بشر فکر کرد دیگه آخرت خیاطیه. چی می‌خواست بیشتر از این؟ لباس‌ها از دو طرف بسته می‌شدند و سفت می‌موندن دیگه. حالا درسته دکمه خیلی نمیتونست لباس رو سفت نگه داره و از بین درزهاش سرما نفوذ می‌کرد ولی خب شما تصور کن فقط دکمه رو دیدی، هیچ تصوری از یه روش دیگه‌ای هم نداری. خب همین دکمه برات میشه کاملترین ابزار دیگه. و همین چسبیدن بشر به محدوده‌ی امن، باعث شد از همون دوران تمدن دره‌ی سند تا چند هزار سال بعد، هیچ وسیله‌ی جدیدی واسه‌ی به هم چفت کردن لباس‌ها اختراع نشه.


بعد میگن تاریخ به چه درد میخوره. خب همه‌ی این‌ها درس زندگیه دیگه. نچسبید به محدوده‌ی امن برین جلو. البته نه که این‌ها هم همه این چند هزار سال رو با همون سیستم ادامه داده باشن. دکمه‌ها هی بهتر و بهتر شدن، آپدیت جدید دادن بیرون، یه چیزایی مثل این طناب‌هایی که دور ردا میپیچیدن و سفت میکردن و این‌ها هم ساختن ولی خب نوآوری خاصی به حساب نمی‌شدن دیگه. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا اینکه رسیدیم به قرن نوزده بعد از میلاد. یعنی از دو هزار سال قبل از میلاد تا همین دویست سال پیش، بشر فقط با دکمه لباسش رو می‌بسته. حالا تو قرن نوزده چی شد که همه چیز عوض شد؟ عرض می‌کنم خدمتتون.


قرن نوزده دنیای عجیبی داشت. از اواسط قرن قبلش، یعنی قرن هیجده، دنیا یه تکون گنده خورده‌بود. چی بود این تکون گنده؟ انقلاب صنعتی. این انقلاب صنعتی از انگلستان شروع شده بود در اصل. انگلستان قرن هیجده خب اوضاعش خیلی خوب بود دیگه. چندین قرن این‌ها تجارت دریایی کرده بودن، تاجرهای قهار بودن، نیروی دریایی درست و حسابی داشتن، کلی به اینور اونور حمله کرده بودن، مستعمره گرفته‌بودن. تو قسمت چایی گفتیم دیگه صنعت چای کلا دست انگلستان و اون کمپانی هند شرقی بود. نتیجه‌ی این‌ها شده بود این که انگلیس هم پول داشت، هم نیروی کار داشت، هم سیستم مدیریتی درست حسابی داشت. بالاخره ثروت کیفیت هم میاره دیگه. این شد که یه سری تحولات توی انگلیس شروع شد و کم‌کم ماشین‌های مختلف درست شدن و جای نیروی کار انسانی با ماشین عوض شد؛ البته خب تو بعضی صنایع دیگه.


کم‌کم یک دنیای صنعتی شروع کرد به شکل‌گرفتن. ماشین بخار درست شد، کارخانه‌های مختلف تاسیس شدن، دنیا کم‌کم افتاد روی یه دور سریع. حالا این وسط یه آدام اسمیت هم اومده ایده‌ی نظام سرمایه‌داری رو مطرح کرده، اون نظام ارباب رعیتی هم کم کم داره رو به افول میره. راجع‌به اسمیت و نظام سرمایه‌داری و اینا تو اپیزودهای قبل زیاد گفتیم دیگه اینجا واردش نمیشم. مجموع این اتفاق‌ها باعث این شد که ما وقتی رسیدیم به قرن نوزده، استارت یک روند صنعتی شدن خورده باشه و مردم تازه با مفهوم چرخ گرداننده‌ی صنعت، یعنی سرمایه آشنا شده باشن. همون اوایل قرن نوزده لوکوموتیو اختراع شد و همین اختراع به ظاهر عادی باعث شد یه فصل جدیدی توی تاریخ صنعت دنیا باز بشه. لوکوموتیو که اومد، سیستم راه‌آهن که اومد، این‌ها باعث شدن حمل و نقل سریع و مکانیزه بشه. خیلی فاکتور مهمیه این حمل و نقل. حالا می‌شد این ور اروپا زغال سنگ استخراج کرد فرستاد اونور اروپا. می‌شد مواد معدنی رو سریع به کارخونه‌ها رسوند و سرعت تولید رو چند برابر کرد.


لوکوموتیو زیر و رو کرد دنیای صنعت رو. تجارت بین‌المللی کم‌کم یه فرم جدیدی به خودش گرفته بود و این وسط چی بود که جریان داشت؟ پول. پول زیاد. این دوره دوره‌ی انفجار سرمایه بود. حالا توی این دورانی که ماشین آلات اختراع شدن، حمل و نقل ساده شده و میشه از تولید کردن چیزهای مختلف کلی پول ساخت چه اتفاقی میوفته؟ نوآوری و خلاقیت یهو سر به فلک میذاره. از یه طرف زندگی بشر راحت‌تر شده، ماشین‌ها دارن براش کار می‌کنن، وقت بیشتری داره واسه فکرکردن، از یه طرف سرمایه‌ای که توی دنیای صنعت جریان داره شده یه انگیزه برای اینکه آدم‌ها چیزهای جدید بسازند. وارد دنیای صنعت بشن. اون سیستمهای مکانیزه و علم مکانیک هم زمینه رو حاضر کردن. پس چی میشه؟ دنیا یهو پر میشه از اختراعات جورواجور. دیگه هر کسی یه کم فکرش رو به کار مینداخت یه چیز جدید اختراع می‌کرد. کلی از لوازم و وسایل مختلفی که زندگی مدرن ما رو شکل دادن توی همین دوران اختراع شدن. انگار تمام اون وسایلی که در طول قرن‌های قبلش باید به تدریج اختراع می‌شدن منتها زندگی بشر انقدر ناپایدار بود فرصت اختراعشان نبود داشتن یهو با هم به وجود میومدن.


حالا یکی از مهمترین صنایعی که تحت تاثیر این مکانیزه شدن بوده و جزو اولین صنایعی بود که ماشین توش جایگزین انسان شد، صنعت نساجی بود. تولید نخ و پارچه قبلا توسط زنان خانه‌دار توی روستاها به شکل یک فعالیت انفرادی انجام می‌شد. دستی انجام می‌شد منتها حالا که دستگاهای ریسندگی و بافندگی درست شده بودند صنعت نساجی هم کلا زیر و رو شده بود. تو همین قرن نوزده یک مخترعی میاد به اسم الیاس هاو یک دستگاهی درست می‌کنه که دنیای نساجی و پوشاک رو کلا عوض می‌کنه. چی اختراع می‌کنه؟ چرخ‌خیاطی. این آقا که میاد چرخ خیاطی رو اختراع می‌کنه، دنیای دوخت و دوز یک سرعت بسیار عجیب غریبی میگیره، یه پیشرفت عجیبی توی صنعت پوشاک اتفاق میفته. یه محصول انقلابی مهم بود دیگه این چرخ‌خیاطی.


لباسی که تو حالت عادی باید چند هفته واسه دوختن‌اش وقت صرف می‌شد، حالا می‌شد چند روزه یا حتی چند ساعته حاضر بشه. این شد که تولید انبوه لباس به وجود اومد، کارخانه‌های پوشاک، برندهای پوشاک درست شدند و عملا تعداد لباس‌هایی که بشر می‌خرید از چند قرن قبلیش خیلی خیلی بیشتر شد البته که در مقایسه با امروز هیچه ولی خب در مقایسه با قرون قبلیش داریم میگیم. این آقای الیاس هاو هم که مخترع چرخ خیاطی بود طبعا با این اوصاف نونش تو روغن بود. کلی پولدار شد، اعتباری به دست آورد و خب اسمش هم مسلما توی تاریخ موندگار شد اما کمتر کسی این رو میدونه که الیاس‌هاو که چرخ خیاطی رو اختراع کرد، در اصل اول زیپ رو هم اختراع کرده بود. هاو آدم خلاقی بود اختراع‌های ریز و درشت زیاد داشت ولی خب هیچ کدوم به جایی نرسیده بودن.


یکی از ایده‌هایی که داشت هم یه چیزی شبیه زیپ بود. در اصل یه سری قلاب بود که این‌ها از دو طرف لباس می‌گرفتند بعد در راستای لبه‌های لباس حرکت می‌کردن یه حالت اسلایدطوری داشتن. سرش هم مثل یه زیپ یه جا دست داشت. جادسته رو که می‌کشیدی این قلاب‌ها از همدیگه دور می‌شدند، با فاصله از همدیگه وایمیستادن، این دو طرف لباس رو نگه می‌داشتن. وقتی که می‌بستی جمع میشدن می‌رفتن کنار همدیگه. منتها همون زمانی که ایده‌ی زیپ رسید به ذهن الیاس هاو، طرح چرخ خیاطی‌اش ترکوند و انقدر پول و اعتبار واسش آورد که دیگه زیپ رو کاملا فراموش کرد. به کسی هم دربارش چیزی نگفت اصلا تا همین چند سال پیش هم کسی خبر نداشت که ایده‌ی اولیه‌ی زیپ رو الیاس‌هاو داشته.


این ایده‌ها به گوش کسی نمی‌رسه و اوضاع به همین منوال یه چهل سالی میگذره. اواخر قرن نوزده که رسیدیم یه مخترع دیگه تو سرش لامپ روشن شد. یه شخصی بود به اسم ویتکام جادسون. ما این رو از این به بعد جادسون میگیم بهش. این آقای جادسون یک مکانیکی بود که تخصصش سیستم‌های قطار و حمل و نقل ریلی و ماشینهای درون‌شهری و این چیزا بود. در حد تکنولوژی اون موقع دیگه. شیش هفت‌ تا اختراع هم داشت تو این صنعت. موتور قطار اختراع کرده، بود موتور ماشین شهری اختراع کرده بود، سیستم مکانیکی چرخ قطار رو بهبود داده بود، منتها نتیجه‌ی خاصی از این‌ها نگرفته بود. کسی به طرح‌هاش توجهی نکرده بود. یک مخترع شکست خورده بود درواقع. یه روز از همون روزهای اواخر قرن نوزده، این آقای جادسون واسه خودش نشسته بود داشت رو سر خودش می‌زد و غصه می‌خورد که چرا اختراع‌هاش به نتیجه‌ای نمیرسن، بعد تو همین حین یهو چشمش می‌خوره به یکی از دوستانش که داشت کلی جون میکند که بند پوتینش رو ببنده.


این هم یهو تو سرش این فکر جرقه میزنه که یه سیستمی بسازه که کفش، بدون احتیاج به بند بسته بشه. یکم که بیشتر فکر کرد دید خودش وقتی جوون بود و توی ارتش بود همیشه با این پوتین‌هاش و باز و بسته کردن بندهاشون مشکل داشت. بستن بند پوتین واسه یه سرباز هم وقت گیر بود، هم در آوردن و پوشیدن پوتین رو سخت می‌کرد. تو شرایط جنگی تو هی باید سریع پوتینت رو بپوشی، سریع پوینت رو دربیاری، دردسر داره دیگه. جادسون با خودش گفت اگه من یه سیستمی بسازم که پوتین بدون احتیاج به بند راحت باز و بسته بشه و وقتی هم که بسته می‌شه محکم باشه، باز نشه، امن باشه، اون وقت ارتش یه مشتری خیلی بزرگ این محصول میشه. چون اونطوری سربازها می‌تونن راحت پوتین‌هاشون رو دربیارن و بپوشن و دردسر نمی‌کشند وسط جنگ.


خلاصه که وقتی جادسون توجهش به خلا همچین محصولی تو بازار جلب شد نشست که روش کار کنه. بعد از اینکه یکم روی این ایده کار کرد به یک طرح اولیه‌ای هم رسید. طرح جانسن دو تا ردیف از چنگک‌های پشت سر هم بود که یکی در میون بینشون حفره وجود داشت و هر چنگکی می‌رفت توی حفره‌ای روبرویش و اینطوری این‌ها تو همدیگه قفل می‌شدن. یه جا دست هم داشت این رو حرکت می‌دادی در طول این چنگک‌ها، این‌ها می‌رفتن تو همدیگه یا اینکه از روی همدیگه در میومدن. در اصل جد همین زیپ‌های امروزی بود دیگه. منتها خب اولا وسیله کاملا فلزی بود، دوما به تر تمیز زیپ‌های امروزی نبود. چنگک ها توی همدیگه گیر می‌کردن، باز نمی‌شدن یا برعکسش یهو باز می‌شدن ناخواسته و خب دوختن این وسیله‌ی فلزی به کفش‌ها هم یه دردسر دیگه‌ای بود دیگه. اولین طرح مسلما همیشه بهترین طرح نیستش دیگه. بعد از این جادسون یکم بهتر کرد طرحش رو. یه طراحی جدیدی کرد که خب تولیدش ساده‌تر بود منتها همچنان برای استفاده روزمره زیادی پیچیده‌ بود.


جادسن این طرحش رو یه دستی به سر و روش کشید واسه نمایشگاه جهانی شیکاگو حاضرش کرد. اگه یادتون باشه گفتم تو این دوره اختراع کردن و مخترع شدن و اینا مد شده بود. هر کس یکم خلاقیت داشت یه چیزی اختراع می‌کرد. این اختراع‌ها اولین ایستگاه‌شون برای رسمی شدن و به یه جایی رسیدن، همین نمایشگاه‌ها بود. هر سال تو یه شهری یه نمایشگاه جهانی برگزار می‌شد و هر کسی که هر اختراعی کرده بود میاورد اونجا طرحش رو ارائه می‌داد. به بقیه معرفیش می‌کرد. اینجوری هم طرحش به بقیه شناسونده می‌شد هم اینکه ممکن بود براش سرمایه‌گذار پیدا بشه. در اصل این اختراع‌های عجیب و غریب اولین جایی که رسمی ارائه می‌شد همین نمایشگاه‌ها بود. جادسون هم هرجوری بود خودش به این نمایشگاه رسوند و طرح زیپ رو به اسم قفل قلاب‌دار ثبت کرد، و توی این نمایشگاه معرفی کرد. همین زمان‌ها بود که یک مردی وارد قصه شد، که شاید تاثیر گذارترین آدم توی تاریخ زیپ باشه. کلنل لوئیس واکر.


کلنل واکر یک تاجر باسابقه و معتبر بود. یه مرد جا افتاده و قد بلند و شیک و پیک که دنیای تجارت قرن نوزدهم رو خوب می‌شناخت. حقوقدان بود، با سیستم‌های اداری و حقوقی و تجاری آمریکا آشنا بود، بعد جدای همه‌ی این‌ها داماد خانواده‌ی دلاماتر بود. دلاماترها یک خانواده‌ای بودند که صدقه سر کشف نفت تو آمریکا به یه نون و نوایی رسیده بودن شده بودند جزو خانواده‌های پولدار و معتبر. این آقای واکر هم از اونجایی که داماد این خانواده بود، حقوقدان هم بود، توی تجارت‌های مختلف این خانواده دست داشت. کارهای حقوقی و قراردادها و این چیزا رو انجام میداد. از تجارت نفت و املاک و این چیزها بگیر، تا بانک‌های خصوصی و حمایت‌های مالی سیاسیون و از این دست چیزها.


خلاصه که این آقای واکر خرش خیلی می‌رفت. کم کسی نبود. تو همون اواخر قرن نوزده، این آقای کلنل واکر یه سفری میره داکوتای شمالی که کارهای املاک همسرش رو رتق و فتق کنه. کارش که تموم میشه یادش می‌افته یه دوست قدیمی‌اش که اون هم حقوقدان بوده همون دور و بر ها زندگی می‌کنه. بد نیست بره یه سری بهش بزنه. دوست کلنل واکر یک حقوقدانی بود که تخصصش پتنت و ثبت اختراع و این چیزها بود. همون روزی که کلنل واکر میاد خونه‌اش هم اون آقای جادسون که اون زمان درگیر صنعت راه آهن و حمل و نقل و این چیزها بود، خونه‌ی این آدم بود. قبلا از طریق همین آدم اختراع‌اش رو ثبت کرده بود جادسون.


خلاصه به شکل اتفاقی جادسون و کلنل واکر با همدیگه آشنا میشن و یه سلام علیکی پیدا می‌کنن. سال هزار و هشتصد و نود و سه که جادسون طرح زیپ‌اش رو می‌بره تو اون نمایشگاه ارائه می‌کنه این کلنل باکر رو دوباره می‌بینه تو نمایشگاه و بعد از سلام و احوالپرسی طرحش رو بهش نشون میده. واکر هم کلی از این طرح خوشش میاد و برمیگرده به جادسون میگه که آقا این اختراع شما این طرح شما خیلی پتانسیل داره. شما یه کاری کن. یه کفشی که با این اختراع تو باز و بسته بشه بساز بده به من. بعد که این کفشه حاضر میشه، واکر هر جا که می‌رفته این رو می‌پوشیده و سیستمش رو به بقیه نشون میداده و بهشون معرفی می‌کرده. بعد از اینکه دید استقبال مردم ازش خوبه، آدم‌هایی که می‌بیننش به نظرشون جالبه سیستمش، پاشد اومد سراغ جادسون و گفت آقا بیا باهمدیگه شریک شیم. تو روی محصول کار کن، من کسب و کار رو می‌گردونم. اگه دقت کرده باشین هم اکثر کسب و کارهای بزرگ یه دوقطبی اینطوری داشتن دیگه. یه کسی بخش فنی رو دستش می‌گیره، یه کسی هم بخش تجاری رو.


این دو تا هم با همدیگه میان شرکت یونیورسال فسنر کمپانی رو سال هزار و هشتصد و نود و چهار، توی شیکاگو تاسیس می‌کنن. همون زمان دو سه تا سرمایه‌گذار تپل هم پیدا می‌کنن و شروع می‌کنن به کارکردن ولی تا حدود ده سال، هیچ پیشرفت خاصی حاصل نمیشه. طرح جدید و به دردبخوری نمی‌تونن بسازن. ماشین‌هایی که برای ساختن طرح‌های جادسون لازم بود خیلی پیچیده بودن. خود طرح جادسون پیچیده بود، کر کثیف بود هنوز. یادمونه دیگه یه سری چنگک بودن که این‌ها میرفتن تو همدیگه گیر می‌کردن. بعد از اون طرف بازار هدف خاصی پیدا نشده بود واسش، کسی نمی‌خرید این محصول رو. مردم هنوز نمی‌دونستن این واسه چی استفاده میشه. کسی هنوز ایده‌ای از لباسای زیپ دار و اینا نداشت که. اوضاع خلاصه اصلا خوب نبود. در طی این ده سال اون چندتا سرمایه‌گذار اولیه هم بیخیال شدن و پولشون رو از کمپانی خارج کردن.


کلنل واکر هم سهم اونا رو خرید و عملا شد صاحب اصلی این کمپانی. البته جادسون هم بیکار ننشسته بود بنده خدا. کلی طرح و ایده داشت ولی خب طرح‌هاش به اندازه کافی خوب نبودن. تنها ایده‌ی خوبی که جادسون تو این دوره داد، این بود که به جای اینکه اینا بیان این چنگک‌های فلزی رو بدوزن به کفش و پارچه‌های لباس‌ها، از اول یه تیکه پارچه باشه که این چنگکها توی فرمت زیپ روش دوخته شده باشن، بعد این پارچه رو بدوزن به هر چی می‌خوان. زیپ‌های امروز الان هم همینطوری‌ان دیگه. یه تیکه پارچه‌ست، روش زیپ نصب شده، حالا شما هر جا که خواستین اون رو می‌دوزید ولی خب با این اوصاف سیستم خود زیپ پیشرفت خاصی نکرده بود. لازم بود یه تغییر اساسی توش داده بشه. یه فکر تازه توی این محصول تزریق بشه. همین زمان‌ها بود که به توصیه‌ی یکی از همکارای جادسون، یکی از طراحان و مکانیک‌های این کمپانی، یک مهندس خوش‌فکر و خلاقی به اسم آقای سامبک اومد اضافه شد به این تیم.


سامبک یک مهندس سوئدی تبار بود، رفته بود آلمان مهندسی برق خونده بود، بعدش هم اومده بود آمریکا تو یک نیروگاه برقی استخدام شده بود. اوایل قرن بیستم، سال هزار و نهصد و پنج بود که اولین بار اون همکار آقای جادسون که اسم خودش هم آرونسون بود، اومد از طرف کمپانی به نمایندگی از این کمپانی، به این آقای سامبک کارداد. سامبک اول قبول نکرد اون زمان. بار دوم که این نماینده‌ی کمپانی آقای آرونسون رفته بود سراغ سامبک، سامبک با مدیرش دعواش شده بود پتانسیل لازم برای استعفا و کار تو یه جدید رو داشت ولی خب اون موقع این آدم داشت تو یه شرکت مولتی میلیون دلاری با ثباتی کار می‌کرد. خیلی منطقی نبود استعفا بده بیاد بره توی کمپانی در حال ورشکستگی، که خودشونم هنوز نمیدونن محصولشون به چه دردی میخوره. این بود که دو دل بود خیلی.


آرونسون هم بهش گفت آقا شما حالا یه توک پا پاشو بیا کمپانی رو ببین، بعد اصلا میریم منزل ما یه چایی می‌خوریم، حرف می‌زنیم، سبک سنگین کن ببین چطوره. می‌خوای بیای توی تیم ما یا نه. سامبک هم گفت باشه آقا ضرر نداره میام ببینم چطوره. خلاصه که سامبک میاد و کمپانی رو می‌بینه و بعدش هم این آقای آرونسون دعوتش می‌کنه خونه‌اش که بشینن سبک سنگین کنن. اونجا آرونسون برمی‌گرده میگه که: «آقا تو باهوشی، خلاقی، آدمی هستی که ما می‌خوایم اصلا. الان هم که با مدیرت دعوات شده، اینا قدرت رو نمیدونن تو تا کی می‌خوای صبح تا شب واسه اینا جون بکنی؟ پاشو بیا تو کمپانی ما، آقای خودت باش. اسمت رو با محصول ما تو تاریخ جاودانه کن. من میگم شما همونی که ما می‌خوایم ولی باز حالا تصمیم با خودته. حالا یه کم فکر کن ببین چی میشه دیگه. الوایره دخترم، چایی میاری واسه آقای سامبک؟»


این آقای سامبک هم که توی شک و دودلی مونده بود و داشت با خود کلنجار می‌رفت، یهو چشمش به در افتاد و تا این الوایره خانوم رو دید برگشت گفت: «آقا من استعفا میدم از کارم. اصلا از همین فردا میام تو کمپانی شما. الوارهجان شما پستی ندارین توی شرکت؟» آرونسون هم که این وضعیت رو دید یه پوزخندی زد و گفت که: «شما حالا از دوشنبه بیا سر کار، آخر هفته هم با خانواده تشریف بیارید صحبت کنیم ببینیم چی میشه.» این شد که آقای سام‌بک از کارش استعفا داد و با الوایرا زادواج کرد و شد مهندس ارشد کمپانی اما سالهای اول کار سامبک توی این کمپانی اوضاع خیلی فرقی نکرد. یه طرح جدیدی داد به کمپانی، کمپانی هم تولیدش کرد منتها خیلی چیز به دردبخوری نبود، فروش خاصی هم نکرد.


کمپانی داشت روز به روز به ورشکستگی نزدیک‌تر می‌شد. آقای جادسونی که طراح اولیه هم بود، سال هزار و نهصد و نه فوت کرد و کلا اصلا موفقیت زیپ رو به چشم ندید. سال هزار و نهصد و یازده، اوضاع این کمپانی انقدر افتضاح شده بود، که به جز صاحبان کمپانی فقط سامبک یک کارمند دیگه توش کار می‌کردن و همین دو نفر هم اصلا حقوق نمی‌گرفتن. سامبک واسه‌ی باقی شرکت‌ها و مخترع‌ها کارهای تعمیراتی و اینا انجام می‌داد تا اموراتش بگذره. همون سال یک اتفاق خیلی تراژیک برای سامبک افتاد. اتفاقی که شاید اگر نمی‌افتاد، زیپ امروزی اختراع نمی‌شد و شاید هیچ وقت زیپ به جایی نمی‌رسید. چی بود این اتفاق تراژیک؟ الوایرا، همسر آقای سام‌بک، دختر آقای آرونسون، که آقای سام‌بک عاشقانه دوسش داشت و اصلا به خاطر اون قبول کرده بود که بیاد روی زیپ کار کنه، حین زایمان فوت‌کرد.


این اتفاق سامبک رو بدجوری ریخت به هم. زیر و رو شده بود اصلا. به خاطر این شوک شدید و غم زیادی که به خاطر از دست دادن همسرش داشت، اومد خودش رو توی کار غرق کرد. صبح تا شب توی دفتر کارش بود و همونجا هم می‌خوابید. واسه اینکه حواس خودش رو از فاجعه‌ای که براش اتفاق افتاده بود پرت کنه، همه‌ی هوش و حواسش رو داد به کار روی زیپ. از اون طرف کلنل واکر هم تشخیص داد که وضعیت کمپانی دیگه خیلی فرسایشی شده یه استارت کاملا جدید لازمه. کمپانی احتیاج داشت به یه اسم جدید، یک جای جدید، سرمایه‌گذارهای جدید و در کل یک هویت جدید. این میشه که اسم این کمپانی اول میشه هوکلس فسنر کمپانی، و بعدش هم با اسم تجاری تالون ثبت میشه. توی همین روزهایی که کلنل واکر کمپانی رو داشت بازسازی می‌کرد و سانبک مثل ماشین داشت کار می‌کرد بالاخره اتفاق مهمی که باید می‌افتاد، افتاد.


بعد از کلی سعی و خطا و طرح‌های مختلف، بالاخره سال هزار و نهصد و چهارده سامبک یک زیپ جدید طراحی کرد که همه چیز رو تغییر داد. یه زیپ که جای چنگک و حفره، دندونه‌های یک شکل داشت که از دو طرف توی همدیگه چفت می‌شدن و فشار دندون‌های چفت‌ شده‌ی بالایی و پایینشون، نمیذاشت از هم جدا بشن. این طرح که هم راحت قابل استفاده بود و هم قابل اعتماد بود و خود به خود باز و بسته نمیشد، همین زیپی بود که ما امروز ازش استفاده می‌کنیم. علاوه بر این سانبک فرایند تولید و ماشین‌های لازم برای تولید این زیپه رو هم طراحی کرده بود و کاری کرده بود که تولیدش راحت و با کمترین مقدار دور ریز باشه. حالا که دیگه محصول بی‌نقص و عالی بود، کمپانی باید به دو تا سوال مهم مرحله‌ی بعد جواب می‌داد. چطور و به کی بفروشیمش؟


کلنل واکر دو تا پسرهاش رو فرستاد نیویورک که برای محصول جدیدشون مشتری پیدا کنن. نیویورک اون دوران پایتخت فشن و صنعت پوشاک آمریکا بود هنوز هم البته هست، پسرهای کلنل واکر هم میرن نیویورک که زیپ رو به برندهای بزرگ لباس بفروشن ولی هیچکس به این زیپی که این‌ها آورده بودن با خودشون روی خوشی نشون نداد. روزی شاید ده تا بیست تا جلسه می‌رفتن این دو تا برادر ولی دریغ از یه جواب مثبت. تو همین بحبوحه‌ای که این‌ها تو فروش محصولشون مونده بودن، جنگ جهانی اول شروع شد. ماجرای شروع شدن جنگ جهانی اول رو اگه یادتون باشه، توی بخش اول تاریخ سلاح شیمیایی گفتیم.


تو جریان این جنگ یک کارمند ارتش آمریکا متوجه میشه که سربازها توی جنگ جای امنی ندارن که بخوان پولاشون رو نگهدارن. توی جیب و کیف و اینا اگه می‌ذاشتن ممکن بود که بیفته. این میشه که عملا جنگ جهانی اول باعث شده بود که یک نیازی به وجود بیاد برای یک محصولی که سربازها بتونن پولاشون و وسایل ارزشمندشون و اینا رو بذارن توش و با خودشون حمل کنن. این میشه که یک کمپانی میاد یه محصولی درست می‌کنه به اسم مانی بلت. این یه چیزی شبیه این کیف کمرهای امروزی بوده و برای باز و بسته کردنش هم از زیپ‌هایی که از کمپانی تالون خریده بودن استفاده می‌کردن. اینطوری سربازها می‌تونستن پولشون رو بذارن تو این کیف‌ها و زیپ‌هاش رو ببندن و هیچ اتفاقی برای پول‌ها نیفته.


این میشه که برای اولین بار، زیپ به شکل گسترده و عملی استفاده میشه. جنگ اول که تموم میشه مانی‌بلت دیگه تولید نمیشه و در نتیجه کمپانی تالون دوباره میره توی ضرر. بعد از یه مدت کمپانی یه مشتری جدیدی پیدا می‌کنه. یک شرکتی بود که کیسه‌ی توتون و تنباکو تولید می‌کرد. این دوران یعنی دهه‌ی بیست میلادی، توتون و تنباکو یک محصول خیلی مهمی به حساب میومدن. هم توی پیپ سیگارهای دست‌پیچ و اینا استفاده می‌شدن، هم جویدن تنباکو خیلی مد بوده این دوران. در نتیجه مردم یه کیفی، کیسه‌ای چیزی لازم داشتن که این تنباکوهاشون رو بریزن توش ولی خب کیف‌ها و کیسه‌های عادی درست چفت نمی‌شدن. تنباکو هم چیزی نبود که بشه توی کیسه ریخت و ولش کرد دیگه باید در کیسه محکم چفت میشد. این میشه که یه شرکتی میاد با کمپانی تالون قرارداد می‌بنده و کیف‌های تنباکوی زیپ‌دار تولید می‌کنه.


همین اضافه کردن زیپ به این کیف‌ها باعث میشه اون شرکت کل بازار رو بگیره دستش و همه‌ی رقباش رو بزنه کنار. چون دیگه چفت و بست دارتر از اون نمی‌تونستن بسازن. نون کمپانی تالون هم رفته بود تو روغن البته هنوز پای زیپ به دنیای پوشاک نرسیده ها. فعلا فقط کیف‌ساز ها ارزش زیپ رو فهمیدن. گذشت و گذشت تا سال هزار و نهصد و بیست و یک، کمپانی گودریچ یک پوتین‌هایی درست کرد که این‌ها با زیپ بسته می‌شدن. این اولین استفاده‌ی رسمی از زیپ توی دنیای پوشاک بود. اسم زیپ هم از صدقه سری همین پوتین‌ها به وجود اومد اصلا. تیم بازاریابی این پوتین‌ها می‌خواستن یه اسمی بهش بدن که هم بهش بیاد، هم توی دهن خوب بچرخه و تو ذهن بمونه. این شد که تصمیم گرفتن اسم این پوتین‌هوا ر بذارن زیپر بوت.


این کلمه‌ی زیپر رو هم از صدایی که زیپ موقه‌ی باز و بسته شدن میده برداشته بودن. دیدین دیگه؟ صدای باز و بسته کردن زیپ مثل اینه که یکی داره میگه زیپ زیپ. اینا هم اسم این پوین‌هارو گذاشته بودن زیپر بوت. یعنی پوتینی که صدای زیپ میده. تا قبل از این زیپ اسم‌های مختلفی داشت که خب اصلا به گوش خوب نمیومدن و واسه همین بود که موندگار نشدن. خلاصه که این شد که اسم این وسیله شد زیپر، که البته ما توی فارسی بهش میگیم زیپ. در طی دهه‌ی بیست و سی میلادی کمپانی تالون عجیب غریب می‌تازوند. محصولاتی که زیپ توشون به کار رفته بود کم‌کم زیاد و زیادتر شدن، طراح‌های لباس فرانسوی و ایتالیایی کم‌کم زیپ رو به طرح‌های لباسشون اضافه کردن و اواخر دهه‌ی سی بود که برند لیوایز زیپ رو به شلوار جین هاشون اضافه کردن. تا قبل از اون شلوار جین با سه چهارتا دکمه بسته می‌شد.


تالون دیگه نونش تو روغن بود. سفارش پشت سفارش می‌گرفت و روز به روز بیشتر نیرو استخدام می‌کرد. از یه طرف دیگه با اختراع و توسعه‌ی پلاستیک زیپ‌های پلاستیکی درست شده بودند که هم ارزانتر از زیپ‌های فلزی در میومدن، هم مشکل زنگ زدن و خوردگی و اینا نداشتن. حالا چرا میگیم این رشد زیپ و سود بالای کمپانی تالون توی د هه سی عجیب بود؟ بالاخره خب یه کمپانی اومده و یه محصول انقلابی درست کرده و سود کرده دیگه. چی‌اش عجیبه؟ عجیبی قضیه اینجاست که دهه‌ی سی میلادی دوران سیاه اقتصاد جهانه. یک رکود بزرگ اقتصادی تو دهه‌ی سی اتفاق میفته که اصلا به رکود بزرگ معروفه. تو قسمت همبرگر و تیشرت یه اشاره‌هایی به این رکود بزرگ کردیم. اوضاع اقتصادی جهان افتضاح میشه. کشورهای بزرگ اقتصادهاشون زمین می‌خوره، قحطی میاد، بیکاری زیاد میشه، اوضاع کلا بهم می‌ریزه.


تو همچین دورانی که همه بدبخت بیچاره شده بودن، کمپانی تالون داشت دوران طلایی خودش رو می‌گذروند. اینه که عجیبه. اما خب این دوران طلایی متاسفانه خیلی دووم نیاورد. اواخر دهه‌ی سی میلادی، جنگ جهانی دوم شروع شد و همین قضیه باعث شد که اوضاع برای کمپانی تالون خراب بشه. اولا کلی از مردهای آمریکایی مجبور شده بودند برن جنگ و واسه همین نیروی کار خیلی کم شده بود، بعدش هم بعد از یه مدت دولت آمریکا یه دستوری داد که هر کارخونه‌ای که محصول غیر حیاتی تولید می‌کنه، باید فعالیتش رو فعلا متوقف کنه و از امکانات و دستگاه‌هاش برای ساختن تجهیزات جنگی استفاده کنه. این میشه که کارخونه‌های تالون همشون تغییر کاربری میدن و جای زیپ شروع می‌کنن خشاب اسلحه تولید کردن.


سالهای جنگ هر جور که بود تموم شدن و سال هزار و نهصد و چهل و پنج، وقتی که جنگ جهانی دوم کامل تموم شد، همه توی کمپانی تالون آماده بودن که برگردن سر کار اصلیشون. اما انگار خوشی به کمپانی تالون نیومده بود. تالون بعد از جنگ جهانی دوم دیگه نتونست به موفقیت سابق خودش برسه. یه دلیلش این متوقف شدن تولید زیپ درست توی دوران رشد بود، و یه دلیل مهم دیگه به وجود اومدن رقبای بین‌المللی. حمل و نقل هوایی توی سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم خیلی توسعه پیدا کرد و همین مسئله باعث شد که کلی از محصولاتی که توی کشورهای پولدار و توسعه یافته مصرف می‌شدند، با هزینه‌ی کمتر توی کشورهای کمتر توسعه یافته تولید بشن. یکی از این محصولات هم زیپ بود.


چند سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم یک شرکت ژاپنی به اسم وایکیکی شروع کرده بود تولید کردن زیپ البته به شکل دست‌ساز و خیلی محدود. همین زمانی که تالون درگیر ساختن خشاب اسلحه بود و به خاطر جنگ نمی‌تونست تو کار زیپ پیشرفت کنه وایکیکی توی ژاپن داشت بزرگ و بزرگتر می‌شد. بعد از جنگ جهانی دوم وایکیکی که دیگه واسه خودش کارخونه داشت و خط تولیدی داشت و روزانه کلی زیپ تولید می‌کرد، شد رقیب اصلی تالون. بعد خب وایکیکی که تو ژاپن داشت تولید می‌کرد هم هزینه‌ی نیروی کارش کمتر بود، هم هزینه‌ی جا و دستگاه و انرژی و همه چیزش. در نتیجه تالون از قبل از شروع رقابت بازنده بود. این شد که بعد از جنگ جهانی دوم تالونی که نزدیک چهل سال کلی آدم توش جون کنده بودند تا زیپ رو اختراع کنند، عملا از بازی کنار گذاشته شد و با وایکیکی شد پادشاه دنیای زیپ.


این کمپانی وایکیکی توی زمان خیلی خیلی درستی بازار زیپ رو دستش گرفته بود. چه زمانی؟ زمانی که فرهنگ عامه‌ی آمریکایی از این رو به اون رو شد. دهه‌ی پنجاه میلادی، دوران کاپشن چرم و راکنرول و مارلون براندو. توی دهه‌ی پنجاه میلادی، به لطف فیلم‌هایی مثل وحشی، که مارلون براندو هم نقش اولش بود، یا فیلم شورش بی‌دلیل جیمزدین، یه سبک جدیدی از زندگی و فشن به وجود اومده بود. یه خرده فرهنگی به وجود اومده بود که توش آدمای یاغی و حرف گوش نکنی که می‌پریدند رو موتور و می‌زدن به جاده قهرمان بودن. کاپشن‌های چرم و شلوار جین و موزیک راک اند رول، عشق جوونای آمریکایی اون دوران بود. حالا لباس‌هایی که این تیپ آدم‌ها می‌پوشیدن و تو این دوران مد شده بود، یعنی کاپشن چرم و شلوار جین، هر دوشون زیپ دارن و با زیپ باز و بسته میشن. توی اون فیلم وحشی که گفتم اگه دیده باشید می‌دونید چی میگم. مارلون براندو یک کاپشن چرمی تنشه، این روش پر از زیپه یعنی زیپ‌ها جدا از اینکه نقش بستن کاپشن رو داشته باشن، واسه قشنگی رو کاپشنه کار شدن.


در نتیجه زیپ یهو وارد دنیای مد آمریکا شد و یک شبه ره صد ساله رو رفت. کم کم زیپ از دنیای لباس‌های غیررسمی یا همون کژوال، پاش به لباس‌های رسمی هم باز شد و شلوارهای پارچه‌ای هم زیپ دار شدن. توی دهه‌ی شصت میلادی دیگه نمیشد یه لباس رو پیدا کنی که زیپ نداشته ‌باشه. کم کم کیف‌ها و چمدون‌ها هم که تا قبل از اون با قفل و کلید بسته می‌شدند توشون زیپ استفاده شد و زیپ تبدیل شد به یکی از اصلی‌ترین کالاهای مورد استفاده بشر. اما حیف که نه جادسون نه سامبک و نه کلنل واکر، نه تنها عمرشون قد نداد که این روزها رو ببینن، بلکه اون کمپانی که براشون همه زحمت کشیده بودن تو این روزها نقشی نداشت.


وایکیکی دنیای تولید زیپ رو کامل گرفت دستش و روز به روز بزرگ و بزرگتر شد حتی لباس فضانوردانی که برای اولین بار رفتن ماه هم از زیپ‌های وایکیکی استفاده شده بود. در حال حاضر وایکیکی چیزی حدود نود درصد زیپ‌های کل دنیا رو درست می‌کنه. نود درصد زیپ‌های کل دنیا. فقط توی یه کارخونه شون روزانه هفت میلیون زیپ تولید میشه. بعد الان وایکیکی نه تنها بازار زیپ تو دستشه، بلکه بازار دستگاه‌های ساخت زیپ هم دست خودشه و خودش تولیدشون می‌کنه. یعنی حتی اگر لباسی که الان شما پوشیدین زیپ‌اش مال وایکیکی نباشه، حتما با ماشین‌هایی که وایکیکی تولید کرده ساخته شده. زیپ الان انقدر توی زندگی ما مهم و حیاتیه که نمی‌تونیم نبودش رو تصور کنیم. همون زیپی که تا صد سال پیش وجود نداشت و هر کس می‌دیدش اصلا نمیدونست به چه دردی می‌خوره. شاید یکی از همین روزها هم یه محصول خیلی ساده درست بشه که جای زیپ رو بگیره و ما ازش استقبال نکنیم ولی آدم‌های صد سال دیگه نتونن بدون اون زندگی کنن.



بقیه قسمت‌های پادکست چیزکست را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC---%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%7C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%B2%DB%8C%D9%BE-id3627404-id437893071?utm_source=virgool&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%20%D9%88%20%D9%BE%D9%86%D8%AC%20-%20%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%20%7C%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%20%D8%B2%DB%8C%D9%BE-CastBox_FM