قسمت ۳۲ چیزکست- تاریخ عطر
سیام دسامبر 1916، قصر مویکا، سنپترزبورگ. سه نفر از اشرافزادههای روس، یه مهمون ویژه رو برای شام دعوت کردن. یه مهمون اسم و رسم دار که تزار روسیه مثل موم تو دستش بود و یه جورایی پادشاه بی تاج و تخت روسیه حساب میشد. مهمونی که اگه همه چیز طبق برنامه پیش میرفت، قرار بود همون شب، کشته بشه.
لقبهای مختلفی داشت این مهمون ویژه. راهب، جادوگر، قدیس، ولی از همه بیشتر با یه لقب میشناختنش، راسپوتین. اون سه نفر، اون شب تونستن راسپوتین رو بکشن. آسون و بی دردسر نبود؛ ولی تونستن بکشنش. اما چیزی که اون سه نفر نمیدونستن، این بود که اگر راسپوتین اون شب کشته نمیشد، عطر شنل هیچ وقت به وجود نمیومد و تاریخ عطر جور دیگهای رقم میخورد.
سلام به قسمت 32 چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من ارشیا عطاری برای شما از تاریخ چیزها میگم. چیزایی که زمانی استفاده نمیکردیم. امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.
تو این قسمت قراره تاریخ عطرو تعریف کنیم. بو شاید مهمترین چیزی باشه که ما رو یاد یه چیزی بندازه. شاید اگر ما یه عکسی از بچگیمون ببینیم، درست حسابی یادمون نیاد چیزی. منتهی بوی چسب رازی هممون رو یاد کاردستی درست کردنمون تو بچگی میندازه. بوی بیسکویت مادر، بوی گلاب، بوی پوشال کولر، بوی کاغذ کتاب نوی مدرسه، هر کدوم از این بوها ما رو یاد یک صحنه یا یک موقعیت خاصی میندازه.
عطر مهمترین چیزیه که میتونه یک خاطره و یک تصویر رو برای ما بسازه. خیلی از ما بوی عطر بابامون که بعد از اصلاح صورتش میزد رو یادمونه. بوی عطر مهمونی مامانمون رو یادمونه. دنیای انسان مدرن امروزی با عطرهای مختلف شکل داده شده و شاید عطر زدن واسۀ خیلی از ما مثل لباس پوشیدن باشه. یه روتین عادی زندگی باشه؛ ولی همین عطر، تا قبل از صد سال پیش، فقط مخصوص اعیان اشراف بوده و تازه همونا اونقدر آپشن زیادی توی عطرشون نداشتن.
مسیر پیشرفت عطر از اون روزی که خلق شد تا اینکه به وضعیت امروزی رسید، پر از بالا و پایین و ماجراهای جالبه. تو این اپیزود میخوایم بریم از اولین و ابتداییترین عطرها قصه رو بگیم تا اینکه برسیم به عطرهای امروزی و وضعیت امروز صنعت عطر.
قبل از شروع ماجرا من یه توضیح کوچولویی بدم دربارۀ انواع مختلف عطر که شاید تا الان بهشون دقت نکرده بودید یا اگر دقت کرده بودید، فرقشون رو به شکل دقیق نمیدونستید. عطرهای امروزی از هر برندی که باشند و هر بویی که داشته باشند، چهار نوع مختلف دارن.
نوع اول Eau de Cologne یا ایدیسی که ما تو فارسی بهش میگیم ادکلن. ادکلن کمترین غلظت داره بین عطرا. ماکسیمم چهار درصد عطر توشه و بقیش الکل و آب و بقیۀ مادههای حلاله. ماندگاریشم در حد نیم ساعت یه ساعته. ما البته تو فارسی به همۀ عطرها به اشتباه میگیم ادکلن. عطر و ادکلن رو مترادف همدیگه در نظر میگیریم. منتهی ادکلن فقط به عطرهایی گفته میشه که این ویژگیهایی که گفتیم داشتهباشن. البته امروزه دیگه تقریبا ادکلن تو بازار نیست و خیلی خیلی نادره؛ چون که مشتری زیادی هم نداره دیگه. هم غلظتش پایینه ، هم ماندگاریش پایینه، استفادۀ چندانی ازش نمیشه.
نوع بعدی Eau de Toilette یا ای دی تی که من احتمال خیلی زیاد دارم تلفظ فرانسویشو اشتباه میگم و این نوع بین پنج تا پونزده درصد عطره خالصه، بقیش حلال. ایدیتی رایجترین نوع عطره و غلظتش متوسط به حساب میاد و در حد چند ساعت ماندگاری رو معمولا داره. از اونجایی که غلظتش تقریبا متوسط به حساب میاد و قیمت مناسبتری هم داره، اکثر عطرهای بازار در حال حاضر ایدیتیان.
نوع بعدی Eau de Parfum (اُ دُ پاغفوم) یا ایویپی که غلظتش بالاست و بین پونزده تا بیست درصد، عطر خالص توشه. ایدیپی دومین نوع رایج عطره که ماندگاریش بالاست تا یه روز قشنگ میمونه بوش و طبعا کیفیت بالاتری داره نسبت به قبلیا.
نوع چهارم پرفیوم خالصه. عطر خالصه که تا چهل درصد عطر توش هست که این دیگه خیلی خیلی خالصه. توی اندازههای کم به شکل روغنی میفروشنش و در حد یه نیم قطرش کافیه که کل روز اون بو بمونه. البته که چون قیمتش بالاست و تقاضا براش کمتره. اینم نسبتا نادره و معمولا عطرهای بازار رو به ایدیتی و ایدیپی تقسیم میکنن.
اون دوتا وسطیا و ادکلن که از همه غلظت کمتری داشت و پرفیوم خالص که از همه بیشتر بود غلظتش، این دو تا خیلی در نظر گرفته نمیشن. چون نسبتا نادرن تو بازار. این دستهبندیها تو ذهنتون باشه. جلوتر توی داستان بهشون اشاره میکنیم. دیگه فکر کنم همین قدر مقدمه کافی باشه، بریم دیگه کمکم قصهمون شروع کنیم.
ایستگاه اول تاریخ عطر، مصرباستان. دقیقا معلوم نیست که اول کدوم تمدن از عطر استفاده کرده. منتهی چیزی که مشخصه اینه که از زمان تمدنهای ابتدایی، عطر در حال استفاده شدن بوده. مصریها تصورشون این بود که عطر در اصل عرق بدن رع خدای خورشیدشون بوده؛ اما رع مسئولیت خطیر خدای عطر بودنو به دوش نمیکشید. یه خدای دیگه داشتن به اسم نفرتوم که این دو شیفت کار میکرد. هم خدای طلوع خورشید بود، هم خدای لوتوس. لوتوس یا لالۀ مردابی، یه گلی بوده که توی مصر وجود داشته و مصریها ازش عطر میگرفتن. تصورشون از عطر کلا بوی لوتوس بوده. در نتیجه نفرتوم عملا خدای عطر حساب میشده.
مصریها باورشون این بود که در زمان خلقت دنیا، این جناب نفرتوم یک گل لوتوسی بوده که روی آبها شکل گرفته و بعد از شکلگیری زمین، تکامل پیدا کرده و تبدیل شده به نماد اولین طلوع خورشید و همون گل لوتوس. البته مصریها فقط از لوتوس عطر نمیگرفتن. رز و دارچین و نیلوفر آبی هم جزو گل و گیاه هایی بودند که مصریان باهاشون عطر میساختن.
حالا چطوری عطر میساختن با اینا؟ میومدن هر کدوم از اینا رو تو یه کوزهای پر از روغن میریختند، بعد از یه مدت این روغنه بوی اون گل رو میگرفت و تبدیل به عطر میشد. البته یه همچین عطر ابتدایی، بوی خیلی قوی نداره دیگه. خیلی ضعیف و لحظهای بود بوش.
اپیزود تیغ ریشتراش رو اگه یادتون باشه، توش توضیح دادم که مصریها خیلی به بهداشت و تر و تمیز بودن و این حرفا اهمیت میدادن. واسه همین عطر بین مردم مصر خیلی خیلی چیز مهمی بود. البته که عطر مثل تیغ مخصوص طبقه مرفه بود و آدمای پولدار بودن که میتونستن عطر بزنن و خوشبوکنند خودشونو. توی چند قرنی که مصر باستان سر پا بود، عطر روز به روز به ارج و قربش اضافه میشد. استفادههای مختلفی هم داشت. از درمان سردرد و ارتباط با خدایان بگیر تا ایجاد جذابیت برای جنس مخالف.
مهمترین مثال برای این مورد آخر، یعنی جذابیت واسه جنس مخالف، کلئوپاتراس. خانم کلئوپاترا کلا با عطرش مخ میزد. سلسله مراتبم داشت عطر زدنش. اول میرفت تو یه وان معطر میخوابید. یه چند ساعتی خیس میخورد. بعد میومد کل بدنش رو با روغن بادوم و یکم دارچین خوشبو میکرد. این میشد که با استانداردهای اون زمان، هیچ مردی نمیتونست جلوش مقاومت کنه. بعد مخ زدن کلئوپاترا هم مخ زدن ساده نبودا. مصر باستان و باهاش به خاک سیاه نشوند. چطور؟ عرض میکنم خدمتتون.
کلئوپاترا، فرعون مصر بود. ژولیوس سزار دیکتاتور روم بود. بعد سزاری که داشت میتازوند و توی اوج قدرت بود، برنامه داشت که حمله کنه مصرو بگیره و اضافش کنه به خاک روم. کلئوپاترا که قضیه رو فهمید، با کلی آرسندوپم بازی خودشو تو یه فرش میپیچه و وارد قصر ژولیوس سزار میشه تا با وقارت تمام خالصی جهان، مصری بودن خودش رو ثابت کنه و ژولیوس سزار رو منصرف کنه از حمله به مصر.
ناگفته نمونه که قبلش هم اون روتین عطر زدنش رو انجام داده بود. وقتی هم که رسید تو قصر و رفت بالا سر سزار، هوش از سر هزار و پنجاه ساله برد و هزار و یک دل نه صد دل عاشق کلئوپاترا شد و در نتیجه حملهاش به مصر کنسلشد.
چند وقت بعد سزارو ترور کردن و روم وارد جنگ داخلی شد. یه طرف قضیه قاتلای سزار بودن، یه طرفم طرفدارای سزار بودن که میخواستن انتقامشو از قاتلاش بگیرن. حالا بین این طرفدارای سزار، دو نفر بودند که اصل کاری بودن. مارکانتونی و اکتاوین، این دو تا بعد از یه مدت تونستن برندۀ این جنگ داخلی روم بشن. این شد که قدرتو توی روم بین خودشون تقسیم کردن و هر کدوم یه ور روم نشستن به تخت.
کلئوپاترا هم که دید اوضاع بیخ گوششون خرابه، گفت خب مثل اینکه وقت یه روتین عطر دیگهاس. هیچی دیگه رفت عطراشو زد و یه قرار با مارکانتونی گذاشت. مارکانتونی هم بوی عطر به مشامش رسیده و کاریزمای کلئوپاترا گرفتش و شیفتۀ کمالات خانم کلئوپاترا شد؛ ولی این وسط یه مشکلی بود. مارکانتونی زن داشت. اونم نه هر زنی، خواهر رفیق شفیقش اکتاویان که نصف دیگۀ روم دستش بود. کلئوپاترا هم انقدر زبون ریخت و عطر زد و دست به سر و گوش مارکانتونی کشید که مارکانتونی تصمیم گرفت خواهر اکتاوین رو طلاق بده. بیاد با کلئوپاترا ازدواج کنه.
از اون ور خبرا به گوش اکتاوین میرسه. با خودش میگه این مارکانتونی جنبه نداره واقعا. یه روغن بادوم و دارچین دیگه ندید بدید. مملکتو به باد میده این آخ.ر من میدونم دیگه این کلئوپاترا برنامهها داره برا روم. میخواد بیاد بگیره مملکت ما رو. قدرتمندترین زن جهانهها شوخیبردار نیستش که. با همین افکار و عصبانیت از اینکه آنتونی خواهرشو طلاق داده، اکتاوین بر علیه کلئوپاترا اعلان جنگ کرد.
بعد از کلی درگیری و بکش بکش، وقتی دیگه شکست مصر حتمی بوده و اکتاویان تو راه پایتخت مصر بود، مارکانتونی خودکشیکرد. یکم بعدشم کلئوپاترا بهش خبر رسید که اکتاوین پاش برسه به مصر زندانیش میکنه و کت بسته با تحقیر میفرستتش سمت روم.
این شد که کلئوپاترا که کل عمرش با غرور و قدرت زندگی کرده بود و نمیخواست زیر بار تحقیر بره، تصمیم گرفت خودکشی کنه و یه مار کبری رو تحریک کرد که نیشش بزنه. بعد از مرگ کلئوپاترا، اکتاوین اومد مصر رو گرفت و کلا پادشاهی مصر بساطش برچیده شد و مصر شد جزو روم. یعنی کل این جریان شاید اگر کلئوپاترا مخ مارکانتونی رو نمیزد، اتفاق نمیافتاد. قدرت عطر اینهها. دست کم نگیریدش از این به بعد.
اما فقط مصریها نبودن که عطر باز بودن. باقی تمدنهای باستانی هم عاشق عطر بودن. تو ایران باستان عصر خیلی خیلی مهم بود. همون دورانی که توی مصر و یونان و روم عطرا با پایۀ روغن درست میشدن، ایرانیا یه روش دیگه درست کردن که از روغن به عنوان پایه استفاده نمیکرد.
یک فرایند شیمیایی پایهای داشت، که عطر غیر روغنی تولید میشد باهاش. واسه همینه که توی خیلی از منابع، مردم ایران باستان به عنوان مبتکر عطر غیر روغنی شناخته میشن. البته که عطر توی ایران باستان هم مخصوص طبقه مرفه و درباریها بود.
دوران امپراتوری هخامنشی و امپراطوری ساسانی، دو تا دورۀ اصلی توی تاریخ عطر ایران و جهان به حساب میاد. یه چیزی الان رایجه به اسم سیگنچرسنس یعنی عطری که امضای یک نفره. اون یه نفر رو به اون عطر و بو میشناسن.
شاههای هخامنشی و مخصوصا داریوش و خشایارشاه، شاید اولین افرادی باشند که سیگنچرسنس داشتن. یه سری عطر مخصوص براشون ساخته میشد طبق سلیقشون، که هیچکس حتی اعضای خانوادشونم حق نداشت ازش استفاده کنه. اون عطر میشد بوی مخصوص اون شاه. یعنی مثلا عطر داریوش با خشایارشاه فرق داشته. مخصوص خودشون بوده عطرشون.
اونور ایران، رومیان و یونانیا هم خودشون صنعت عطر داشتن و علمی بودعطر ساختشون. عطر
سازیشون حساب کتاب داشت. فرمولاسیون داشت. حتی خیلی از فرمولهای عطراشون رو ثبت کردن، جوری که توی دوران مدرنم بعضی از شرکتها اومدن خیلی از عطرهای رومی و یونانی باستان رو دوباره تولید کردن. این عطرا انواع و اقسام مختلف داشتن. کتگوریهای مختلف داشتند و طبعا مخصوص پولدارا و طبقۀ مرفه روم بودن.
اما این دوران پر زرق و برق و خوشبوی امپراطوری روم، اوایل قرن 5 نسخش پیچیدهشد. از اواخر قرن 4، امپراتوری روم غربی که خیلی از کشورهای اروپایی امروز توش بودن، شروع کرد ضعیف و ضعیفتر شدن و بالاخره توی قرن 5 میلادی، کاملا سقوط کرد و تجزیهشد.
اقوام مختلف بربر اومدن جاهای مختلفش گرفتن دستشون و قلمروهای مختلف ساختن توش. این شد که علم عطرسازی و فرهنگ عطر زدن کلا واسه چند قرن تو اروپا متوقف شد. بربرا اولا هیچ علاقهای به عطر زدن نداشتن. دوما اگه علاقه هم داشتن اصلا وقت فکر کردن به عطر نداشتن انقدر در حال بکش بکش و درگیری بودن. خیلی اوضاع نابسامانی بود توی اروپای غربی تا چندین سال.
تو همین زمان که اروپای غربی درگیر جنگ و درگیری بوده و فرهنگ روم غربی کلا از بین رفته بود، اونور تو شرق، وقت تازوندن بود. امپراتوری روم شرقی یا همون بیزانس حالا دیگه تنها وارث فرهنگ رومی بود. عطر هم همچنان ارج و قرب داشت توش. هرچی بیزانس پیشرفت میکرد، صنعت و فرهنگ عطرسازی هم توش بیشتر جون میگرفت.
ثروتمندان و درباریان بیزانس همچنان اون سبک زندگی رومی و فرهنگ رومی_ یونانی نگه داشته بودن. بحثای علمی فلسفی میکردن. اخلاق و ادب داشت.ن به لباس پوشیدنشون عطرشون اهمیت میدادند و خلاصه بار فرهنگی کل روم رو دوششون بود.
باقی کشورهای شرقی هم موضوعشون فرق خاصی نداشت. ایران و یه سری از مناطق عرب نشین و باقی کشورها هم به شدت عطرباز بودن پولداراشون. اما تو دنیای غرب، تخم عطرو ملخ خورده بود تا چندین سال. کم کم که جلوتر رفتیم و قدرتهای غربی یکم شکل گرفتن و قرون وسطی رسما شروع شد، تو اروپای غربی، کمکم اون فرهنگ غربی شروع کرد بازسازی شدن.
البته که کوبیدن از اول ساختن. منتها دیگه اون فرمت بربری اولیه رو نداشت. اما عطر همچنان راه زیادی داشت تا دوباره وارد زندگی غربیا بشه. چرا؟ چون کلیسا به شدت مخالف بود باهاش. میگفت این عطر زدن یه سنت پاگانیه. مال بیدین و ایموناس. میگفت عطر زدن باعث توجه به دنیای مادی میشه. ارزشهای اخلاقی رو پایین میاره و از این حرفا.
این شد که عطر زدن توی اوایل قرون وسطی، خیلی طرفدار نداشت. حالا که عطر به عنوان خوشبوکننده بدن طرفدار نداشت، برای هدفهای دیگه ازش استفاده میشد. یکی از این استفادهها به عنوان دارو بود. تو این دوران باور عمومی این بود که بیماریها از طریق بو منتقل میشن. اگه هوا خوشبو باشه، آدما بیمار نمیشن.
این شد که کشیشها و راهبهها شروع کردن توی باغچههای محل اقامتشون، گیاهی مثل رزماری و اسطوخودوس میکاشتند و بعد از چیدن ازشون واسۀ معطر کردن هوا استفاده میکردن.
این تصوری که بیماری به دلیل بوی بد منتقل میشه تا سالهای سال ادامه داشت البته. محدود به قرون وسطی نمیشه. توی اپیدمی طاعون قرن 14 که حدود یک چهارم اروپا هم از طاعون توش مردن، اونجا هم تصور این بود که بوی بد باعث انتشار طاعون میشه. واسه همین آدما از عطرهای مختلف استفاده میکردند که خوشبو کنن هوا رو که طاعون نگیرن.
بعد توی اپیدمی سوم طاعون که توی قرن نوزده بود، همین 200 سال پیش بود، همچنان این تصور که خوشبو کردن هوا یا تنفس بوی خوب باعث جلوگیری از طاعون میشه وجودداشت. عکسای این دکترای دوران طاعون رو احتمالا دیدیم. همونایی که یه ماسکهایی دارن که شبیه کلاغه. قیافشون رو شبیه کلاغ میکنه. دکترای اون زمان این ماسکها رو میزدن، بعد تو منقار کلاغه، انواع و اقسام گیاهان معطر و عطرهای مختلف میریختند که هوایی که تنفس میکنن خوشبو باشه و طاعون نگیرن.
در عین حال خب پر از جنازه بوده اطرافشون دیگه. بوی بد در حالت کلی هم اذیتشون میکرده. پس این منقارهای معطر حتی اگه تاثیری توی انتقال طاعون نداشته، واسۀ کار کردن تو محیط پر از جنازه به درد میخورده. خیلی دور شدیم از داستان خودمون. برگردیم به اوایل قرون وسطی.
گفتیم که اوایل قرون وسطی، عطر صرفا خوشبوکننده هوا بود و واسۀ مریض نشدن استفاده میشد. عطر توی حمامهای عمومی داخل شهر و حمامهای خصوصی خانوادههای پولدارم استفاده میشد. توی حموم عطر میریختن.
یه مقدار که گذشت، رسیدیم به قرن 10 و 11، اون سختگیری کلیسا یکم کمتر شد و اونقدر دیگه گارد نداشتن آدما در برابر عطرزدن.
بعد از اینکه جنگهای صلیبی شروع شد، خیلی از جنگجوهایی که از جنگ برمیگشتن با خودشون گیاهها و عطرهای شرقی رو میاوردن. چون داشتن با شرق میجنگیدند. با کشورهای مسلمان میجنگیدند دیگه.
بعدشم گفتیم دیگه. این وسط که غرب درگیر این بدبختیها بود، شرق دنیا همچنان عطرباز بودن و انواع و اقسام عطرارو داشتن. این شد که پای یه سری از گیاهها و بوهای شرقی باز شد به دنیای غرب و بعد از یه مدتم ونیز که به نوعی گذرگاه شرق و غرب بود توی اون دوران و خیلی از عطرها و گیاه از شرق بهش میرسید، شد مرکز عطرسازی اروپا.
تو این دوران یک وسیلهای هم توی فرانسه درست شد، به اسم پمندر. این یه توپک کوچیک فلزی یا حالا چوبی بود که توش عطرهای مختلف میریختن، بعد وصلش میکردن به یه چیز تسبیح طوری. بعد حالا یا دستشون میگرفتن یا این که دور گردنشون مینداختن. هدف این بود که این هم بیماریها رو دور کنه، هم اینکه طرفو خوشبوکنه.
تا آخر قرون وسطی کل اروپا اینطوری عطرو مصرف میکردن. عطراشون چی بود حالا؟ معمولا یه سری گیاه معطر مثل رزماری و اسطوخودوس و دارچین و مشک و عنبر بودن که با همدیگه قاطی میشدن و تو روغن ریخته میشدن و اینطوری تبدیل به عطرمایع میشدن.
اما دورۀ رنسانس که شروع شد، یه مادۀ جدید به عطرا اضافه شد و کل بازی رو عوض کرد. چی؟ الکل.
الکل توی دنیای شرق چندین قرن بود که وجود داشت. رازی کشفش کرده بود. ابن سینا روی پروسۀ تقطیرش کار کرده بود. استفادههای پزشکی مختلفی هم داشت. حتی عطرهای الکل محورم وجود داشت توی شرق. منتهی توی غرب خبری از این حرفا نبود.
طرفای قرن 14، یعنی اول دورۀ رنسانس، اروپاییها ایدۀ ساختن عطر الکلی رو از شرقیا گرفتن و شروع کردن روی عطرهای الکلی کار کردن. فایدهی عطر الکلی چی بود؟ سبکتر بود نسبت به روغن. رقیقتر بود. قابل استفادهتر بود. بعدشم خود الکل حکم ضد عفونی کننده داشت دیگه. وسط اروپای قرن چهارده که پر از بیماری بود به درد میخورد.
اولین عطر الکلی که توی اروپا درست حسابی ساخته شد و موفق بود، یه عطری بود به اسم هانگری وادر یا آب مجارستان. این ترکیب رزماری و الکل بود. این عطره خیلی موفق و معروف شد توی اروپا. آدما رو بدنشون میمالیدند تا از عفونتها و بیماریها جلوگیری کنه و بدنشون بوی خوب بده. حتی یه سری هم به عنوان دارو میخوردش.
یادتونه گفتم ونیز شده بود مرکز عطر اروپا؟ تا اوایل رنسانس دیگه ونیز که نقطۀ تلاقی شرق و غرب بوده و مواد اولیۀ عطر از همهجا بهش میرسید، رسما یه مونوپولی توی بازار عطر راه انداخته بود و تبدیل شده بود به مرکز عطرسازی جهان.
اما این سلطۀ ونیز روی صنعت عطر، اواسط قرن چهارده تموم شد و اسپانیاییها و فلورانسیها، بازار عطرو گرفتن دستشون. تو پرانتز بگم که الان ونیز و فلورانس شهرهای کشور ایتالیان. اون زمان یک جمهوری ونیز داشتیم، یک جمهوری فلورانس.
اینا کشورهای جدایی بودن که صرفا شهرهای ونیز و فلورانس توشون نبود. شهرهای مختلف داشتن. در نتیجه ونیز و فلورانس که میگیم منظورمون کشورهای ونیز و فلورانسه. با شهر ونیز و شهر فلورانس اشتباه نگیرید.
خلاصه اسپانیا و فلورانس اومدن بازار عطرو توی دست خودشون گرفتن. خیلی البته سلطشون رو بازار عطر طول نکشید، چون که تا اینا شروع کردن جون گرفتن چموخم کارو یاد گرفتن، یه ازدواج همه چیو ریخت بهم.
داستان از این قرار بود که توی قرن 16، پادشاه فرانسه تصمیم گرفت که دختر یکی از دوکهای قدرتمند فلورانسو برای پسرش بگیره تا یه اتحادی بین فرانسه و فلورانس شکل بگیره. این عروس تازۀ فرانسویها هم مسلما تک و تنها از فلورانس پا نشد بیاد فرانسه. کلی خدم و حشم و آرایشگر و آشپز و اینا با خودش آورد.
حالا بین این خدم حشمهای این عروس خانم، عطار مخصوصشم بود. گفتیم دیگه عطر همچنان یه محصول لوکسه. فقط آدمای خیلی پولدار عطر میزنن و همهی این آدمای پولدارم یک عطار مخصوص داشتند که این براشون عطر رو درست میکرد. این شد که این عطار عروس خانم که از قضا یکی از کار درستترین عطارهای فلورانس بود، پاشد اومد فرانسه.
توی فرانسه، این اومد یه کارگاه عطاری راه انداخت و عطرهای جدیدو توش آزمایش میکرد و میساخت. بعد از یه مدت هم یه مغازهی بزرگ زد که یه ورش عطر میفروخت و یه ورشم سم میفروخت. معروفه که این ملکهای که این عطار رو با خودش آورده، در بدو ورودش به یک سری از آدمها و خاندان سلطنتی و اینا یه سری دستکشهای خوش بافت و خوشگل معطری داده.
بعد از یه مدتی این دستکش دادن میشه روتین و عادت این ملکۀ جدید. انگار نوع هدیه دادنش با دستکش بوده و از یک دوره به بعد دیگه دستکش معطر نمیداده. دشمناشو با دستکشهای سمی میکشته. یعنی دستکشو میفرستاده؛ ولی دستکش در واقع سمی بوده و کلک طرفو میکنده. این شد که این عطار مخصوصش، هم توی ساختن عطر تبحر پیدا کرد هم توی ساختن سم.
خلاصه که کار و بار مغازۀ عطرفروشی این آقا که مشتریاش همه از اعیان اشراف فرانسه بودن، گرفت و نونش رفت تو روغن. باقی عطارهای فلورانس هم که خبر بهشون رسید فلانی چه وضعی بهم زده، کمکم از فلورانس کوچ کردن اومدن فرانسه و هر کدوم تو یه جایی از فرانسه کارگاه عطاری و مغازۀ عطرفروشی زدن.
این شد که به آخر قرن 16 که رسیدیم، فرانسه تبدیل شد به پایتخت عطرسازی جهان و بهترین عطرارو باید سراغشون از کجا میگرفتی؟ فرانسه.
از قرن 16 که فرانسه بازار عطر گرفته دستش، عطر بیشتر از هر چیزی واسه این تولید میشد که بوی بد شهرها و خونهها رو از بین ببره. بهداشت ضعیف بود. مواد شوینده به اون صورت نبود. سیستم فاضلاب شهری نبود. خلاصه که اگه عطر نبود، مردم از بوی گند خفه میشدن و میمردن. واسه همین کم کم مصرف عطر زیاد و زیادتر شده و عطرا سنگینتر.
تعریف عطر کلا یک مادۀ معطر با بوی خیلی خیلی سنگین بود. دیگه حتی خوشبو بودنش مهم نبود. فقط باید میتونست بوی بدو پوشش بده. اما کمکم که زمان رفت جلوتر و دوران روشنگری شروع شد، اروپا شروع کرد به بهداشتی شدن و اون بوی بدی که توی شهرا بودم کم و کمتر شد.
به قرن 18 که رسیدیم، دیگه شهرها مثل قدیم بوی بد نمیدادن؛ ولی عطرها هنوز همون عطرها بودن. 200 سال بود که عطارهای فرانسوی یه مدل عطر ساخته بودن. خودشونم حواسشون نبود که دلیل سنگینی عطرا بوی خیلی بدی بوده که قبلا تو شهر وجود داشته. الان که دیگه بوی بد نمیده شهر، اصراری نیست که حتما انقدر سنگین و غلیظ باشن عطرا.
این شد که کمکم اون سنگینی عطرا اذیت کننده شد واسه مردم. تو همین زمان بود که یه عطری پاش به فرانسه رسید که سبک بود، بوی خوش داشت و حس تازگی میداد. بوی لیمو و رزماری و شکوفۀ پرتقال. این عطر واسه مردمی که داشتن از عطرهای سنگین خفه میشدند، رسما محصول ایدهآل بود. این عطری که داریم حرفشو میزنیم، توی شهر کلن آلمان درست شده بود. واسه همین اسم آب کلنی بود. آب از کلن. حالا آب کلنی یا آب از کلن، به فرانسوی چی میشه؟ اودکلوم یا اونجوری که ما تو فارسی میگیم، ادکلن.
من چون زیاد باید تلفظش کنم همون ادکلنو میگم. منتهی درستش و در جریان باشید چیه دیگه. ادکلن یه محصول انقلابی بود. به سرعت تو فرانسه محبوب شد و از فرانسه هم به باقی دنیا رسید. اما تو فرانسه ادکلن فقط یه عطر نبود. به عنوان دارو و نوشیدنی هم استفاده میشد. ماجرا این بود که تولیدکنندههای ادکلن تو فرانسه، واسه اینکه بتونن تو فرانسه پر از عطرهای مختلف محبوب بکنن عطرشون و آدما رو وادار کنن که یه بارم که شده امتحانش کنن، گفتن ادکلن انواع و اقسام فایدهها را برای سلامتی داره.
انقدر این ایدۀ تبلیغاتی جدی گرفته شد که دیگه دکترا هم ادکلن و برای هر مرضی توصیه میکردن. سر درد داری؟ ادکلن بوخور. مریض شدی؟ ادکلن بریز تو سوپ بخور. کلا میخوای سالم و سلامت باشی؟ شکر بریز تو ادکلن حل کن هر روز بخور.
این شد که ادکلن همزمان هم عطر بود، هم نوشیدنی، هم دارو. انقدر قضیه جدی بود که روی شیشههای ادکلن یه کاغذایی میچسبوندن که روش لیست کرده بودن واسه چه چیزایی میشه مصرفش کرد. از شفای مریضیهای مختلف تا دوختن سوراخ لایه ازون و لیست کرده بودن به عنوان کاربرد ادکلن.
خود ناپللون امپراتور فرانسه، واسه اینکه سالم و سلامت باشه ماهی چهل لیتر ادکلن میخورد. چهل لیتر ادکلن، من آب نمیخورم ماهی چهل لیتر. این تازه مقدار خوردنش بود. به بدنش میزد. به لباساش میزد. به موهاش میزد. قبل از هر جنگ باید یه شیشه ادکلن میخورد تا سالم و سلامت باشه در طول جنگ. بیخود نیست از سرطان معده مرد بندهخدا.
توی این دوران، ادکلن و عطرهایی مثل ادکلن که نسبتا سبک و خنک بودن، بازارو توی دستشون گرفتهبودن و عطرهای نسبتا سنگینتر که نتهای وانیلی و چوبی و ادویهای این تیپی داشتن، کاملا حذف شده بودند از بازار عطر جهان. اما همون قدر که خود ناپلدون عاشق عطرهای سبک و مخصوصا خود ادکلن بود، همسرش عاشق عطرهای شرقیتر و سنگینتر بود و عطری که خودش استفاده میکرد نتهای وانیلی داشت.
همین همسر ناپلئون بود که دوباره پای عطرهای گرم چوبی و ادویهای رو باز کرد به فرانسه و خودش یه خط تولید عطرهای گرم رو راه انداخت. شاید اگه به خاطر همسر ناپلون نبود، تا سالهای سال دوباره عطر گرم تولید نمیشد.
همون اوایل قرن 19 یه اتفاق خیلی خیلی مهم دیگه هم افتاد. شیمی آالی به وجود اومد. شیمی آالی کمک کرد که خیلی از بوهایی که تا اون زمان از مواد طبیعی به دست میومدن، به صورت شیمیایی تو آزمایشگاه بتونن تولید بشن. یعنی جای اینکه لیموی واقعی رو برداریم باهاش عطر بسازیم، اون ترکیب شیمیایی که باعث بوی لیمو میشه رو تو آزمایشگاه میسازیم.
این شد که دیگه واسۀ ساختن عطر احتیاجی به خود مواد نبود و تولیدشون میتونست توی یه پروسۀ شیمیایی انجام بشه. اینطوری هزینۀ تولید خیلی میومد پایین و سرعت تولید و تعداد محصول تولید شده هم میرفت. بالا در نتیجه هزینهی عطرهایی که میشد شیمیایی تولیدشون کرد خیلی اومد پایین و برای همین خیلی از طبقههای جامعه دیگه میتونستن عطر بخرن و عطر استفاده کنن. قابل خرید شد برای خیلی از طبقات جامعه.
یکی از همین عطرا هم خود ادکلن بود. تو قرن نوزده، ادکلنی که حالا میشد ارزون زیاد تولیدش کرد، رسما پرمصرفترین عطر فرانسه و جهان بود. وارد قرن بیستم که شدیم دیگه عطر جزئی از زندگی مردم شده بود. همه عطر میخریدن. همه عطر میزدند. دیگه برای هر طبقهای با هر درآمدی یه عطری بود که بتونن تهیه کنن؛ ولی هنوز یه عطر افسانهای درست نشدهبود.
هنوز پرفروشترین عطر تاریخ که تولد شروع دوران عطرهای مدرن بود، درست نشدهبود. برای این اتفاق باید یه اتفاق مهمتر میافتاد. یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ و مهمترین اتفاق تاریخ مدرن عطر، ترور راستپوتین.
سال 1908 تزار روسیه و خانوادش تو وضع خیلی خیلی بدی بودن. از طرفی به خاطر انقلاب 1905 روسیه که حکومتو مشروطه کرده بود، قدرت تزار خیلی خیلی کم شده بود. از اونور اوضاع اقتصادی و سیاسی خود کشورم تعریفی نداشت. به همۀ اینا، بیماری تنها وارث تزار، الکسی کوچولو رو هم اضافه کنیم. الکسی هموفیلی داشته و خونریزیهای مرگبار میکرد. دنیا روی سر تزار خراب شده بود و مونده بود به کدوم بدبختی فکر کنه.
تو همین وضعیت بهشون خبر میرسه که یه راهبی اومده تو شهر که یه کم عجیب غریبه و مریض شفا میده. اسمش چی بود؟ پدر گریگوری. اما بین مردم و آدمایی که میشناختنش، به یه اسم دیگه هم معروف بود. بهش میگفتن آدم فاسد که به روسی میشد راستپوتین. دلیلشم این بود که این پدر گریگوری مذکور از هیچ کثافتکاریای فروگذار نمیکرد. آدم عجیبی بود واقعا. رسما روزا مریض شفا میداد. شبا پارتی میکرد. البته که مسلما مریض شفا دادنش واقعی نبوده. کلکی شعبدهای چیزی همیشه تو کارش بود.
تزار که اوضاع بیماری پسرش خیلی خراب بود، آدم میفرسته که این پدر گریگوری رو بیارن که ببینن آیا اون میتونه کار بکنه یانه؟ ناگفته نمونه که این جناب تزار نیکلای رومانف و خاندان سلطنتی هم کلا بسیار بسیار مذهبی بودند و بسیار بسیار هم خرافاتی. خلاصه راسپوتین میاد و اولین کاری که میکنه اینه که میگه هر دارویی که تا الان به بچه میدادن رو قطع کنن. بعدشم یه سری ورد زمزمه میکنه و میگه حله.
بعد از یه مدت کم کم حال بچه شروع میکنه بهترشدن. این میشه که خاندان سلطنتی به شفا دهنده بودن راسپوتین و مقدس بودنش ایمان میارن و راسپوتین میشه یار گرمابه و گلستان تزار و خانوادش. عزیز روسیه میشه رسما. یه ایدهای که الان وجود داره، اینه که اون زمان احتمالا دکترا به بچۀ هموفیلی داره تزار آسپیرین میدادن که عملا سم واسه کسی که هموفیلی داره. بدترش میکنه خیلی.
بعد راسپوتین که گفته داروها رو قطع کنید، آسپیرین دیگه ندادن به بچه، در نتیجه حالش بهتر شده. شفا دادنی این وسط صورت نگرفته. ولی خب الان ما اینا رو میدونیم. اون زمان پدر گریگوری راهب مقدس شفابخش بود.
در طول چند سال راسپوتین جوری خودش تو دل خانوادهی سلطنتی جا کرد که دیگه هرچی میگفت میکردن. تزار و خانوادهاشم که به مقدس بودن راستپوتین اعتقاد داشتن، نه نمیگفتن به هیچ حرفش. عملا تزار شده بود عروسک خیمه شب بازی راستپوتین.
این وسط یه سری از شاهزادهها و اشراف زادههای روسیه، شدیدا از این وضعیت عصبانیبودن. میگفتن این مرتیکه داره به قهقرا میبره مملکت ما رو. هر چی میگه تزار گوش میده. روز به روزم وضعیت داره بدتر میشه. حالا این وسط، روسیه وارد جنگ جهانی اول شد. دیگه این شاهزادهها رو کارد میزدی خونشون در نمیومد. روسیه نه پولش و داشت که بجنگه، نه نیروشو، نه توان سیاسیشو. اگرم بعدا تونست جنگ جهانی اولو ببره فقط به لطف اتحادش با انگلیس و فرانسه بود.
تو همون سالهای آخرای جنگ، مشکل شاهزادهها با راسپوتین انقدر زیاد و زیاد شد که سال 1916 تصمیم گرفتند که کلکشو بکنن. ترورش یه ماجرای عجیب غریبی داره. اینا هر کار میکردن راست بودی نمیمرده. سم دادن بهش نمرد. تیر زدن بهش نمرد. با چوب زدنش نمرد. آخرم بعد از اینکه هر چی از دستشون براومد به سرس آوردن، جنازشو انداختن تو آب. منتهی میگن همچنان تو آب که بوده تکون میخورده. فعل سگ جون بودن رو صرف کرده بود رسما.
خلاصه اینکه کلک راستپوتین رو میکنن این اشرافزادهها. حالا بین این اشراف زادهها و شاهزادههای روسی، یکی بود به اسم دیمیتری پاولوویچ. این آقای دیمیتری پلولویچ، پسرخالۀ تزار بود. بعد از ماجرای قتل راسپوتین هم دادگاهیش کردن و به جرم قتل راسپوتین تبعید شد و رفت فرانسه. اما این تبعید عملا باعث نجات جونش شد.
چون 1 سال بعد از این جریان، انقلاب اکتبر روسیه اتفاق افتاد و روسیه شد شوروی و تک تک اشرافزادهها و خاندان سلطنتی اعدامشدند. یه روز که این آقای دیمیتری داشت توی تبعیدگاهش فرانسه، واسه خودش میگشت، یه خانم موجهی رو دید. رفت جلو به سلام علیک کردن و چقدر قیافت آشناست و شما رشتتون چی بوده و از این پیکاپ لاینای دست چندم.
خلاصه اینکه بعد از یکم زبون ریخت و بگو بخند کردن، یه آشنایی شکل گرفت بینشون و بعد از یه مدت هم وارد یک رابطۀ عاشقانهای شدن باهمدیگه. حالا این خانم موجه کی بود؟ یه طراح لباس فرانسوی که چند سالی بود به نون و نوایی رسیده بود و مونده بود تو اینکه چطور وارد دنیای عطر بشه. سرکار خانم کوکو شنل.
کوکو شنل یه طراح لباس و کلاه بود که تازه یه اسم و رسمی به هم زده بود و داشت خیلی معمولی تو کارش جلو میرفت. تو اون زمان برندای لباس و عطر جدا بودن. اینطوری نبود که برندای لباس عطر بدن بیرون مثل الان. برند عطر فقط برند عطر بود. برند لباس فقط برند لباس. همه چی تخصصی بود. حالا تو همین زمان، یک فرصت عالی درست شده بود برای بازار عطر فرانسه.
تو جریان جنگ جهانی اول کلی سرباز آمریکایی اومده بودن تو فرانسه که متحدشان بود، مستقر شده بودن. تو زمان قصۀ ما جنگ تازه تمام شده بود و این سربازای آمریکایی میخواستند برگردن آمریکا و همشونم میخواستن که از عطرهای فرانسوی سوغات ببرن.
این شد که یک بازار خیلی خیلی عظیمی درست شد برای عطرهای فرانسوی. تقاضا خیلی رفت بالا. همین زمان کوکوشنل برای اینکه بتونه از این فرصت به وجود اومده نهایت استفاده رو بکنه، تصمیم گرفت که عطر رو هم به محصولات برندش یعنی همون شنل اضافه کنه. چون حتی اگر نمیتونست عطرشو برسونه به این سربازها، اون همه عطری که از فرانسه میرفت آمریکا، توجه آمریکاییها به اطراف فرانسوی جلب میکرد و تا چند سال آینده آمریکا میشد یه مشتری عالی برای عطرای فرانسوی.
حالا چه مدل عطری میخواست بسازه شنل؟ ایدۀ شنل این بود که یک عطر کاملا مصنوعی تولید کنه. یه بوی کاملا غیرطبیعی. حرفش این بود که یک زن باید بوی یک زن بده. نه بوی یک سبد گل. توی بازاری که همۀ عطر بوهای طبیعی داشتن و مثلا بوی وانیل یا لیمو یا نعنا میدادن، ایدۀ شنل این بود که یه بویی خلق کنه که مخصوص خودش باشه و نماد بوی یک زن باشه. اما شنل عطار نبود.
در نتیجه خودش به تنهایی نمیتونست عطری که میخواست رو خلق کنه. با کلی عطار مختلف حرف زد. توضیح داد چی میخواد. بعد کارشون. تست کرد. منتهی هیچ کدوم به دلش نمیشستن.
همین موقع بود که با دیمیتری آشنا شد. یه روز که با هم رفته بودن توی سواحل جنوب فرانسه تعطیلات، کوکو به دیمیتری گفتش که آقا من واقعا گیر کردم. عطار درست حسابی گیر نمیاد. گیرم که میاد نمیتونه اون چیزی که من میخوامو بسازه.
دیمیتری برگشت بهش گفت ببین من بهترین عطری که تا حالا بو کردم، مال یه برند روس بود. عطارشم جز دوستای خاندان سلطنتی بود. سلام علیک داشتیم باهاش. اگه تو جریان انقلاب اکتبر اعدام نشده باشه، شاید بشه گیرش آورد. اسمش ارنست بو بود. یه پرس و جویی بکن. ببین کسی خبر داره کجاست چیکار میکنه؟ شاید تو این دوستات کسی بشناسدش.
این میشه که شنل میفته دنبال این آقای ارنست بو و دست بر قضا میبینه طرف تو فرانسهاس و اتفاقا داره روی عطرهای مصنوعی کار میکنه. ارنست بو دقیقا کسی بود که شنل لازمش داشت. این شد که شنل باهاش یه جلسه گذاشته و توضیح داد که دنبال چه چیزیه.
ارنست بو هم شروع کرد کار کردن روی عطری که توش عناصر طبیعی رو داشته باشه. بوی لیمو و یاس و رز و این حرفا رو داشته باشه، منتهی عناصر شیمیایی غیر طبیعی هم داشته باشه. یه بویی که در عین خوب بودن، دستساز و مصنوعی باشه. بویی که برای توصیفش فقط باید اسم اون عطرو بیارن. نه اینکه بگم بوی فلان گلو میده. این شد که ارنست بو مشغول شد و بعد از چند ماه چندتا نمونۀ مختلف حاضرکرد.
نمونهها شماره گذاری شده بودن. شنلم دونه دونه تستشون کرده و از نمونۀ شماره 5 خوشش اومد. با خودش گفت این نمونۀ شماره پنجه. این عطرم میخوام تو پنجم ماه می که پنجمین ماه ساله بدم بیرون. پس ما بیایم اسم این بذاریم شماره 5 که کلا خوش یمن باشه و این شد که عطر افسانهای شنل نامبر فایو، متولد شد.
چرا افسانهای؟ از چند جنبه. اولا که نام فایو اولین عطری بود که یه برند لباس به شکل جدی تولیدش میکرد و شروع جریان عطرسازی برندهای لباس که امروز خیلی رایجه به حساب میاد. شنل نامبر فایو شروع یکی شدن برندهای لباس و عطر بود. این از مورد اول.
مورد دوم چی بود؟ همون ویژگی خود عطره. شنل نامبر فایو بوی یک ماده رو نمیداد که بگی آره بوی فلان چیزو میده یا بوی فلان چیز و فلان چیز با هم میده. بوی خودشو میداد. یه بوی مصنوعی که کاملا تو آزمایشگاه ساخته شده بود و میشد براش کاراکتر تعریف کرد.
ذهن ما برای بو کاراکتر قائل میشه. ما خیلی چیزا رو به بوشون میشناسیم. پس اگه یه بوی خاص که قبلنم حسش نکردیم و دست ساز باشه، بخوره به دماغمون و براش یه کاراکتری تعریف شده باشه، برای اون بوهم کاراکتر رو در نظر میگیریم.
در نتیجه وقتی شنل میگفت نامبر فایو بوی یک زنه. چون ما بوی نامبر فایو و هیچ جای دیگه نشنیده بودیم و نمیتونستیم ترکیبش و به یه بوی خاص ربط بدیم، حرف شنل رو میپذیرفتیم و اون تصویری که بوی زن همچین بوییه رو میپذیرفتیم.
امروز تقریبا خیلی از عطرهایی که تولید میشن همین سیستمو دارن. کاراکتر دارند. اصطلاحا غیرطبیعی بوشون. در کل بویی دارن که میتونیم براش شخصیت قائل بشیم. مثال میزنم. دیور ساواژیا یا کرینیتویی بوی یه مرد شیو کرده و تر و تمیز تازه از حموم درآمدۀ شیک و پیک و میده. یه استایل بیزنس منطوری یه ذره فرمال اون تیپی.
در مقابل جان بارباتوس دارکبل، بوی یه مرد بعد از توری که کاپشن چرم میپوشه و بوت یغور پاشه و موتور هارلی دیویدسونه رو میده یا مثلا ژامپو گوتی ترامیل رسما بوی یه پسر 25 و6 سالهای رو میده که صبح تا شب داره پارتی میکنه.
تو عطرهای زنونه هم مثلا شنل کوکامادمازل، بوی یک زن شیک و پیک و منظم مرتبی رو میده که توی یک آفیسی کار میکنه و میزش همیشه مرتبه و به خودش و کارش اهمیت میده. از اونور دولچه گابانا پتریسی دختر تینیجر برونگرا و خوش مشربی رو میده که توی اتاقش همه چی صورتیه. یه همچین تیپ شخصیتی.
میبینید هر کدوم از این عطرها یه تیپ شخصیتی دارن. اینطوری نیستش که بگیم صرفا بوی فلان چیزو میده. بوش که میکنی یاد یه شخصیت میفتی. یاد یه کاراکتر میفتی. میگی فلانی باید همچین بویی داشتهباشه. شنل نامبر فایو شروع کنندۀ این جریان بود. حالا بوی خود شنل نامبرفایو چطوری بود؟ ترکیبی از بوی یاس، وانیل، چوب صندل رز و یه سری ترکیب آلدئیدی.
در اصل هم همین ترکیبات آلدئیدی بود که متفاوتش میکرد. اون کاراکتری که بحثش بودو بهش میداد. ترکیبات آلدئدی چی هست حالا؟ آلدئیدها یه سری ترکیبات آلی شیمیایین که کاربردهای مختلفی دارند و توی عطر کارشون اینه که یه بوی خاصی به ترکیب عطر اضافه کنن.
به طور کلی یه بوی صابونی، لیمویی، گلی میدن به عطر. حالا بر اساس ترکیب اون آلدئیده و نوع سنتزش این بو به یه سمت میل میکنه دیگه. توی یه ترکیب بیشتر صابونیه. تو یه ترکیب بیشتر لیموییه. تو یکی بیشتر لیمویی گلیه و به همین منوال.
شنل نامبرفایوم یک ترکیب آلدئیدی توش داشت که بوی صابونی میداد به عطر. این عطر شنل نامبرفایو، جدا از کاراکتر خاصی که داشت، توی زمان مناسبی هم اومد به بازار.
دهۀ 20 میلادیه و جنبشهای زنان در حال ثمره دادنه. زنان جامعۀ غربی دارن دنبال حقوقشون میرن. خیلی از زنای آمریکایی و اروپایی شروع کردن کار کردن. شخصیت مستقل پیدا کردن. بعد از چندین قرن به زمانی رسیدیم که تیپ شخصیتی زنان صرفا توی خانهداری و بچهداری تعریف نمیشه. زنان دارن شخصیت اجتماعی مستقل پیدا میکنن. یه صدایی برای حرف زدن پیدا میکنند. این شخصیت زن مدرن مستقل در حال شکل گرفتنه که عطری میاد به بازار که شعارش بوی واقعی یک زنه.
خواسته ناخواسته شنل نامبرفایو میشه عطر این تیپ شخصیتی جدید. میشه عطر زن مستقل. این میشه که با بال و پر گرفتن این تیپ شخصیتی، شنل نامبرفایوم تبدیل به یک نماد میشه و کل بازار دهۀ 20 بدون هیچ تبلیغی دست خودش میگیره. بعد از عرضۀ شنل نامبر فایو، باقی صنعت پوشاک هم دنباله روی شنل میشن و کم کم باقی برندهای لباسم شروع میکنن عطر تولیدکردن.
اما رکود بزرگ جهانی و بعدشم جنگ جهانی دوم، کارو واسۀ برندهای مختلف سخت میکنه و راکد میمونه صنعت عطر. وضعیت به همین منوال پیش میره تا میرسیم به دهۀ 50 میلادی. دهۀ 50، شروع دوران طلایی رویای آمریکاییه. جنگ سرد در جریانه. نگاه دنیا برای تفریح و سرگرمی و فشن و همه چی به آمریکاست. هالیوود داره میتازونه. راک اندرول و الویس تو اوجن. پول در میاد و زندگی رو به رواله. آدما تو این دوره جوری خوش تیپن که واقعا میخوای بشینی فقط نگاشون کنی. با این اوصاف مصرف عطر آمریکا هم زیاد میشه و دنیایی که نگاهش به آمریکاست هم عطرباز میشه.
تو همین دهۀ 50 برندهای مختلف شروع میکنن به شکل جدی و گسترده عطرهای ایدیتی میدن به بازار که چون غلظتش از ای دی پی کمتر بود، قیمت مناسبتری داشت و قابل خریدتر بود واسه همه.
همین زمان، یعنی دهۀ ،50 اوج صنعت تبلیغاته. شرکتهای بزرگ تبلیغاتی مدیسون نبینی نیویورک که توی قسمت تنباکو راجبشون گفتیم، دارن دنیای تبلیغات با کمپینهای بزرگشون میچرخونن. برندهای عطرم تو همین جریان به شکل جدی وارد دنیای تبلیغات میشن و تبلیغات جدی عطرم شروع میشه. یه جورایی پایۀ سازمانی و تجاری صنعت عطر مدرن تو دهۀ 50 گذاشته میشه و بعدش دیگه هر چی شد، روی همون پایه رفت جلو.
از دهۀ 50 به اینور صنعت عطر پیشرفتهای مختلفی کرده. عطرا با کیفیتتر شدن. برندها زیادتر شدن. در دسترستر شدن. مدرن و مدرنتر شده دنیای عطر. امروز دیگه بوی مشکو از آهو نمیگیرن. بوی عنبر رو از نهنگ عنبر نمیگیرن. بوی چرم و از گاو بوفالو نمیگیرن. همۀ اینا تو آزمایشگاه ساخته میشه بوشون. توی صنعت عطر امروز هم حیوونا کمتر کشته میشن و هم تولید بیشتر و ارزانتر میشه.
دنیای امروز ما دنیای خیلی خوشبوییه و واسهی این بوی خوش دنیای امروز، همچنین مسیر طولانی طی شده. داستان عطر اینجا تموم میشه. ممنون از اینکه شنوندۀ چیزکست هستید. منتظر قسمت بعدی با یه چیز دیگه باشید.
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۰۸ چیزکست- فست فود (بخش دوم: کشلقمه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۱۴ چیزکست- قهوه (بخش دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۳۱ چیزکست- تاریخ توتون و تنباکو