قسمت ۰۹ چیزکست- عصای سفید
سلام به قسمت نهم چیزکست خوش اومدین؛ تو این پادکست من ارشیا عطاری برای شما تاریخ چیزها میگم.
چیزایی که زمانی استفاده نمیکردیم، امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده ازشون استفاده بکنیم.
توی این قسمت قراره دربارهی عصای سفید صحبت کنیم؛ حالا چرا اصلا عصای سفید؟ این اپیزود چیزکست بخشی از کمپین شنواست. هدف کمپین شنوا رسوندن صدای پادکست فارسی به گوش نابینایانه. داستانشم اینجوری شروع شد که بچههای دستکست و کیمیکولوژی تصمیم میگیرن به مناسبت روز جهانی خط بریل هر کدومشون یک اپیزود مخصوص نابینایان بدن. بعد به خودشون گفتن که ما که داریم همچین کاری با حالی میکنیم چرا به بقیهی پادکست را نگیم، این شد که آخرش هیفده هیجده تا پادکست دور همدیگه جمع شدن این کمپینو تشکیل دادن.
قرار شد هر کدوم از این پادکستها از پونزده تا بیست و پنج دی ماه یه اپیزود بدن. یه اپیزود که با توجه به محتوای خود اون پادکست درست شده باشه و مربوط به نابینایان باشه. نابینایانی که به واسطهی شرایطی که دارند به نوعی شنوندهی بالقوهی پادکست به حساب میان. پس اگر شما هم نابینایی میشناسین حتما این اپیزود و بقیهی اپیزودای کمپین شنوا رو بهشون معرفی کنین. تو این کمپین چیزکست همراه دستکست، کمیکولوژی، میدنایتکست، معجون و کلی پادکست جذاب دیگه حضور دارن؛ در نتیجه توصیه میکنم اپیزودهای این کمپین رو به هیچ وجه از دست ندید.
خلاصه این شد که ما اومدیم سراغ یکی از وسایلی که افراد نابینا اکثر اوقات ازش استفاده میکنن و کلی به کمکشون اومده؛ وسیلهای که نه صرفا یک ابزار برای نابینایان، بلکه یک نماد از جامعهی نابینایانه. تو این قسمت قرار بیایم و تاریخ این عصای سفید رو بررسی کنیم و ببینیم که از کجا اومده؟ کی درستش کرده؟ کی درستش کرده؟ و اصلا چی شد که نابیناها رفتن سراغ استفاده از عصای سفید؟ پرحرفی کافیه مستقیم بریم سر اصل مطلب، داستان عصای سفید.
قبل از اینکه ببینیم عصای سفید از کجا اومده، بیاین اصلا ببینیم عصا از کجا اومده. برای انسان مدرن امروزی عصا وسیلهایه که همیشه آدمای مسن یا افرادی که مشکل حرکتی دارن ازش استفاده میکنن. ولی همین عصایی که الان انقدر بهش بیتوجهی میشه یه زمانی واسه خودش برو بیایی داشته؛ سمبل اشرافیت بوده رسما. به اون زمانم میرسیم حالا، فعلا بریم ببینیم عصا اصن کی وارد زندگی آدما شد. راستش عصا از اونی که فکر میکنیم قدیمیتره، یه جورایی حتی میشه گفت قبل از اینکه انسان انسان بشه عصا وجود داشته. چطوری؟
ما انسانها ادامهی نسل گونهی جانوری هوموسیپینها هستیم؛ طبق نظریهی تکامل داروین اجدادشون میشن گوریلها. بارها و بارها هم دیده شده که گوریلا توی طبیعت از یه شاخهای به عنوان عصا استفاده کردن. در نتیجه قبل از اینکه اصلا انسان بفهمه چی به چیه و دنیا دست کیه عصا رو میشناخته و ازش استفاده میکرده. کمکم که انسان به یه درکی شهودی از دنیای اطرافش میرسه و عقلش میرسه که یه کارایی بکنه، انقلاب کشاورزی اتفاق میوفته و انسان یکجانشین میشه و کم کم یه فرم روتین به خودش میگیره. توی این دوران همچنان عصا به عنوان یه وسیلهی مرسوم بین آدما استفاده میشده.
کاربردهای مختلفی داشته؛ هم یه وسیلهی کمکی بوده برای آدمایی که مشکل حرکتی داشتن، هم چوپانا برای به خط کردن گوسفندا یا دفاع از گله ازش استفاده میکردن، هم اینکه بعضی وقتا به عنوان سلاح برای دفاع از خود ازش استفاده میشده. از همون زمانم آدمای نابینا از عصا به عنوان وسیله کمکی استفاده میکردن. عصا هم باعث میشد موانع سر راهشون رو تشخیص بدن، هم اینکه تا حدودی بینیاز بشن از کمک بقیه. نقش عصا توی زندگی انسان دوران باستان انقدر زیاد بوده که یکی از اصلیترین پیامبران ادیان ابراهیمی یعنی حضرت موسی، مهمترین معجزهش که شکافتن دریا بود با چی انجام داد؟ عصاش.
پس الان درک میکنید عصا چقدر به زندگی انسان اون دوره گره خورده بوده؛ نقش عصا به همین شکل وسیلهی کمکی انسان تا چند قرن ادامه پیدا کرده و استفادهی دیگهای ازش نشد. تا اینکه توی قرن هفده، یعنی سالهای 1600 و خردهای، عصا از اون فرم وسیلهی کمکی بودن خودش خارج شد و تبدیل شد به نماد با شخصیت بودن.
از اوایل قرن شونزده بریتانیا دیگه رسما شروع کرده بود به کلونیزه کردن کشورهای دیگه؛ در نتیجه کلی مستعمره داشت و امپراطوری بریتانیا واسه خودش بروبیایی پیدا کرده بود. از همین موقع مردها و زنهای بریتانیایی شروع کرده بودن طبق یه آداب و رسوم خاصی زندگی کردن. آداب راهرفتن، آداب نشستن، آداب غذا خوردن، کلا خیلی دماغ سر بالا بودن این بریتانیاییها. البته فقط مردم بریتانیا نبودن، بقیهی ابرقدرتهای اون دوره مثل فرانسه هم همچین آدابی داشتن ولی بریتانیا اصلا یه سطح دیگه بود. مردم عادی و معمولی که به نوعی رعیت به حساب میومدن هیچی، اونا خیلی دنبال این قرتی بازیا نبودن. ولی اون جامعهی اشرافی و تحصیلکردهی بریتانیا غرق این آداب و رسوم بودن و مردان باید جنتلمن میبودن و زناشون باید لیدی میبودن.
توی این دوره مردای بریتانیایی همیشه با خودشون شمشیر حمل میکردن؛ هرجا میرفتن شمشیر به دست بودن. حالا نه هر جا میرن جنگ و دعوا باشهها، کلا شمشیر جزو وسایل روزمرشون بود و خیلیا اصلا شمشیرشون رو به شکلای مختلف تزیین میکردن و یه جوری انتخاب میکردن که به لباسشون بیاد و این حرفا. کمکم که وارد قرن هفده شدیم این شمشیرها طرفداراشون کمتر شدن؛ بالاخره جنگ و دعوا کمتر شده بود دیگه، بریتانیا به اون عظمت، دیگه وسط لندن که جنگ نمیشد. این شد که عادت شمشیر حمل کردن توی شهر کمکم حذف شد و جای شمشیر با عصا عوض شد.
حالا هر مردی که وسط لندن داشت راه میرفت حتما یه عصا دستش بود و اون اصلا نه تنها نشون دهندهی خوشتیپ بودنش بود بلکه عصا داشتن نشون میداد که ایشون نزاکت و شخصیت داره. اینا نتیجهی همون آداب جنتلمن سازی انگلیسیا بود. کمکم عصاها شدن نشونهی شخصیت و پرستیژ صاحباشون. اگه مثلا شما یه عصا از چوب معمولی داشتی که بالاش یه فلز خیلی عادی بود برات ارزش کمتری قائل میشدن، نسبت به کسی که عصاش از یه چوب مرغوب بود و روی چوب و فلزش کنده کاریهای خیلی جذاب و زیبا شده بود. کلا کیفیت عصا، نشوندهندهی کیفیت شخصیت مردا بود.
هزاران مدل عصا وجود داشت؛ عصاهایی که از چوبهای مختلف درست میشدن و کلی جلا داده میشدن و روشون کنده کاری میشد. دستشونم از طلا و نقره بود و همون دستهشم کلی نقش و نگار حکاکی شده بود. حتی بعضیا که وضعشون خوب بود سفارش میدادن براشون با شیشه عصا بسازن. این استفاده از عصا انقدر بین مردای انگلیسی زیاد شد که یه سری قوانین برای استفاده از عصا وضع شد. برای اینکه با عصا داشتن جنتلمن باشی باید اون قوانین رو رعایت میکردی.
وارد قرن هیجده که شدیم قضیه جدیترم شد؛ سال 1702 هر مردی که میخواست توی لندن عصا استفاده کنه، باید برای استفاده از عصا مجوز میگرفت و گواهینامهی عصا میداشت. یعنی شما باید برای جنتلمن بودن یه عصای خوب میداشتی، برای حمل اون عصا هم گواهینامهی مخصوصش رو میگرفتی. بعد اگه قوانین مربوط به حمل عصا رو رعایت نمیکردی، گواهینامهتو ازت میگرفتن و دیگه حق نداشتی عصا داشته باشی، در نتیجه دوباره بیشخصیت میشدی.
این قوانین چیا بودن حالا؟ مثلا کسی که عصا داشت حق نداشت عصاشو بزنه زیر بغلش یا توی هوا تکونش بده؛ خلاصه که عصا داشتن یه مزیت بوده و برای داشتن این مزیت باید آدابشو رعایت میکردی. وارد قرن هیجده که شدیم کمکم خانوما هم عصا به دست شدن. حالا واسه اینکه یه خانم با نزاکت و با شخصیت باشی، باید عصا میداشتی. توی همین دوره هم افراد نابینا همچنان عصاهای مختلف داشتن و طبق یک قانون نانوشته همشون از عصا به عنوان وسیلهی کمکی استفاده میکردن. ولی خب عصاهای اونا هم مثل بقیه هزار مدل بود و خبری از عصای سفید نبود.
حالا حالاها مونده تا برسیم به عصای سفید؛ این عصاها به همین شکل باقی موندن و تا آخرهای قرن نوزده عصاهای چند کاره درست شدن. حالا دیگه عصاها فقط جنبهی تزیینی نداشتن، کلی آدم خلاق اومده بودن و عصاهایی ساخته بودن که توشون چیزای مختلف گنجانده شده بود. از بیرون که به عصا ها نگاه میکردی چیز خاصی نمیدیدیا، ولی فقط کافی بود یه دکمه رو فشار بدی تا ببینی این عصا همچینم بیخاصیت نیست. معمولا یه تیکهی عصاع باز میشد و توش چیزای مختلفی جاسازی میشد. فندک، عطر، قطبنما، بطری کوچولوی مشروب، سیگار، رژ لب، قاب عکسهای کوچولو، ساعت، حتی یه عصاهایی بودن که وقتی باز میشدن تبدیل به فلوت یا حتی ویولون میشدن.
خلاقیت بشر تمومی نداشت سراین عصاها؛ مثلا یه عصایی بود که دستهی نقرهای حکاکی شدهی بالاشو میپیچوندی میتونستی بازش کنی و توش یه ست کوچیک ریشتراشی بود. تیغ و فرچه و صابون ریشتراشی، هر کدوم اندازهی دو بندانگشت. اون تیکه هم که جدا شده بود آینه داشت توش. همین عصا نسخهی زنونه هم داشت و توش یه رژ لب و یه رژگونه و یه آینه گذاشته بودن. اینطوری خانوما هرجا بودن میتونستن به آنی آرایششونو تازه کنن. بعضی از این عصاها برای خانمهای قرن نوزدهم یه وسیلهی نجات هم حساب میشدن. نه ه باهاش از خودشون دفاع کنن و اینا، ایناش که بدیهیه، منظور من چیز دیگهایه.
اگه اپیزود تیشرت چیزکستو شنیده باشید اونجا براتون از کرست گفتیم؛ کرست چی بود؟ لباس زیر نیم تنهای که از زیر بغل تا پایین شکمو میگرفت و تو ناحیهی کمر به شدت تنگ بود، جنسشم اکثرا از فلز بود. هدفشم این بود که کمر خانوما رو زورکی هم که شده باریک کنه و زیباشون کنه خیر سرش. بعد خب این کرستا انقد تنگ و سفت بودن هزار تا بلا سر بدن میاوردن. جدای از مشکلات استخوانی، خیلی وقتا باعث میشدن اکسیژن کافی به شخص نرسه و طرف غش کنه. واسهی حل این مشکل آدمای اون دوره چیکار کردن؟ اومدن با خودشون فکر کردن که آقا این کرست چقدر چیز بدیه، رسما داره بدنو نابود میکنه، چیه این اصلا؟ حذفش کنیم از زندگیمون بره.
کاش اینجوری بود، واقعا باور کردین؟ متاسفانه آدم اون دوره جای حل مشکل صورت مساله رو پاک میکرد. گفتن خب این کرستهای که نتونی نفس بکشی و غش میکنی؟ اشکال نداره خب، یکم سرکه بذارین دم دستتون حس کردین دارین غش میکنین بوش کنین، دیگه غش نمیکنین، مشکل حل شد، چیه الکی بزرگ میکنین هر چیزی رو. این شد که خانوما هر جایی میرفتن باید حتما همراهشون یه چیزی میبردن که وقتی دیدن دارن غش میکنن بش کنن و سر حال بیان. حتی یه ظرفایی درست شد مخصوص همین چیزها.
توش چیزای مختلف میریختن؛ سرکه، نمکهای بودار، روغن اسطوخودوس، بعد توی همین دوره که عصای چند کار اومده بودن، یه سری عصا هم درست شد که توی دستش این چیزا جاسازی شده بود. اینطوری زمانی که خانم حس میکرد داره نفس کم میاره عصاش میاورد دم دماغش و حالش یکم بهتر میشد. در نتیجه عصا برای خیلی از خانوما حکم یه وسیلهی ضروری پزشکی هم پیدا کرد.
در کنار این چیزهای جالبی که تو عصاها گذاشته میشد، بعضی از عصاها هم تبدیل به سلاح شدن. مثلا یه شمشیر یا خنجر توی عصا بود. در واقع دستهی عصا دستهی شمشیر بود و بقیهی عصا هم غلاف شمشیر بود یا حتی بعضی از عصاها تفنگ بودن، کافی بود که فشارش بدی یا دستشو بپیچونی تا یه اسلحه کوچولو داشته باشی.
همه داشتن با این عصاها کیف میکردن؛ مرد و زن هم نداشت. حتی یک هنر رزمی اختراع میشه به نام بارتیتسو که مبناش مبارزه به کمک عصا بوده. تو داستانای شرلوک هلمز به این سبک مبارزه خیلی اشاره میشه. کم کم محبوبیت عصاها توی قرن بیستم کم میشه و عصا جاشو به چتر میده. همهی چیزهایی که توی عصاها جا داده شده بودن، از لوازم آرایش بگیر تا سلاح حالا توی چترا گذاشته میشدن. اگه طرفدار داستانهای کمیک باشید و مثل من رگ گردنتون واسه بتمن باد کنه، شخصیت پنگوئن رو میشناسید.
پنگوئن با اسم اصلی ازوالد کابلپات از شخصیتهای منفی یا همون ویلنای داستانهای بتمنه؛ یکی از ویژگیهای پنگوئن اینه که همیشه یه چتری همراشه که اون چتر براش هزارتا کار میکنه و تبدیل به هزار تا سلاح مختلف میشه. چترا توی اوایل قرن بیستمم همشون مثل چتر پنگوئن بودن و کلی کاربرد دیگه جز چتر بودن داشتن.
کمکم عصاها داشتن از مد میافتادن، در نتیجه دیگه کسی الکی عصا دستش نمیگرفت و اگر کسی عصا بدست بود حتما بهش احتیاج داشت. این شد که افراد نابینا و افراد مسن شدن تنها آدمایی که از عصا استفاده میکردن. اما عصای افراد نابینا همچنان مثل عصای بقیه بود و هیچ با عصای معمولی نداشت. ولی مثل همهی چیزهایی که توی قرن بیستم عوض شدن وقت عوض شدن عصای افراد نابینا هم رسیده بود.
قرن بیستم اوج شکوفایی دوران مدرن بود؛ زندگی انسانی که چندین قرن کشاورزی کرده بود دیگه داشت عوض میشد. شما اگه الان زنگ موبایلهای ده سال پیش رو بشنوی کلی احساس نوستالژیک بهتون دست میده، ولی اگه یه نفری که توی قرن چهار زندگی میکرده رو بذارید کنار کسی که توی قرن هفت زندگی میکرده، اون یارو قرن هفتی هیچ حس نوستالژیک خاصی به سبک زندگی قرن چهاری نداره، باوجود اینکه سیصد سال اختلاف بینشونه. ده سال نهها، سیصد سال.
هر دوی این دو تا آدم یا کشاورزن یا دامدار؛ توی یک سبک خونه زندگی میکنن، از یک وسیلهی نقلیه که همون اسب باشه استفاده میکنن، سلاح جفتشون شمشیره، جفتشون غذاشونو روی آتیش میپزن، هر دوشونم برای کار از یه وسیله استفاده میکنن، پس چی شد که انسان قرن بیستمی انقد پیشرفت کرد یهو؟ چی شد که سرعت پیشرفت و تغییر سبک زندگی انسان قرن بیست و یک که شما باشی انقدر زیاد شد که ده سال پیش براش اندازهی یه عمر نوستالژیکه، چی شد که اون آدمی که از زمان پیدایشش تا قرن هجده دنبال غذا بود تا از گشنگی نمیره، تو قرن بیستم و بیست و یکم با مشکل زیاد بودن غذا و فاسد شدن غذای مونده روبرو میشه. چی شد؟ یه اتفاق مهم افتاد، انقلاب صنعتی.
توی قرن هیجده زندگی آدما توی اروپا شروع کرد به تغییر کردن؛ دوران طاعون و وبا چند قرنی بود که تموم شده بود، علم پزشکی پیشرفت کرده بود، سطح بهداشت اومده بود بالاتر، در نتیجه مردم کمتر شده بود و برای سیر کردن شکم این جمعیتی که دیگه کمتر میمرد باید یه فکرایی میشد. بعدشم آدما حالا که یکم جنگ کمتر شده بود و صب تا شب مریض نمیشدن وقت پیدا کرده بودن بشینن فک کننو خلاقیت به خرج بدن و چیزهای جدید اختراع کنن. طی همین روند کمکم وسایلی درست میشن که کار انسان رو سریعتر کنن و یواش یواش کارخونهها بوجود میان.
بعدشم که ماشین بخار درست میشه دیگه مسیر دنیا میوفته توی سرازیری صنعتی شدن؛ تا قرن بیستم روز به روز میزان پیشرفت بشر بیشتر میشه و کارخانههای ریز و درشت از همه جا سر در میان. شهرهای اروپایی صنعتی و صنعتیتر میشن و برای چرخیدن چرخ این صنعت کلی نیروی انسانی از روستاها به شهرها میان تا توی کارخونهها کار کنن. سبک زندگی انسان دیگه از اون حالت کشاورزی و دامداری خارج میشه و انسان وارد زندگی مدرن میشه.
این روند صنعتی شدن دنیا روز به روز بیشتر به بلوغ میرسه و به قرن بیستم که میرسیم دیگه کاملا به بار نشسته. انسان قرن بیستمی وسط شکوفایی این زندگی صنعتی داره زندگی میکنه. همه چی تغییر کرده و زمونه عوض شده؛ حالا یکی از چیزایی که تازه داشت توی قرن بیستم وارد زندگی مردم میشد چی بود؟ اتومبیل.
آخرهای قرن نوزده بود که وسط این بحبوحهی صنعتی شدن دنیا یه آقای آلمانی به اسم کارل بنز میاد و اولین اتومبیل دنیا رو تولید میکنه. چند سال بعدش که میایم تو قرن بیستم این اتومبیلها دارن بیشتر و بیشتر میشن. توی انگلیس روز به روز داره از تعداد اسبا کم میشه و به تعداد اتومبیلها اضافه میشه. با زیاد شدن تعداد اتومبیلها یه مشکل جدید بوجود میاد، تصادفات رانندگی.
قشری که باید بیشتر از همه باید حواسشونو جمع میکردن کیا بودن؟ نابینایان. افراد نابینا که نسل اندر نسل چندین قرن زندگیشون به یه سبک جلو رفته بود با اومدن اتومبیلها یکم زندگیشون دچار اختلال شد. از یه طرف اونا باید حواسشون میبود که با اتومبیل برخورد نکنن، از یه طرف دیگم رانندهها که کف دستشون بو نکرده بودن یه نفر نابیناست، در نتیجه باید احتیاط شون موقع رانندگی بیشتر میکردن که اکثر مواقع این کار نمیکردن و در نتیجه برای نابیناها کلی مشکل بوجود میآمد.
تا اینکه توی سال 1921 آقای انگلیسی به اسم جیمز بیکس که خودشم نابینا بود یه روز با یه اتومبیلی تصادف میکنه و زخمی میشه. این میشه که ایشون میاد عصاشو به رنگ سفید رنگ میکنه تا اونایی که پشت فرمونن راحتتر ببیننشون و باهاش برخورد نکنن. اما این آقای بیکس مخترع عصای سفید نبود، ایشون فقط عصای خودشو سفید کرده بود. تا ده سال بعد از این قضیه همچنان کسی عصای سفید تولید نمیکرد و استفاده هم نمیکرد.
سال 1931 یک خانم فرانسوی به اسم گیلیا بمو عصای سفید رو مختص نابیناها طراحی میکنه. امیدوارم اسمشو درست تلفظ کرده باشم، توی گوگل ترنسلیت چک کردم همچین چیزی به من گفته بود؛ گیلیا بمو. تو پاریس میدیده که افراد نابینا مدام با اتومبیلها و وسایل نقلیهی موتوری درگیرن و براشون سخته که توی خیابونای پر ماشین پاریس رفت و آمد کنن. بعد به این دقت میکنه که پلیس برای اینکه توجه رانندهها رو جلب کنه توی علائم رانندگی از رنگ سفید خیلی استفاده میکنه؛ این میشه که ایشون عصای طراحی میکنه و بعد از ثبت اختراعش به روزنامههای مختلف فرانسه نامه مینویسه و اونا رو در جریان اختراعش میذاره. و توی همون سال 1931 یک کمپین راه میندازه برای اینکه عصای سفید رو بین نابینایان جا بندازه.
در راستای همین کمپین حدود پنج هزار عصای سفید رو میده به افراد نابینایی که توی جنگ جهانی اول بیناییشون رو از دست داده بودن. این خانم میاد به روزنامهها و خبرگزاریهای مختلف کشورهای دیگه هم نامه مینویسه و عصای سفید رو بهشون معرفی میکنه. همون سال بیبیسی با اشاره به این کمپین خانم دیابمو توصیه میکنه که به افراد نابینای انگلیس عصای سفید داده بشه تا امنیتشون در مقابل اتومبیلها تضمین بشه.
تو همین سال که عصای سفید توی فرانسه و انگلیس به واسطهی کمپین خانم دیابمو داشت جا میافتاد، توی آمریکا هم یک عضو سازمان لاینس کلاب که یک سازمان خدماتیه میبینه که یه شخص نابینا داشته سعی میکرده از این خیابون شلوغ رد بشه و عصاشم به رنگ سیاه بوده، این میشه که اونم میاد به روسای لاینسکلاب میگه موضوع رو و تصمیم گرفته میشه که عصاهایی که لاینسکلاب برای نابینایان تولید میکرده و بهشون میداده رو سفید کنن.
این عصای سفید توی اروپا و آمریکا به همین شکل ابتدایی و محدود داشته جا میافتاده که یه اتفاق باعث میشه سرعت همهگیر شدنش خیلی بیشتر بشه و شکلش نزدیک به شکل امروزی بشه. چه اتفاقی؟ جنگ جهانی دوم.
جنگ جهانی دوم یکی از مرگبارترین و تراژیکترین اتفاقات تاریخه؛ یکی از نتایج این جنگ نابینا شدن کلی آدم توی میدون جنگ بود. با برگشتن این سربازای نابینا از جنگ تعداد نابیناها توی اروپا و آمریکا خیلی زیاد شد. در نتیجه کلی سازمان برای رسیدگی به نیازهای نابیناها مشغول به کار شدن و یکی از چیزایی که توی دستور کارشون بود این بود که عصای سفید رو بین نابیناها جا بندازن.
توی این گیرودار سال 1944 یه دکتری که توی یه بیمارستان نظامی کار میکرده، عصای سفیدی که لاینسکلاب تولید میکرده بررسی میکنه و میبینه که این عصا دوتا ایراد اصلی داره؛ اولا چوبیه و به واسطهی چوبی بودنش وزنش زیاده و به همین دلیل جابجایی سخته و افراد نابینایی که میخوان برای تشخیص موانع سر راهشون ازش استفاده کنن، موقع تکون دادنش اذیت میشن. دوما چون عصای دراز و درشت حملش سخته.
این میشه که این آقای دکتر میشینه رو یه عصای سفید جدید کار میکنه که هم سبک باشه هم خوش دست؛ نتیجهی کار این آقا میشه عصای سفید امروزی. یه عصای پلاستیکی سفید که دو تا ویژگی مهم داره: هم سبکه و استفادهاش سادهتره، هم اینکه تاشوعه. یعنی عصای بلند که به چهار قسمت تقسیم شده و میشه تاش کرد تا طولش بشه یک چهارم. اینطوری جابهجاییش توی زمانی که استفاده نمیشه خیلی راحتتر میشه.
این شد که عصای سفید امروزی متولد شد؛ یواش یواش به واسطهی تلاش سازمانهای مختلف اروپایی و آمریکایی، عصای سفید تبدیل شد به یه وسیلهی اصلی برای نابیناها و یه جورایی به نماد نابینایی هم تبدیل شد. تو همین دوره توی آمریکای قانونی وضع میشه که حقوق نابینایان و استفاده از عصای سفید رو به رسمیت میشناسه. بر اساس این قانون افراد نابینا باید تمام حقوق اجتماعی براشون در نظر گرفته بشه، حق استفاده از همهی امکانات رفاهی جامعه رو داشته باشن، خیابونا پیادهروها و وسایل حمل و نقل عمومی جوری باشه که افراد نابینا احساس محدودیت نکنن. از اون تاریخ به بعد توی تقویم آمریکا، روز پونزده اکتبر، به عنوان روز عصای سفید شناخته شده.
توی ایران هم همون روز پونزده اکتبر که میشه بیست و چهار مهرماه، روز عصای سفیده. عصای سفید یکی از وسایلی که افراد نابینا حتما ازش استفاده میکنن، اما توی ذهن افراد بینا مثل خود من این تصور وجود داره که این عصا فقط واسه این که فرد نابینایی که ازش استفاده میکنه متوجه محیط اطرافش بشه. ولی حالا که قصهی عصای سفید رو میدونین باید فهمیده باشین که هدف عصای سفید اینه که هم فرد نابینا رو از محیط اطرافش مطلع کنه، هم آدمای محیط اطراف رو متوجه اون فرد نابینا کنه.
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۳۹ - تلخ شیرین | تاریخ شکلات
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۱۵ چیزکست - تاریخچه چای
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۰۸ چیزکست- فست فود (بخش دوم: کشلقمه)