قسمت ۳۶ چیزکست - پرنده‌ي آهنی | تاریخ هواپیما

هواپیما جز یکی از نمادهای زندگی مدرن انسانه. اصلا همین که انسانی که بال نداره و اصلا توی سیم‌کشیش توانایی پرواز گنجونده نشده، بتونه با یک وسیله‌ای پرواز کنه، یه تنه تجسم هوشمندی بشره! اما همین هواپیمایی که نشونه‌ تمدنه، نقش اصلی رو داشته توی شروع کردن، جلو بردن و حتی تمام کردن یکی از وحشیانه‌ترین جنگ‌های تاریخ؛ یعنی جنگ جهانی دوم!

سلام به قسمت سی و شیش چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من عرشیا عطاری، برای شما از تاریخ چیزها می‌گم. چیزایی که زمانی استفاده نمی‌کردیم، امروز استفاده می‌کنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.

توی این قسمت که قسمت اول از فصل سوم چیزکسته، قراره تاریخ هواپیما رو تعریف کنیم. خیلی فاصله افتاد بین دو تا فصل و توی این وقفه اجباری، خیلی از شما هوای ما رو داشتین، چیزکست رو یادتون نرفت، اپیزودها رپ گوش دادید، به دیگران معرفی کردید، خبر گرفتید ازمون و حمایت مالی کردین ازمون. واقعا تک‌تک اینا باعث شد که ما بتونیم توی این روزای سخت انرژی‌مون رو جمع کنیم و دوباره استارت بزنیم و با فصل سوم برگردیم. توی این فصل برنامه‌ انتشارمون یه تغییر کوچولو کرده قراره که جای دو هفته یک‌بار، سه هفته یک‌بار اپیزود بدیم، منتها روز انتشار همچنان همون دوشنبه‌ها.

بریم دیگه سر اصل ماجرا و مقدمه رو همین‌قدر کوتاه نگه داریم، من عرشیا عطاری هستم، تدوین این قسمت رو تعیین خاکسار انجام داده و موسیقی تیتراژ هم کار مودی موسویه. بریم سراغ قصه‌ پرفراز و کم‌فرود هواپیما!

تصور خیلی از ماها از تاریخ هواپیما، شاید فقط برادران رایت و اختراع‌شون باشه؛ ولی تاریخ هواپیما پرواز بشر نه با برادران رایت شروع شده و نه تموم! بحث پرواز بشر اصلا، بحث صد سال اخیر نیست! انسان از وقتی که چشمش رو باز کرد و فهمید دور و برش چه خبره، توی فکر پرواز بود! از همون اول آدما پرنده‌ها رو می‌دیدن و می‌خواستند که بتونن مثل اونا پرواز کنن. آرزوی پرواز انقدر به دل آدما مونده بود که توی همه‌ی افسانه‌ها و اسطوره‌ها اون خدا خفن قدرت پرواز داشت و فرشته خوبه بالا داشت.

توی همین افسانه‌ها و اسطوره‌ها هم بود که اولین ایده‌های بشر برای پرواز مطرح شد قدرت پرواز یک قدرت افسانه‌ای بود و حسرت به دل آدما مونده‌ بود و همین شد که بعد از اینکه تو قصه‌ها به خدا قدرت پرواز دادن، کم‌کم تخیل بشر رفت به سمت پرواز آدمای معمولی و کم‌کم قصه‌هایی درست شد، از آدمایی که تونسته بودن با ابزارهای دست‌ساز پرواز کنن. یه جورایی همه‌ اختراعات مهم بشر اولش توی همین قصه‌ها و توی قالب تخیل و افسانه مطرح شدن.

پرواز از این قاعده مستثنی نبود. افسانه‌ی ای‌کاروس یه جورایی مهم‌ترین این قصه‌ها به‌حساب میاد. ای‌کاروس توی اساطیر یونان، پسر ددالوس بود. ددالوس کی بود؟ ددالوس یک مخترع آتنی بود که کلا دست به آچار بوده و هم داشت برای خدایان ابزار و وسیله و این چیزا درست می‌کرد. طبق افسانه‌ها یک درگیری و داستانی به‌وجود میاد که این ای‌کاروس، پسر ددالوس می‌افته زندان. ددالوس هم برای اینکه پسرش از زندان در بیاره بیرون فراریش بده، با مو و پر پرنده‌ها براش یه جفت بال درست می‌کنه که این بال بزنه و فرار کنه از زندان بره بیرون؛ اما بهش میگه که مغرور نشو، خیلی جو نگیردت، زیادی هم بالا پرواز نکن، نزدیک خورشید هم نشو! ایکاروس هم با این بالا پرواز می‌کنه و در میره از زندان، منتهی غرورش بهش غلبه می‌کنه و زیادی اوج می‌گیره و به خورشید نزدیک می‌شه.

گرمای خورشیدم اون مومی که پرهای بال رو به هم وصل کرده بود رو آب می‌کنه، ایکاروس هم می‌افته توی دریا و غرق می‌شه! براساس همین افسانه هم یک ضرب‌المثل انگلیسی داریم که می‌گه خیلی نزدیک خورشید پرواز نکن، این معادل همون لقمه‌ اندازه‌ دهنت بردار خودمونه. این اسطوره‌ها و ماجراها نشون می‌ده که آدما از همون موقع می‌خواستن مثل پرنده‌ها پرواز کنن و متدی که برای پرواز به ذهن‌شون می‌رسید این بود که با ابزارهایی که داشتن برای خودشون بال بسازن. همین تصورم باعث شد که واسه‌ چندین و چند قرن، آدما بیان با روش‌ها و ابزارهای مختلف واسه خودشون بال بسازن و از ارتفاع بپرن و خودشون رو به کشتن بدن! اوضاع به همین منوال پیش رفت و پیش رفت و آدما با بال‌های دست‌ساز می‌پریدند و می‌مردن!

تا اینکه رسیدیم به قرن پونزده شونزده میلادی. این زمان وسط دوره‌ رنسانس و یه مقدار علم و ابزار سازی به یه پیشرفت‌های ابتدایی رسیده. تو این دوران کم‌کم یه سری شروع کردن ایده دادن برای اینکه یه‌سری بال درست حسابی ساخته بشه و دستگاه‌هایی ساخته بشه که به‌شکل مکانیکی وصل بشه به این بال‌ها و تکون‌شون بده. در واقع با استفاده از علم مهندسی شروع کردن یه‌سری بال‌ها بسازن. سرشناس‌ترین این آدما هم داوینچی بود. داوینچی رو شاید بیشتر به‌عنوان نقاش شناخته باشن همه، ولی به جز نقاشی توی کلی شاخه‌های مختلف از مهندسی و پزشکی گرفته تا مجسمه‌سازی و معماری دستی‌بر آتش داشت. ساختن سیستم پروازم یکی از همین پروژه‌های مهندسی داوینچی بود. ایده‌ش این بود که ما باید پرنده‌ها و مکانیزم پروازشون با جزییات بررسی بکنیم، و سیستم مشابه اون رو بسازیم؛ حتی یه‌سری طرح‌هایی هم زده بود از یک جفت بال که اینا به بدن انسان وصل می‌شدن بعد با یک دسته‌ای با یه جویستیک به‌شکل مکانیکی می‌شد تکونشون داده و مثل پرنده‌ها پرواز کرد. البته که به نتیجه‌ی خاص این طرح‌ها نرسید و عملی ساخته نشد هیچ کدومشون، فقط در حد نقشه و ایده باقی موند.

اوضاع به همین منوال رفت جلو تا اینکه رسیدیم به اواسط قرن هیفده. اواسط قرن هفده یه‌سری اتفاق افتاد و شرایط جهان جوری تغییر کرد که پرواز برای بشر از کنجکاوی و علاقه تبدیل شد به نیاز! چه اتفاقاتی افتاد؟ عرض می‌کنم خدمت‌تون.

قرن هفده میلادی، اروپا وسط یک تلاطم عجیب و غریب بود. هر شهر و کوی و برزنی که می‌رفتی جنگ بود! همه‌ اروپا به جون همدیگه افتاده بودند و هر گوشه یه جنگی برقرار بود. از کل صد سال قرن هفده، حدود نود و پنج سال جنگ بوده تو اروپا. معروفترین شون که احتمالا اسمشون به گوش‌تون خورده باشه، جنگ‌های سی ساله و جنگ‌های هشتاد ساله بودند که هر کدوم جداجدا و هم‌زمان داشتن اتفاق می‌افتادن. توی این وضعیت جنگ و درگیری که آدما تو جنگ به دنیا می‌ومدن و توی جنگ می‌مردن.

فکروذکر هر کسی که یکم عقل تو سرش بود، چی بود؟ اینکه یه چیزی بسازه که اینا توی جنگ بتونن دست بالا را داشته باشن. لای این آدما یک کشیش ایتالیایی که یک دستی هم به علم داشت، میاد پیشنهاد میده که آقا ما بیایم یک اتاقک بزرگ بسازیم که این وصل باشه به یک کره‌ خیلی بزرگ، یه توپ خیلی بزرگ. هوای این کره رو تخلیه کنیم، توش خلا بشه و اینطوری وزنش از هوا سبک‌تر بشه، اینطوری می‌تونه پرواز کنه و این اتاقک رو با خودش حمل کنه بره بالا. بعد با این دستگاه پرواز کنیم بریم بالا، بریزیم سر دشمن و از اونجا نیروها بریزیم رو سرشون و غافلگیرشون کنیم، حتی توپ و بمب و این چیزا هم می‌تونیم رو سرشون بریزیم بمب‌بارون کنیم. به اصطلاح ایده خیلی خلاقانه بود، منتها اولا تو اون زمان تکنولوژی ایجاد خلا تو کره وجود نداشت دوما که از لحاظ عملی این طرح نتیجه نمی‌داد نه می‌تونستن بسازن و نه می‌تونستن توی جنگ استفاده کنند ازش. این شد که در حد فکر باقی موند، فقط در حد ایده باقی موند.

منتها جزییات طرح این آدم اصلا مهم نبود، مهم ایده‌ اصلی بود که مطرح کرده بود. پرواز به کمک وسیله‌‌ای سبک‌تر از هوا. ایده‌ای که برای عملی شدنش بشر باید تا قرن هجدهم صبر می‌کرد. سال هزار و هفتصد و هشتاد و سه برادران مون‌گلفیه که توی فرانسه کارشون کاغذسازی بود، میان و یک دستگاه جدیدی اختراع می‌کنن. منبع الهام این دو تا برادر واسه این اختراع شون همون ایده‌ پرواز سبک‌تر از هوایی بود که اون کشیش مطرح کرده بود. منتها اینا نیومدن که یک کره‌ خلا رو استفاده کنن، ایده‌ این دو تا برادر این بود که بیان از هوای داغ استفاده کنن.

یعنی اومدن زیر اون فضای کروی شکل آتیش روشن کردن و به کمک هوای داغی که توی کره‌ پارچه‌ای جمع می‌شد تونستن اون جعبه‌ زیرش رو به پرواز در بیارن. اینطوری شد که بالون اختراع شد. البته اون زمان فقط برادران مون‌گلفیه نبودن که بالون رو اختراع کردن. همون زمان توی نمایشگاه پاریس که اینا اختراع‌شون رو آورده بودن چندتا مخترع دیگه هم بودن که این اختراع اینا رو داشتن، حالا با یه کم تفاوت طبیعی هم هست دیگه وقتی یک مشکل مشترک بزرگ وجود داشته باشه، مغزهای خلاق همه‌شون هم‌زمان می‌افتن دنبال پر کردنش.

معروفترین رقیب همین برادران مون‌گلفیه توی بحث بالون، ژاک شال بود که واسه خودش توی فیزیک یلی بود اون دوران و برووبیایی داشت و کلی مقاله و کلی نظریات مختلف داشت و این یک بالونی اختراع کرده بود که به‌جای هوای داغ، از هیدروژن که از هوا سبک‌تر استفاده می‌کرد، ولی خب حالا به‌دلایل تکنیکی و حقوقی و تاریخی که الان دیگه نمی‌خوام واردشون بشیم، برادران مون‌گلفیه بودن که تونستن این میخ خودشون رو بکوبن و اعتبار اختراع بالون رو به اسم خودشون بزنن.

مون‌گلفیه‌ها اول یک اردک و یک خروس و یک گوسفند رو با بالشون فرستادن بالا و بعد از اینکه اینا به سلامت نشستن زمین، قرار شد که اولین پرواز انسانی با بالون هم انجام بشه. بعد از اینکه اولین بار انسان سوار این بالون شد و هوا رفت و با موفقیت زمین نشست و هیچ بلایی سر هیچ کسی نیومد، خبر اختراع بالون و پرواز بشر مثل بمب توی دنیا ترکید!

به چشم بهم زدنی همه‌ ارتش‌ها و نهادهای نظامی افتادن دنبال اینکه برای خودشون بالون جور کنن و از پرواز استفاده نظامی بکنن. اونایی هم که توی هر نهاد نظامی جرات می‌کردن که سوار بالون بشن، قهرمان‌های ملی بودن و شجاعت‌شون از طرف همه تحسین می‌شد.

البته که استفاده‌اش خیلی خیلی محدود و کم بود، به جز پروازهای علمی و اکتشافی که بیشتر حکم تست کردن بالا داشت، پرواز با بالون اکثرا برای پیام‌رسانی توی مسیرهای خیلی کوتاه بود. بعدش هم چون پرواز با بالون ریسکش خیلی زیاد بود و همه چی بستگی‌به باد و جهتش داشت و اصلا فرود اومدنش هم قابل‌کنترل نبود، نمی‌تونست خیلی فراگیر بشه توی عملیات‌های نظامی تا اواسط قرن نوزده همچنان بالون در حد تست و با ترس و لرز استفاده می‌شد.

خیلی عملی نبود استفادش، ولی خب اختراع بالون یه جورایی اولین اقدام بشر بود برای پرواز، برای دوران خودش خیلی خیلی چیز مهم و عجیبی بود؛ ولی از اون طرفم بالون و پرواز سبک‌تر از هوا هرچقدرم که مهم بود، نمی‌تونست توی سطح وسیع و با بارهای سنگین استفاده بشه! واسه همین از همون دوران بالون هم، آدما افتادن دنبال یک راهی که بشه با وسیله‌ سنگین‌تر از هوا پرواز کرد.

مطالعات علمی و آزمایش‌های مربوط به پرواز توی قرن نوزده انقدر زیادن که واقعا فرصتش نیست بخوام توضیح‌شون بدم و دونه‌دونه سراغ‌شون برم.

هر گوشه‌ی دنیا یا یکی داشت کایت و گلایدر و بال می‌ساخت یا اینکه روی توری‌های پرواز و علمی کردن پرواز کار می‌کرد. انگار این اختراع بالون و عملی شدن پرواز دنیای علم و به تکاپو انداخته بود و بهشون این ندا رو داده بود که اونقدرم چیز غیر ممکن نیست پروازکردن و البته حالا که داشتن علمی کار و پیش می‌بردند، طبعا نتیجه هم می‌گرفتن. از اواسط قرن نوزده کم‌کم پرواز با این گلایدرهای اولیه داشت عملی می‌شد. قبلش هم آدما با گلایدر پرواز می‌کردند، منتها چون علمی و تکنیکی نبود کارشون اکثرا جون‌شون رو از دست می‌دادن، ولی از وقتی که علمی شد این پروازها کم‌کم پرواز سنگین‌تر از هوا عملی شده، آدما شروع کردن پروازهای کوتاه کردن با گلایدر و کایت و امثال اینا.

حالا یکی از همین آدمایی که اون دوره داشت روی پرواز کار می‌کرد کی بود؟ ویلبر رایت. ویلبر و برادرش اولیور کارشون دوچرخه‌سازی بود و آدمای دست به آچار بودن کلا. ویلبر منتهی یکم کنجکاوی هاش بیشتر بود، هر از چندگاهی چهارتا مقاله علمی هم می‌خوند. یه جورایی تو این جریان اختراع برادران رایت، ویلبر رهبر بود و الیور ساپورتش می‌کرد.

اوایل قرن بیستم بود که ویلبر و الیور با الهام گرفتن از حرکت بال پرنده‌ها یک گلایدری طراحی کردند که برخلاف باقی گلایدرها، می تونست به هر سه جهت حرکت کنه. یعنی هم جلو و عقب بره، هم بالا و پایین و هم چپ و راست. بعد از اینکه این دو تا برادر تونستن جهت حرکت گلایدر کنترل کنن، به این فکر افتادند که بتونن خود حرکت گلایدر رو هم کنترل کنن. گلایدر به باد و نیروی هوا اتکا می‌کرد، ولی اگر می‌شد یک موتوری ساخته بشه که بتونه نیروی حرکتی پرواز رو هم تامین کنه، دیگه بشر برای پرواز به هیچی وابسته نبوده و می‌تونست آزادانه هر وقت که خواست پرواز بکنه! این شد که اینا مشغول شدن به کار کردن روی موتور هواپیما.

سال هزار و نهصد و سه طرح شون تکمیل شد و یک موتور تونستن بسازند که بتونه چند تا ملخ رو به حرکت در بیاره و اینطوری نیروی حرکتی رو برای پرواز تامین کنه. بعدش هم این موتور رو روی یک گلایدر نصب کردن و یکی‌شون هم به‌عنوان خلبان خوابید کنار موتور و اینطوری اولین پرواز رسمی و قابل کنترل بشر رو توی سال هزار و نهصد و سه انجام دادن.

خبر پرواز این دو تا برادر تو آمریکایی، ترکید و کم‌کم کل دنیا هم ازش خبردار شدن. البته که هنوز هم‌ که هنوزه، دعواست، سر اینکه اولین بار کی بوده که اختراع کرده هواپیما رو! همونطور که گفتم هم‌زمان جاهای مختلف دنیا آدم‌ها داشتن روی این طرح کار می‌کردن.

هم‌زمان با برادران رایت یک مخترع برزیلی هم بوده به اسم الکساندر دوما که این هم یه هواپیما ساخته بوده، منتها هواپیمای دوما نه می‌تونست ارتفاع زیادی بره و نه اینکه توی سه جهت قابل کنترل بود. منتها هنوز یه‌سریا معتقدند که مخترع هواپیما دوما بوده و حتی تو خود برزیل توی کتابای درسی، اسم دوما رو نوشتن به‌عنوان مخترع هواپیما.

بین دوما و برادران رایت هم کلی کشمکش و دعوا بود، توی همون دهه‌ اول قرن بیستم، ولی خب در پایان این برادران رایت بودند که اعتبار اختراع هواپیما رو گرفتن؛ اما خب اینطوریه نباید فکر کنیم که یهو به اینا الهام شد رفتن هواپیما رو اختراع کردن.

اختراع هواپیما نتیجه‌ی تمام اون کارهای علمی و عملی کلی دانشمند و مکانیک مختلف توی قرن نوزده بود اینا هم‌زمان باهم داشتن توی جاهای مختلف دنیا کار می‌کردن. هر کس به سهم خودش دو سه خط به این تئوری پرواز اضافه کرده بود تا تهش برادران رایت بیان و نمونه‌ عملیش رو بسازن، ولی ما دیگه این دعوایی که اول بود و کی مخترع بود و این حرفا رو کش نمیدیم که از ماجرای خودمون دور نشیم.

تو دهه‌ اول قرن بیستم این دوتا برادر روی بهتر کردن طرح‌شون کار کردن و توی پروازهای بعدی بهتر و بهتر شدن. هم‌زمان با اونا هم توی جاهای مختلف هواپیماهای مختلف داشت درست می‌شد و یواش‌یواش این طرح هواپیما داشت به یک نتایجی می‌رسید. سرعت بیشتر، ارتفاع بالاتر، امنیت بیشتر، پروازهای طولانی‌تر. البته که هنوز همه چیز در حد تست بود. نه کسی می‌دونست برای چی قراره ازش استفاده بشه و نه اصلا کسی غیر از این آدمای عشق پرواز، اهمیتی می‌داد بهش. یه جورایی فقط کرمش افتاده بود به جون جامعه‌ کوچیک علمی که یه جوری پروازکنن. هیچ‌کس هم هنوز نمی‌دونست می‌خوان پرواز کنن که چی بشه؟ هواپیماها هنوز یک سری وسیله‌ دست‌ساز چوبی بودن و اسباب‌بازی نردهای اون‌ زمان. تا اینکه چی‌شد؟ ولیعهد اتریش، مجارستان، سارایوو، شلیک، جنگ جهانی اول!

سال هزار و نهصد و چهارده جنگ جهانی اول شروع شد. دنیا به تکاپو افتاده بود و هر کشوری که درگیر جنگ بود همه‌ صنایعش رو تعطیل کرده بود و فقط روی جنگ متمرکز شده بود. توی همین دوران کم‌کم نهادهای نظامی توجه‌شون به هواپیما جلب‌ شد. هواپیماها یه ده سالی بود که وجود داشتن و دیگه سرعت و ارتفاع‌شون هم مثل قدیم نبود، یه حرفی برای گفتن داشتن! البته که سال هزار و نهصد و چهارده دیگه، داریم اون هواپیمای ابتدایی با اسب مقایسه می‌کنیم.

این شد که توجه ارتش کشورهایی که تو جنگ بودن و هواپیما جلب شد و تصمیم گرفتند که از این اختراع جدید یک استفاده‌ نظامی بکنن. البته که نه به‌عنوان وسیله‌ی جنگی و این حرفا، هواپیما فقط برای عملیات‌های شناسایی استفاده می‌شد. اینطوری که دو نفر سوار هواپیمای ملخی اون زمان می‌شدن، می‌رفتم بالای مناطق جنگی، مناطق دشمن و از اونجا عکس و گزارش و این چیزا تهیه می‌کردن بعد عکسا رو می‌آوردن می‌دادن به فرمانده‌ها تا اینا مثلا استراتژی جنگی بچینن.

درسته که استفاده از هواپیماها خیلی جدی نبود توی اول جنگ، ولی همین که ارتش اومد سراغش باعث شد که کلی پول و حمایت دولتی و این چیزا بیاد پشت توسعه‌ هواپیماها. همین شد که هواپیماها از این‌روبه‌اون‌رو شدن.

هواپیماهای چوبی و کاغذی اول جنگ که با موتورهای ابتدایی کار می‌کردند، آخرای جنگ تبدیل شده بودند به هواپیماهای نیمه‌فلزی که موتورهای درست حسابی داشتن و پرواز باهاشون تا حد زیادی امن بود. البته که کار آسونی نبود پرواز توی جنگ اول. اولا که تکنولوژی رادار و مکان‌یابی و این چیزا وجود نداشت، خلبان باید می‌رفت تو یه جایی که اصلا نمی‌شناسه، بدون هیچ سیستم مکانیابی پرواز می‌کرد و کل اتکاش به یک نقشه‌ کاغذی دو بعدی بود.

بعد فقط همین نبود، هواپیمای دشمن بودن درگیری هوایی به‌وجود می‌اومد اون وسط، البته که هواپیماهای ملخی جنگ اول نه اسلحه روشون بود، نه چیزی! درگیری هوایی اینطوری بود که اونایی که پشت خلبان می‌نشست کمک خلبان بودن، این‌ها اسلحه دست‌شون می‌گرفتن، به‌شکل دستی تیراندازی می‌کردند به‌سمت خلبان هواپیمای دشمن؛ ولی این درگیری واسه‌ حمله به دشمن نبود، صرفا واسه این بود که از هواپیما دفاع کنند در مقابل هواپیمای دشمن یا اینکه نذارن هواپیمای دشمن بیاد اطلاعات بگیره ازشون.

ولی از اواسط جنگ، گستره‌ استفاده از هواپیماها از شناسایی فراتر رفت و کم‌کم فاز نظامی گرفت. ارتش‌ها دیدن که نمی‌شه که همش کمک خلبان بخواد اسلحه به‌دست تیر بزنه به‌سمت هواپیمای دشمن. این شد که این ایده اومد وسط که ما یه‌جوری بیایم اسلحه رو نصب بکنیم روی هواپیما که خلبان بتونه هم خلبانی کنه و هم شلیک بکنه، ولی عملی کردن این ایده اون‌قدرها هم کار آسونی نبود.

هواپیماها ملخی بودن و اگه قرار بود که اسلحه نصب شه روشون، تیرها می‌خورد به ملخ خود هواپیما. اگر هم اسلحه بالای هواپیما گذاشته می‌شد، خب خلبان سختش بود که به هدف بگیره و شلیک کنه! سال هزار و نهصد و پانزده، یک شرکت آلمانی اومد و مشکل رو حل کرد. اینا اومدن یه هواپیمایی ساختند که یک سیستمی داشت که شلیک گلوله با چرخش ملخ هماهنگ بود و گلوله رو از بین ملخ‌ها رد می‌کرد.

هم‌زمان با این ایده، ایده‌ اینکه به‌شکل دستی از هواپیما بمب بندازن پایین هم مطرح شد و هواپیماهای بمب افکن به‌وجود اومد. از اینجا به بعد دیگه هواپیما رسما وسیله‌ جنگی به‌حساب می‌اومد و کشورهایی که درگیر جنگ بودند علاوه‌بر اینکه داشتن هواپیما درست می‌کردن، شروع کردن به ساختن ضدهوایی که هواپیماهای دشمن رو بزنن.

البته که همچنان نیروی هوایی نداره هیچ کشوری، هواپیما صرفا یک وسیله‌ایه که ارتش‌ها استفاده می‌کنند ازش. جنگ جهانی اول جایگاه هواپیما رو توی ارتش تثبیت کرد و براش یک هدفی مشخص کرد. یه جورایی باعث شد که هواپیما از اون اسباب بازی یه‌سری آدم کنجکاو، تبدیل بشه به یک وسیله‌ حیاتی برای حکومت‌ها و صد البته جنگ‌ها.

جنگ جهانی اول شروع نوع جدیدی از جنگ بود. از وقتی که بشر شروع کرده بود جنگیدن، جنگ این مدلی بود که یه عده این‌ور با اسب‌شون وایمیستادن، یه‌عده اون‌ور وایمیستادن، بعد حمله می‌کردند به‌سمت همدیگه تو اون خرتوخری تا می‌تونستن از سپاه دشمن، آدم می‌کشتن.

منتها جنگ اول همه چیز رو عوض کرد. اسلحه‌های مدرن، اتومبیل، سلاح شیمیایی و از همه مهم‌تر هواپیما توی جنگ جهانی اول بود که اضافه شدن به ترکیب جنگ. اواخر جنگ دیگه هواپیماها واسه خودشون جایگاه داشتند و از اون بلاتکلیفی اول جنگ در اومده‌ بودن. هواپیمای جنگنده داشتیم، بمب‌افکن داشتیم، شناسایی داشتیم، هر کدوم دسته و گروه مشخص خودشون رو داشتن. مکانیزم داده بودند به جنگ اصلا.

البته که همون قدر که هواپیما به جنگ خدمت کرد، جنگ هم به هواپیما خدمت‌ کرد. آخرای جنگ دیگه هواپیماها اون هواپیماهای سابق نبودن. بدنه‌ فلزی و طراحی آیرودینامیک و موتورهای درست حسابی، کلی چیز دیگه بهشون اضافه شده بود.

هر کشور کلی شرکت هواپیماسازی داشت، کلی پول تو صنعت هوایی خوابیده بود. هم‌زمان با جنگ جهانی اول صنعت آلومینیوم کلی بهش بها داده شده بود؛؛ چون فلزی که می‌شد توی بدنه‌ هواپیماها استفاده کرد، آلومینیوم بود. واسه اینکه هم سبک بود و هم مقاومت کافی رو داشت. اگه مثلا فولادی می‌ساختن هواپیما رو انقدر سنگین می‌شد که موتور باید کل زورش رو می‌زد که وزن هواپیما رو تحمل کنه. فقط این شد که هم‌زمان با جون گرفتن هواپیماها، صنعت آلومینیوم جون گرفت.

آخرای جنگ، هواپیماهای نظامی جز اجزای حیاتی هر ارتشی بود. منتها وقتی سال هزار و نهصد و هجده جنگ تموم شد، یهو همه چی تموم شد! هواپیمایی که تنها کاربردش بمب انداختن و حمله‌ هوایی توی جنگ بود، حالا که جنگ تموم شده بود استفاده‌ خاصی نداشت! شرکت‌های هواپیماسازی کلی هواپیما مونده بود رو دست‌شون و دیگه هیچ مشتری نداشتن!

توی آمریکا به‌عنوان مثال شما با سیصد دلار می‌تونستی هواپیما بخری، ولی بازم هیچ‌کس نمی‌رفت بخره به دردشون نمی‌خورد که اوضاع اروپایی‌ها بدتر هم بود! شرکت‌های هواپیماسازی اروپایی یا ورشکست شدن یا کلا کارشون رو عوض کردن و شروع کردن به تولید لوازم خونه و کاسه بشقاب و این چیزا! شاید یک درصد خلبانی آمریکایی توی ارتش باقی مونده بودن!

بقیه همه برگشته بودند به زندگی غیرنظامی. یه‌سری‌هااشون رفته بودن توی این شرکت‌های تبلیغاتی استخدام شده بودن. توی هوا با دود هواپیماشون شعار تبلیغاتی و اسم برند و اینا رو می‌نوشتن. یه‌سری رفته بودن بدل اون بازیگرهای هالیوودی شده بودند که نقش خلبان جنگی رو بازی می‌کردن. از همه بدبخت‌تر اونایی بودن که کولی‌وار می‌رفتن شهر و روستاهای مختلف معرکه می‌گرفتن با هواپیماشون، حرکت‌های نمایشی انجام می‌دادند، بعدش هم کلاه‌شون رو در می‌آوردن پول جمع می‌کردن.

کلا به خاک سیاه نشسته بود صنعت هوانوردی یه مدت! به همین منوال گذشت تا اینکه کم‌کم دولت‌های اروپایی و آمریکایی شروع کردن به زنده کردنش. دولت‌هایی که قدرت هواپیما رو دیده بودن توی جنگ اول، حالا برای اینکه کم نیارن جلوی باقی کشورها، همش می‌خواستن هواپیماهای بهتر و سرویس‌های بیشتر درست بکنن. دوره‌ بین دو تا جنگ جهانی، زمان پیشرفت صنعت هوانوردی بود. هر روز یه پیشرفت جدید اتفاق می‌افتاد و تکنولوژی هواپیما بهتر و بهتر می‌شد؛ اما همه‌ این‌ها برای استفاده‌ نظامی بود.

توی اون سال‌ها استفاده‌ غیرنظامی هواپیما صرفا محدود بود به صنعت پست. اکثر هواپیماها رفته بودن شده بودن وسیله‌ نامه‌رسونی و یه‌سری از خلبان‌هایی که بی‌کار شده بودند هم استخدام اداره پست شده بودن، اما بعد از یه مدت که هم مردم و هم شرکت‌ها دیدن که هواپیماها می‌تونن بدون سقوط کردن از این‌ور دنیا به اون‌ور دنیا نامه جابه‌جا کنن؛ کم‌کم این فکر درست شد که می‌شه مسافر هم جابه‌جا کرد با هواپیما؛ اما هنوز خیلی مونده بود تا این ایده عملی بشه!

جابه‌جا کردن چهارتا نامه کجا و جابه‌جا کردن آدم کجا! کلی اقدامات مختلف باید انجام می‌شد برای امر کردن هواپیماها. با این حال از اواخر دهه‌ بیست یواش‌یواش یه‌سری شرکت اروپایی و آمریکایی شروع کردن به جابه‌جایی مسافر. قدیمی‌ترین این شرکت‌ها ایرلاین ک ال‌ ام هلند بود. بعد از کی ال ام باقی کشورها هم ایرلاین‌های مسافری اضافه کردن و ایرلاین‌هایی مثل پن امریکن و بریتیش ایر ویز تاسیس شدن. منتها فکر نکنید که الان اینا که تاسیس شدن مثل کره مسافر جابه‌جا می‌کردنا! پرواز مسافربری خیلی خیلی خیلی خیلی محدود بود. همونی که بود انقد گرون بود که هیچ‌کس جز یه‌سری آدم پولدار نمی‌تونست از پس هزینه بربیاد!

کلا یکی دو تا هواپیما داشت ایررلاین‌ها که همون هم به‌ندرت مسافر می‌بردند، چون اصلا کسی نبود که بخواد اون همه پول بده برای یک پرواز از لس‌آنجلس به نیویورک. شما حدود دویست دلار باید می‌دادی! دویست دلار اون زمانم نصف قیمت ماشین بودا شوخی نیستش!

بعد الان ممکنه با خودتون بگید که خب اگه اینقدر پول می‌دادن و آدمای به این پول داری سوارش می‌شدن پس حتما خیلی سرویس خوبی داشته و پرواز راحتی داشتن دیگه! نه اتفاقا افتضاح محض بوده پروازهای اولیه! بذارین یه توصیفی بکنم براتون، فرض کنید که شما توی دهه‌ سی انقدر پول داشتین که یک بلیط هواپیما بخرید و سوار هواپیما بشید. قراره که از لس‌آنجلس برید به نیویورک، یعنی از غرب آمریکا برید به شرق آمریکا. الان این پرواز حدود شیش ساعت زمان می‌بره! منتها اون موقع حدود بیست و پنج ساعت زمان می‌برده! وارد هواپیما که می‌شید خیلی شیک و زیبا مبل‌های راحت و قشنگ گذاشتن، جلوشون میزهای چوبی شیک، پنجره‌های بزرگ با پرده‌های قشنگ، اصلا انگار هواپیما نیست، سالن‌پذیرایی آدم پولدار‌های فیلماس! با خودتون میگید که چیز خوبیه این هواپیما، خوب شد که این همه پول دادیم حیف نشد قشنگ قراره که لذت ببریم از سفرمون!

می‌رین و می‌شین روی صندلی و پاتون رو می‌ندازین رو پاتون و به بیرون خیره می‌شد و از منظره لذت می‌برید که یهو یه صدای خیلی خیلی بلند میاد یه چیزی حدود ده برابر صدای الان من کل هواپیما شروع می‌کنه به لرزیدن جوری که تکون‌تکون خوردن دل و رودتون حس می‌کنید. بالا، پایین، چپ، راست، جلو، عقب به هر جهتی تکون می‌خوره هواپیما صدای خیلی خیلی بلند موتور و صدای تکون خوردن هواپیما با همدیگه قاطی می‌شه و تقریبا کر کننده می‌شه و این تازه شروع پروازه!

قراره حداقل بیست و پنج ساعت تو این پرواز با همین شرایط باشید، بعد که هواپیما از زمین بلند می‌شه می‌ره توی آسمون هوایی توی کابین انقدر سرد می‌شه که تمام بدن‌تون بی‌حس می‌شه و تریکوتریک شروع می‌کنین به لرزیدن. همین موقع مهماندار با یک بلندگو مدل اینایی که وانتی‌ها دارن داد می‌زنه که به پرواز فلان خوش آمدید. امیدواریم که از پرواز لذت ببرید و اگر هم احتیاج داشتید که استفراغ کنید، سطل‌های کنار مبل قرار داده شده که می‌تونید ازشون استفاده کنید. با خودتون میگید استفراغ چرا؟ و بعد از پنج دقیقه که تکونای هواپیما و ارتفاع زیاد و فشار پایین هوا تاثیرش رو روتون گذاشت، خودتون به سوال خودتون می‌خندید و با عجله سطل رو بر می‌دارین و اگر اونقدری خوش شانس باشید که هواپیما سقوط نکنه و نمیری بیست و پنج ساعت بعد توی مقصد فرود میاد و می‌تونید که پز این سفر لوکس رو به همه دوستا و فامیل‌تون بدید.

پروازهای مسافربری دهه‌ سی یه همچین شرایطی داشتند و با تمام افتضاح بودنش، چون آدما بهتر از اون رو ندیده بودن فکر می‌کردن که پرواز همینه دیگه! همینم واسه خودش کلی کلاس داشت! اما خب گفتیم دیگه کسی هم به اون صورت سوار این پروازها نمی‌شد، هم گرون بودن، هم ترسناک بودن واسه آدم. صد سال پیش این که سوار یه وسیله‌ای بشه که بره توی آسمون بیست و پنج ساعت معلق باشه اصلا قابل تصور نبود.

توی همین دوران که پروازهای مسافربری مشتری چندانی نداشته و پرواز اکثرا پستی بودن، بین خلبانان ارتش آمریکا خبرهای دیگه‌ای بود. جریانی تو ارتش آمریکا داشت شکل می‌گرفت که شاید بشه گفت شکل‌دهنده‌ کل سرنوشت جنگ بعدی بود. جریانی که هواپیما رو وسیله‌ی بزرگ‌ترین کشتارهای قرن بیستم کرد و شکل جنگ رو تغییر داد!

توی همین دهه‌ سی میلادی کم‌کم آجرهای اولیه‌ نیروی هوایی آمریکا داشت گذاشته‌ می‌شد. البته نه به‌صورت رسمی ارتش آمریکا اومده بود یک منطقه‌ای رو درست کرده بود اونجا داشتن خلبان تربیت می‌کردن و کار علمی می‌کردن و برنامه‌ریزی نظامی می‌کردن واسه نیروی هوایی و از این حرفا. باید در نظر داشته باشیم که هوانوردی و کلا هوافضا به شکل علمی خودش هنوز شکل نگرفته! همه چیز داره تازه کشف می‌شه و ثبت می‌شه!

خلبانی با اون هواپیماهای جنگ جهانی اول، در حد رانندگی ساده‌س. ساده به معنی پیش‌پاافتاده، منظورم نه اینکه آسون باشه، سیستمی توش نداره، خیلی علمی نیست که شما مثلا بخوای محاسبات فیزیکی خاصی انجام بدی… همه چی تجربیه اونایی که تو جنگ اول خلبان بودن می‌ومدن تو این مرکز تجربیات‌شون رو درس می‌دادن. اولین روزهای هوانوردی آکادمیک، این فاصله‌ بین دو تا جنگ جهانی، یعنی سالهای دهه‌ بیست و سی میلادی. این رو بهش میگن دوران طلایی هوانوردی، نه به‌خاطر اینکه خیلی هواپیمای راحت و خوبی داشتن، بلکه به‌خاطر اینکه همه مخصوصا آمریکایی‌ها خیلی جدی گرفتن توسعه‌ هواپیما رو و همه در حال بهتر و بهتر کردن هواپیماشون بودن.

هر شهری که می‌رفتی یک مسابقه‌ پرواز یا هواپیماسازی با اسپانسری یه آدم سوپر پولدار برقرار بود که برنده‌ش یه پول قلمبه گیرش می‌اومد! اینطوری شده بود که همه‌ آدم‌های عشق پرواز، صبح تا شب می‌شستن به کار و یادگیری و تمرین توی این مرکز آموزشی هم که صحبتش بود بعد از یک دوره کار از آموزش تجربیات خلبانی قبلی فراتر رفت و یه جورایی شد، یک مرکز تحقیق و توسعه‌ هوانوردی نظامی؛ یعنی این نظامی‌هایی که توش بودن از خلبانی تجربی کلاسیک عبور کرده بودن، داشتن ایده‌هایی پرورش می‌دادند که اصلا تکنولوژی هنوز وجود نداشت. خروجی این مرکز آموزشی شد یه‌سری آدم نظامی عشق هواپیما که دنیای جنگ رو از دید هواپیما، پرواز می‌دیدن! رسما ده قدم از باقی نظامی‌های هم دوره‌شون که توی ارتش بودن، جلوتر بودن.

دیدشون خیلی وسیع‌تر و مدرن‌تر بود. این اکیپ اینا برعکس خیلی از خلبانان نظامی که دنبال هواپیماهای جنگنده بودن، عشق هواپیماهای بمب‌افکن بودن. واسه همین هم کم‌کم معروف شدن به مافیای بمب‌افکن. داریم درباره‌ زمانی حرف می‌زنیم که بمب‌افکن‌ها اونقدر وسیع استفاده نمی‌شن تو ارتش. هواپیماهای اصلی، هواپیمای جنگنده‌اند و بمب‌افکن‌ها هم واسه خودشون هستن یه گوشه؛ ولی این مافیای بمب‌افکن اعتقاد داشت که این بمب افکن که سرنوشت جنگ مشخص می‌کنه.

می‌گفتن اگر یه کشوری یه نیرو هوایی قوی و قدر داشته باشه، کدوم ارتش زمینی می‌تونه جلوش وایسه؟ می‌زنه نیست و نابودشون می‌کنه! تکلیف جنگ تو یه چشم بهم زدن روشن می‌کنه! در اصل این مافیای بمب‌افکن هدفش این بود که جنگ رو یه کمی انسانی‌تر کنه. یه کاری کنه که آدمای کمتری کشته بشن. حالا برای رسیدن به این هدف، دو تا ایده وجود داشت.

یکی این بود که اگر ما یک بمب افکنی بسازیم که بره دقیق توی خاک دشمن چندتا نقطه‌ استراتژیک، مثل کارخونه‌های اصلی و زیرساخت‌های شهری و اینا رو بزنه، دشمن زود تسلیم می‌شه و بدون کشتن آدم‌های زیاد، جنگ خیلی سریع تموم می‌شه!

گروه دیگه می‌گفتن آره جنگ باید سریع تموم بشه، ولی نه با بمب‌باران دقیق. باید خیلی گسترده و شدید بمب‌باران کنیم هر جا گیرمون میاد و جنگ باید کوتاه کوبنده و با تلفات خیلی خیلی زیاد انجام بشه و سریع تموم بشه! مثل کندن چسب زخم اگه یواش یواش بکنی، کم درد میاد ولی خیلی طول می‌کشه، ولی اگه یهو بکنی یه مدت خیلی کوتاه درد شدید داری، ولی زود تموم می‌شه!

اگر ما بیایم توی دو روز با بمباران گسترده یه تعداد خیلی زیاد آدم بکشیم، دشمن تسلیم می‌شه و جنگ تموم می‌شه! آدمای بیشتری نمی‌میرند پیدا نمی‌کنه اینطوری میشه زیاد کشت وحشتناک کشت ولی سریع کشت و تکلیف روشن کرد.

هر دوی این دو تا گروه، هم‌ اون‌هایی که می‌گفتن استراتژیک بمباران کنیم و هم اون‌هایی که می‌گفتن گسترده بمباران کنیم، می‌خواستن که از کشته شدن آدمای زیاد جلوگیری کنند؛ ولی هر کدوم راه خودشون رو داشتن! یکی استراتژیک و اون یکی خیلی رادیکال این ایده‌ها رو هم زمانی داشتن که اصلا نه تکنولوژی انجامش بود، نه هواپیماش بود، نه بمبش بود، نه نیروی آموزش دیده بود، هیچی ملا نبود که بخواد ایده‌هاشون رو عملی کنه!

در واقع این اکیپ مافیای بمب‌افکن، داشتن حدود ده سال قبل از اینکه آمریکا بتونه به اون شکل از بمب‌افکن‌ها استفاده بکنه، ایده‌هاش رو می‌دادن.

تئوری اتفاقاتی که در طول جنگ جهانی دوم افتاد رو اینا داشتن از ده سال قبل تولید می‌کردن. توی سال‌های قبل از شروع جنگ جهانی دوم، همین مافیای بمب افکن بود که داشت پایه‌های نیروی هوایی آمریکا را می‌ذاشت. نیرو هوایی که توی اون زمان کسی بهش اهمیت نمی‌داد، ولی چند سال بعد اهمیتش رو فهمیدن، سال هزار و نهصد و سی و نه وقتی که جنگ جهانی دوم شروع شد، نیروی هوایی خیلی مهم شد.

آلمان نازی نیروی هوایی خیلی خیلی خوبی داشت، با وجود اینکه پیمان ورسای اومده بود آلمان و از داشتن نیروی هوایی منع کرده بود، هیتلر از سال هزار و نهصد و سی و سه که به قدرت رسید، یعنی شش سال قبل از جنگ، پیمان ورسای کلا نادیده گرفت و شروع کرد به تقویت کردن نیروی هوایی آلمان.

سال هزار و نهصد و سی و نه که جنگ جهانی دوم شروع شد، آلمان نازی یلی بود و نیروهوایی. همون سالی که اینا وارد جنگ شدن، مهندسی آلمانی موتور جت و طراحی کرده بودن. موتور جت الان تقریبا روی همه‌ هواپیماها نصبه از مسافربری بگیر تا جنگی و بمب‌افکن و… .

حالا توی همین زمانی که آلمان نازی موتور جت ساخته بود، باقی کشورها همچنان هواپیماشون ملخی بود. حدود ده سال بعد از تمام شدن جنگ جهانی دوم بود که باقی کشورها اومدن سمت موتور جت. ژاپن هم که متحد هیتلر بود، هواپیماهای خیلی‌خوبی داشت که میتسوبیشی ساخته بود واسش. آمریکا وقتی سال هزار و نهصد و چهل و یک وارد جنگ شد، نیروی انسانی متخصص کم نداشت، ولی نسبت‌به ژاپن و آلمان هواپیماهای ضعیف بودن. تکنولوژی کافی نداشت! اما خب خیلی طول نکشید که کلی بودجه و تمرکز گذاشت روی نیروی هواییش و بعد از یه مدت هواپیماهای درست حسابی ساخت!

از اون به بعد دیگه جنگ جهانی دوم رسما تبدیل شد به جنگ هواپیماها. چرچیل نخست وزیر انگلیس طرفدار همون بمبارون غیردقیق و شدید بود و استراتژی هوایی بریتانیا هم از اول همون بود. آلمان نازی از اون‌ور داشت استراتژیک بمب می‌نداخت رو انگلیس؛ ولی خب چون تکنولوژی نبود، خیلی به نتیجه‌ خاصی نمی‌رسید! از این لحاظ. این وسط تو آمریکا این دو دستگی بین اینکه، استراتژیک بمب بندازیم یا گسترده، بود و بود تا اینکه آمریکا توی درگیری با ژاپن، دید که امکان عملیش نیستش که بره استراتژیک بمبارون کنه و این شد که اون تیمی که می‌گفت شدید و گسترده باید بمباران کنیم، برنده‌ این رقابت شدن و اومدن روکار.

هم‌زمان با این اتفاق دست آمریکایی‌ها به ناپالم رسید که تو قسمت دوم سلاح شیمیایی براتون تعریف کردم چه چیز خانمان‌سوزیه، این شد که آمریکا اومد خیلی گسترده هواپیماها فرستاد تا ناپالم بریزن روی سر ژاپنیا! نزدیک هزار و هفتصد تن بمب ناپالم ریختن تو توکیو! هزار و هفتصد تن بمب شیمیایی ناپالم که وقتی به بدن انسان می‌خوره می‌چسبه به پوست تا هر چی که هست و نیست و نسوزون راضی نمی‌شه! اینجوری شد که هواپیماهای بمب افکن تونست یکی از ترسناک‌ترین کشتارهای تاریخ رقم بزنه که توی تاریخ جنگ جهانی دوم زیر سایه‌ جنایت‌های هیتلر گم شد و کسی توجه خاصی بهش نکرد!

بعد از این حمله هم آمریکا و هم باقی کشورهای درگیر جنگ، همچنان به استفاده‌ جدی از هواپیما هاشون ادامه دادن و از یه طرف رو سر همدیگه بمب ریختن و از یه طرفم با هواپیماهای جنگنده به همدیگه حمله کردن!

آخرای جنگ هم دو تا از همین هواپیماهای بمب افکن رفتم بالا سر هیروشیما و ناکازاکی و بمب اتم و شد آنچه شد. اینطوری شد که هواپیمایی که تا ده بیست سال قبل خیلی محدود ازش استفاده می‌شد، اومد و مسیر جنگ جهانی دوم و ساخت و جلو بردش و تهش هم به نتیجه رسوندش! این ماجرای مافیای بمب‌افکن و هوانوردی نظامی جنگ جهانی دوم و اگه می‌خواین با جزییات بیشتر بدونید، به نظرم حتما کتاب مافیای بمب‌افکن گلدول رو بخونید من توی منابع این اپیزود لیستش کردم. خیلی نکات جالبی داره حالا ما ازشون رد شدیم چون موضوع اصلیمون نبوده، ولی اگر علاقه داشتید حتما برید و کتاب رو بخونید!

پادکست بی‌پلاس خلاصه این کتاب و تو یه اپیزود تعریف کرده، اگه دوست داشتید می‌تونید اون اپیزود رو هم گوش کنید.

خب تکلیف هواپیماهای نظامی با جنگ جهانی دوم مشخص شد. هواپیماهای مسافربری چی؟ جنگ جهانی دوم که تموم شد کم‌کم تقاضا برای پروازهای مسافربری هم به‌وجود اومد. یه جورایی دو طرفه بود هم شرکت‌های هواپیماسازی دیدن اگه مسافر بخوان جابه‌جا کنن یه پول قلمبه گیرشون میاد، هم اینکه مردم دیدن با هواپیما خیلی سریع‌تر از باقی وسایل نقلیه می‌تونن جابه‌جا بشن! البته که شرایط اقتصادی خوب هم بی‌تاثیر نبود!

اگه یادتون باشه توی قسمت همبرگر گفتم که تو همین دوره، رستوران رفتن باب شده بود بین مردم؛ چون بعد از جنگ جهانی دوم اوضاع مالی مردم مخصوصا مردم آمریکا، خیلی‌خوب شده بود. کلی پول اضافه داشتن که می‌تونستن خرج تفریحات لوکس بکنن و خب سفر هوایی هم یکی از این چیزهایی بود که مردم آماده بودن واسش پول خرج کنن.

این شد که شرکت‌های هواپیمایی دونه‌دونه شروع کردن هواپیماهای مسافربری‌شون رو زیاد و زیادتر کردن. اواخر دهه‌ چهل میلادی شرکت بویینگ اومد و هواپیماهای جنگی بی بیست و نه آمریکا رو که خودش ساخته بود و بمب اتم رو هم با همون انداخته‌بودن، برداشت یکم تغییر داد و یک هواپیمای مسافربری قابل‌قبول با ظرفیت حدود هشتاد تا مسافر ساخت.

شاید بشه گفت این اولین هواپیمای مسافربری استاندارد تاریخ باشه یه چیز جالبی هم که بود این بود که یه تعداد از هواپیماهایی که درست شدن اون زمان کشتی هواپیما بودن، یعنی با داشتن همه‌چی داشتن شبیه هواپیما بودن منتها چرخ نداشتن زیرشون و عین کشتی بود. مستقیم روی آب حرکت می‌کردند و فرودشون هم روی آب بود. هنوزم البته یه‌سری از این هواپیماهای نظامی هستند که این مدلی‌اند.

یواش یواش امکانات فراهم شد که آدما بتونن به‌شکل منظم، سوار هواپیماهای مسافربری بشن و از این‌ور به اون‌ور حرکت کنن. به دهه‌ پنجاه که رسیدیم دیگه شرکت‌های مسافربری هوایی، استخوان‌بندی خودشون رو پیدا کرده بودن و یک سیستم و سازمانی پیدا کرده بودند؛ اما پروازهای دهه‌ پنجاه تا الان خیلی متفاوت بود.

اولا که خیلی گرون بودن فقط آدمای پولدار می‌تونستن با هواپیما سفر کنن. دوما اینکه هواپیما سوار شدن لوکس به‌حساب می‌اومد، به‌خاطر اینکه هزینه‌ی بلیطش زیاد بود دیگه. شما اگه می‌خواستی سوار هواپیما بشی باید حتما لباس رسمی می‌پوشیدی، عطر خوب می‌زدی، قشنگ می‌رسیدی به قیافت، انگار که مثلا داری یه مهمونی خیلی باکلاس میری! مثل الان نبود که مثلا فرست‌کلس داشته باشه، بیزینس داشته باشه، اکونومی داشته باشه، اینا جدا باشن از همدیگه. کل هواپیما فرست‌کلس بود.

مبل‌های بزرگ و راحت، سرویس عالی، غذاهای رنگارنگ، نوشیدنی‌های مختلف الکلی و غیرالکلی و کلی اهن‌وتولوپ. در ضمن اگر قسمت تنباکو رو یادتون باشه، می‌دونید که دهه‌ پنجاه، زمانی که از هر ده تا آدم هر ده تاشون سیگار از لب‌شون نمی‌افته و کسی هم به ضرر داشتن سیگار اعتقاد نداره! در نتیجه نه تنها سیگار کشیدن تو هواپیما ممنوع نیست، بلکه انقدر آدما سیگار می‌کشیدن تو کابین که چشم چشم رو نمی‌دید.

تو همین دوره حرفه‌ مهمانداری هواپیما هم تازه شکل گرفته و به‌شکل جدی تبدیل شد به یک شغل. البته که توی دهه‌ پنجاه، همین‌طوری نمی‌شد مهماندار بشی، مهماندار هواپیما شغل دخترهای جذاب اون زمان بود! یعنی شما اولا باید زن می‌بودی، دوما جذاب و خوش قد و بالا می‌بودی، سوما خیلی خوش مشرب و بگو بخند می‌بودی، حتما هم باید مجرد می‌بودی، امکان نداشت که متاهل باشی و بذارن مهماندار بشی! یه همچین فضایی حاکم بود توی ایرلاین‌ها و وقتی که می‌خواستن مهماندار آموزش بدن بیشتر از آموزش‌های ایمنی و تکنیکال هواپیما، تمرکزشون روی روابط اجتماعی و خوش مشرب بودن و نوع برخورد و این چیزا بود!

الان اینا مهمه‌ها، ولی خب اون زمان کل قضیه همین بود، یعنی هر آموزشی برای مهمان‌داری داده می‌شد، حول این قضیه می‌چرخید. می‌گفتن آدمایی که سوار هواپیما می‌شن خیلی پول دارن و باید باهاشون خوب رفتار بشه! کوچک‌ترین کاری که می‌کنی ممکنه بهشون بر بخوره. شما یه مهماندار اگه سرفه هم بکنی، ممکنه ناراحت بشن، احساس کنن بهشون اهانت شده. جدای از این یک ویژگی دیگه‌ای هم که هواپیما‌های اون دوران داشت، امنیت افتضاح بود. مثل الان نبود که توی فرودگاه هزار بار بگردن تا ده بار مدارکت رو چک کنن و از ده تا دستگاه ردت کنن و هیچ کدوم این کارها رو نمی‌کردن.

فرودگاه که می‌رفتی اولا اصلا لازم نبود آن‌تایم باشی، می‌تونستی دیرتر از ساعت پرواز بری کسی چیزی بهت نمی‌گفت، بعدشم فقط پول می‌دادی بلیط می‌خریدی سوار می‌شدی! نه مدرک شناسایی، نه بازرسی بدنی، هیچی! همین هم شد که دهه‌ پنجاه دوران طلایی هواپیماربایی بود، حتی بعضی وقتا تو یه روز دو تا هواپیما دزدیده می‌شدن. توی دهه‌ی پنجاه و شصت اکثر این های‌جک‌ها به‌خاطر دلایل مالی و پول و گرفتن این داستان‌ها بود، منتها از اواخر دهه‌ شصت دیگه انگیزه‌های سیاسی هم بهشون اضافه شد. حواس‌مون هست دیگه دهه‌ شصت جنگ سرد آمریکا با کوبا درگیر آخرای دهه‌ی شصت دیگه هواپیما ربایی‌ها بیشتر از اینکه جنبه‌ مالی داشته باشه، جنبه‌ سیاسی پیدا کرده بود، نه فقط توی آمریکا بلکه توی تمام دنیا جنگ سرد باعث شده بود که یه سری‌ها بیان با انگیزه‌های سیاسی، هواپیما بدزدن تا به خواسته‌های مختلف‌شون برسن!

اوایل دهه‌ هفتاد یکم بعد از ماجرای دیکور که توی یه جریان هواپیماربایی حدود دویست هزار دلار پول گرفت از دولت آمریکا و هنوز کهنه اثری ازش پیدا نشده، کم‌کم موضوع امنیت پرواز و بازرسی بدنی و این چیزا مهم شده و کم‌کم این دم و دستگاهی که الان می‌بینید، اضافه شد به فرودگاه.

بعد از یازده سپتامبر که دیگه خیلی خیلی جدی شد امنیت فرودگاه‌ها و توی کشورهای غربی چندین و چند سطح امنیتی مختلف درست کردن برای امنیت پرواز و کلا فضای امنیتی پیدا کرد فرودگاه؛ ولی خب توی دهه‌ پنجاه به شروع این ماجراها بود کسی اهمیت زیادی به امنیت پرواز نمی‌داد!

پرواز چندانی هم انجام نمی‌شد آخه! همون چندتا پروازی بودن که آدم پولدارها رو جابه‌جا می‌کردند دیگه و اصلا طبیعی هم بود.

شما فکر کن یه دزدی هستی توی دهه‌ پنجاه، بعد بهت میگن که یه اتاقی هست که توش هشتاد تا از پولدارترین آدمای آمریکا نشستن دارن مثلا از این ور دنیا می‌رن اون ور دنیا. قطعا می‌رید توی اون هواپیما که دزدی کنی دیگه! می‌ری پول در بیاری دیگه! بعد از یه مدتی که فقط آدم پولدار ر جابه‌جا می‌کردند هواپیماها، ایرلاین‌ها دیدن که اگر بیان یک کلاس اکونومی هم اضافه بکنن که امکانات کمتری داشته باشه، سیستمش معمولی‌تر باشه، ولی قیمتش ارزون‌تر باشه، می‌تونن مشتری بیشتری رو بگیرن و اینجوری سود بیشتری بکنن.

این شد که کم‌کم کلاس اکونومی هم به پرواز اضافه‌شد و عرضه‌ زیاد باعث کم شدن قیمت شد و همه تونستن سوار هواپیما بشن و هر جا که خواستن باهاش برن.

دهه‌ی هفتاد و هشتاد انقدر تقاضا زیاد شد که دیگه لازم بود هواپیماهای خیلی بزرگ‌تری درست بشن هواپیماهایی مثل بویینگ هفتصد و چهل و هفت و باقی ایباستین دورست که درست می‌شن از دهه‌ هفتاد به بعد، دیگه مسیر هواپیماهای مسافربری مستقیم شده بود و به جز پیشرفت‌های تکنولوژیکی مختلف و سیستم‌های مکان‌یابی رو رادار و چیزهای مشابه تغییر عظیمی توی ساختارشون به‌وجود نیومد.

هواپیماهای جنگی هم که با موتورهای جت قبلی‌شون روزبه‌روز قوی‌تر و قوی‌تر شدن و از اون‌طرف‌ هم سیستم‌های حمل و نقل و ناوهای هواپیمابر و کلی زیرساخت همراه‌شون ساخته شدند. تا اینکه رسید به این وضعیت فعلی البته که تاثیر جنگ سرد هم نباید نادیده بگیریم دیگه. شاید اگر جنگ سرد نبود نه آمریکا و نه شوروی اینقدر روی ساخت هواپیماهای جنگی بهتر تمرکز نمی‌کردند. این همه پیشرفت توی صنعت هوافضا به‌وجود نمی‌اومد.

بارزترین مثالش هم سفر به ماهه دیگه! شاید اصلا اگر جنگ سرد نبود، رفتن انسان به ماه صد سال بعد انجام می‌شد! بگذریم دیگه بیشتر از این اگر کش بدیم تاریخ هواپیما رو باید بریم توی بحث‌های تکنیکی و از جنبه‌ تاریخیش خارج می‌شیم. ماجرای پر فراز و نشیب این غول آهنی پرنده تقریبا دیگه اینجا تموم می‌شه و از این به بعد دیگه پیشرفت پشت پیشرفت بوده که توی صنعت هوانوردی می‌اومده.

امروز پرواز برای آدما واقعا خیلی پیش پا افتاده است، انقدر که اصلا متوجه پیچیدگی و خاص بودنش نمی‌شن و اصلا به این فکر نمی‌کنن که همین پرواز کردن واسه‌ آدمی که صد و پنجاه شصت سال پیش زندگی می‌کرده اوج رویاش بوده و انقدر ناممکن بوده که دربارش افسانه و قصه‌ تخیلی می‌ساخته!

این‌طوری اگر فکر کنیم واقعا بعید نیست که تا ده سال دیگه تمام چیزهایی که الان فقط توی فیلم‌های علمی تخیلی می‌بینیم رو توی زندگی عادیمون داشته باشیم، ازشون استفاده کنیم، کارای روزمره‌مون باهاشون ببریم جلو، اصلا هم متوجه اهمیت‌شون نباشیم.

چیزی که شنیدید قسمت سی و شیش چیزکست بود. واسه شنیدن چیزکست می‌تونید از اپلیکیشن‌های پادگیر مثل اپل‌پادکست و کست‌باکس و گوگل‌پادکست استفاده کنید. یا اینکه با یه قسمت تاخیر توی تلگرام چیزکست اپیزودها رو بشنوید.

از هر جایی که می‌شنوید، حتما چیزکست رو سایسکرایب کنید تا مشترک چیزکس بشین و هر قسمتی که میاد رو متوجه بشین. واسه حمایت از چیزکست کاری که لازمه بکنید، اینه که چیز کست رو به دوست‌هاتون معرفی کنید و اگر دوست داشته باشید می‌تونید به‌شکل کاملا اختیاری، توی سایت حامی باش، از ما حمایت مالی کنید. هم توی اپلیکیشن‌های پادگیر و هم توی شبکه‌های اجتماعی می‌تونید نظرتون رو درباره‌ی اپیزودها بنویسید. برای ارتباط مستقیم هم می‌تونید به چیزکست ایمیل بزنید. ممنون از اینکه شنونده‌ چیزکست هستید، منتظر قسمت بعدی و تاریخ یه چیز دیگه، باشید!



بقیه قسمت‌های پادکست چیزکست را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/سی-و-شش---پرنده‌ي-آهنی-|-تاریخ-هواپیما-id3627404-id574486900?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%B3%DB%8C%20%D9%88%20%D8%B4%D8%B4%20-%20%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D9%8A%20%D8%A2%D9%87%D9%86%DB%8C%20%7C%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%20%D9%87%D9%88%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7-CastBox_FM