یک عدد دانشجوی کامپیوتر ، در تلاش جهت آدم شدن
تجربه من از یک سال و نیم کارمندی
آخرای تابستون 97 بود که به یک شرکت بزرگ معرفی شدم برای کارآموزی ( کارآموزی دانشگاه نه ، اون موقع تازه ترم 5 بودم . بلکه یه سری دوره های برنامه نویسی رو تو مجتمع فنی تهران گذرونده بودم و برای بالفعل کردن مهارت هایی که یاد رفته بودم باید یه جا به صورت واقعی ، کار میکردم ) و اونجا حدود 6 ماه کارآموز بودم . بعدش هم اونجا استخدام شدم و حدودا یک سال و سه ماه به صورت پاره وقت کار کردم . هفته پیش هم اومدم بیرون !
میخوام نکات مثبت و منفیِ زندگی کارمندی رو لیست کنم و بگم چرا اومدم بیرون . ولی قبلش لازم میدونم که تاکید کنم تمامِ چیزایی که قراره بگم ، فقط و فقط نظر و تجربه های شخصی خودم هستند و شاید ( قطعا ) جاهایِ دیگه ای هستند که شرایط خیلی بدتر و خیلی بهتر ای دارند .
مزایا :
1- مسئولیت های غیر سنگین : یک کارمند هر چقدر هم وظیفه سنگین ای داشته باشه ، اگر وظیفه ش رو به درستی انجام بده دیگه در برابر پیامد های اون وظیفه ، لازم نیست پاسخگو باشه . به طور مثال ممکنه افرادِ اصلیِ کسب و کار ، تصمیم بگیرند یه خدمت یا محصول جدید رو توسعه بدند . حالا وظیفه ی توسعه ، با یک کارمند خواهد بود ، اما اینکه اون محصول جدید ، درآمد کسبوکار رو افزایش بده یا کاهش ، دیگه به اون کارمند ربطی نداره .
2- بیمه تامین اجتماعی : بنظرم این قضیه که بعد از سن بازنشستگی ، بدونی یک حقوق و پشتوانه ی مالی خواهی داشت ، باعث دلگرمی خواهد بود . این چیزیه که شاید در خیلی از کار های آزاد یا کارآفرینی ها وجود نداشته باشه و ریسکِ بی پول شدن همیشه تا آخر عمر همراه آدم باشه .
3- عیدی ها و بسته های مناسبتی : حقیقتش من اصلا نمیدونستم که بابت عید نوروز ، کارمند ها یک پولِ جدا از حقوق ای تحتِ عنوانِ "عیدی" دریافت میکنند و زمانی که اولین ( و آخرین ) عیدی ایم رو گرفتم واقعا ذوق کردم و با پولش هم یک مودمِ همراه هوآوی برای خودم خریدم :)) و همینطور بسته های مناسبتی که مثلا برای شب یلدا یا ماه رمضان به کارمند ها تعلق میگیرد تا حدودی میتوانند مفید واقع شوند .
4- برنامه ریزی مالی : یک کارمند به طور کاملا شفاف میتواند برای خودش محاسبه کند که در فلان تاریخ ، چقدر پول خواهد داشت . برای اینکه برای محاسبه ی میزانِ حقوق ، میشه یک فرمول ریاضی درست کرد که تمام مجهولاتِ آن ، با توجه به بازه زمانی ، قابل پیدا شدن ( معلوم شدن ) هستند . و خب این امکان برایِ یک کارمند فراهم میشه که بتونه برای خرج هاش برنامه ریزی بکنه . چیزی که در شغل هایِ غیر حقوق بگیر ، به این دقت وجود نداره و ممکنه بالا و پایین های زیادی رو داشته باشه .
5- آدم های جدید : زندگی کارمندی ، آدم های جدیدی به نام همکار رو بهت تحویل میده که هر روز حداقل 8 ساعت باید باهاشون تعامل داشته باشی . اینکه چجور آدم هایی به پستت بخورن میتونه تا حد زیادی ، به شانس مربوط باشه . شانس من تو این مساله ، واقعا عالی بود . تک تکِ همکار های من به معنی واقعی کلمه انسان های "ماه" ای بودند . من خیلی ازشون یاد گرفتم . به من خیلی کمک کردند و دفعات بسیاری ، زمانی که خرابکاری کردم ، کار خودشون رو رها کردند و به کمک من شتافتند و قبل از اینکه گند بالا بیارم ، کار ها رو راست و ریست کردند و این قضیه فقط به برنامه نویسی ختم نمیشد و حتی در ارتباطات ام و تصمیم های مهم ، نیز ، کمکم کردند .
6- بستنی : شیرینی گرفتن از ارکانِ اصلیِ کارمندیـه . شیرینی ما بستنی بود . هر کس هر اتفاق مثبت ای که براش میوفتاد باید شیرینی میداد . خود من فقط برای قهرمانی های لیورپول ، دو بار شیرینی دادم . مناسبت های دیگه هم بماند . شرط بندی هم داشتیم ، از شکوندن جِناغ تا بازی های تیمی که تیم بازنده برای کل اتاق شیرینی میگرفت . این وسط هم بالاخره یکی ماشین میخرید ، یکی ازدواج میکرد یکی بچه دار میشد و ... خلاصه بساط بستنی همیشه به راه بود .
معایب :
1- جبر : زمانی که شما کارمند یک مجموعه میشید ، دیگه تفاوتی نداره که عنوانِ آگهیِ استخدام چی بوده . از اینجا به بعد شما دیگه باید هر کاری که بهت میسپارن رو انجام بدی . برنامه نویسیـه ، گزارشـه ، ورد (microsoft word) یا حضور تو جلسات به عنوانِ نماینده بخش IT ـه . شما مجبوری اون کارِ لعنتی رو انجام بدی . حتی اگه اینترنت یک هفته اس قطعه و هیچ گونه دسترسی ای به منابع آموزشی نداری ، باز هم هر جوری شده باید اون کار رو انجام بدی و تقریبا هم حرفی نمیتونی بزنی .
2- ساعت کاری : انسان ( بهتره بگم ایرانی ولی به هر حال ) 12 سال در مدرسه ، داخل یک چارچوب زمانی مشخص و غیر قابل تغییر زندگی میکنه . بعد از مدرسه ، وارد دانشگاه میشه و اونجا بهش میگن که از اینجا به بعد خودت باید تصمیم بگیری چه کلاسی رو چه ساعتی بگذرونی . اگر هم سر کلاس حاضر نشدی کسی پیگیری نمیکنه که چی شد و کجا بودی و چرا نیومدی . در کل باید یه حداقل ساعتی سر کلاس حضور داشته باشی و در نهایت یک انتظار ای رو برآورده کنی . بعد از دانشگاه وارد محیط کاری میشی و ....... دوباره چارچوب زمانی مشخص و غیر قابل تغییر :| یعنی کلی آدم بزرگ در یک محیطِ تعاملی ، باید به شیوه ی مدرسه رفتار کنند . سر این ساعت بیا ، سر این ساعت نرو ، این کار رو بکن ، مراقب رفتارت باش و ... فکر میکنم یک سری کلیشه ها به صورت تابو درآمدند و هیچ کس حاضر نیست راجب تغییر آن ها فکر کند . مثلا ساعت کاری شناور . چون شرایط هر فرد با فرد دیگر متفاوت است در نتیجه بازدهی افراد نیز با یکدیگر متفاوت خواهد بود . نمیشود برای همه یک نسخه پیچید. من خودم به شخصه ساعتِ طلاییِ کار کردن ام از 9 صبح تا 12 ظهر است . در این بازه مسائلی رو به سادگی حل کردم که مثلا اگر از 5 تا 11 بعد از ظهر برایش وقت میگذاشتم ، باز هم به نتیجه ای نمیرسیدم . یا بحث "هدف محوری" (target base) چیزی نیست که بتوان آن را مطرح کرد . در نهایت شما باید ساعت 8 صبح حاضری بزنی و قول بدی که تا 16/30 جایی نمیری .
3- درآمد مشخص : این مساله رو داخل مزایا هم گذاشته بودم . یجور چاقوی دو لبه است . اینکه بتونی حساب کنی فلان تاریخ چقدر پول خواهم داشت خیلی خوبه اما جنبه منفی ش اینجاست که مطمئن خواهی بود از اون مقدار بیشتر پول نخواهی داشت . در نهایت هم هر سال درصد مشخصی به حقوقت اضافه میشه تا زمان بازنشستگی و تمام . در حقیقت اگر آرزو های نسبتا بزرگ در سر داشته باشید ، به زیبا ترین شکل ممکن میتونید از لحاظ ریاضی ثابت کنید که به آرزو هاتون نمیرسید .
4- تکرار : بزرگی فرموندند
ریسک خطریـه روتین کشنده است
و واقعا هم کشنده است . صبح به صبح تکرار یکسری مکررات ، طی کردن یکسری مسیر های ثابت ، فشردن یکسری دکمه های لایتغیر و در نهایت جون کندن برای اینکه شخص دیگری به خواسته هاش برسه .
و ادامه دادن این چرخه به مدت سی سال .
5- بیکاری : مقاطعی در ماه پیش میاد که آدم کاری برای انجام دادن نداره ولی باید خودت رو مشغول نشون بدی :)) البته خدا رو شکر در شرکتِ ما این قضیه درست جا افتاده بود و در این تایم های بیکاری ، ما میتونستیم کتاب ها و ویدیو های آموزشی رو مطالعه کنیم و به سطح دانشمون اضافه کنیم .
6- خستگی : زمانی که به خونه میرسیدم واقعا خسته بودم و عملا هیچ کاری نمیتونستم بکنم . نه سریال نه فوتبال دیدن نه بیرون رفتن با دوستام .
چرا اومدم بیرون :
اولین دلیل درسم بود. 7 ترم دانشگاه رفتم و 78 واحدِ باقی مونده دارم . باید تمومش کنم و نذارم به ترم 11 و 12 بکشه .
دومین دلیل این بود که یک سال کامل ، کارمندی رو تجربه کردم و دلایل بالا رو با هم مقایسه کردم و به این نتیجه رسیدم کارِ کارمندی ، به درد من نمیخوره و باید دنبال یه شیوه ی دیگه بگردم .
سومین علت این که در لحظه کنونی ، مسئولیت مالی ای روی دوشم نیست و نه قسطی دارم که بدم و نه باید شکم کسی رو سیر کنم . ممکنه چند سال دیگه شرایط متفاوتی داشته باشم و آزادیـه الانم رو نداشته باشم و الان که میتونم کار های مختلف رو امتحان کنم ، خب چرا نکنم :)
حالا چی کار میخوام بکنم :
درس بخونم .
تمرکز بیشتری رو استارتاپ ای که با دوستام داریم بذارم تا به یه جایی برسونیمش .
زبان رو دوباره شروع کنم بعد از تقریبا دو سال ، و هر کاری لازمه بکنم که شرایط مهاجرت رو بتونم برای خودم جور کنم . چه تحصیلی ، چه کاری ، چه استارتاپ ویزا و حتی شاید سرمایه گذاری [ اعتماد به نفس زیادش به دیوار میپاشد ] .
ممنون که زمان گذاشتید و نوشته ام رو خوندید . بسیار خوشحال میشم اگر ایرادات ام رو بهم گوشزد کنید . همچنین نظراتتون رو بنویسید .
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه برنامه نویسی را شروع کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
کدهای گیت هاب با شما حرف میزنند یا بهترین معلم من گیت هاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
طنز چه شد که سر کلاس موبایل به دست شدیم