تنوع شغلی: اینجا، آنجا

فارغ التحصیلان دهه هشتاد رشته های مهندسی کامپیوتر، و به طور کلی تر عمده رشته های مهندسی به دو دسته اساسی تقسیم می شوند: آنها که مهاجرت گرفتند و در خارج از ایران مشغول به کار شدند و آنهایی که در ایران ماندند. من بین این دو گروه یک تفاوت اساسی می بینم که برایم بسیار جالب است. البته اصلا قصد ندارم از آن نتیجه گیری خاصی کنم اما حتم دارم که می تواند موضوع مناسبی برای بررسی باشد.

گروه خارج رفته به سه دسته کوچک تر تقسیم می شوند. آنهایی که به عنوان استاد دانشگاه مشغول به کار شدند، آنهایی که جذب شرکت های معروف مثل گوگل و مایکروسافت شدند و آنهایی که در شرکت های متفرقه و کوچک تر شروع به کار کردند. تا آنجایی که اطلاعات من نشان می دهد، این سه زیر دسته اختلاف فاحشی در موقعیت اجتماعی، نفوذ در ساختار سیاسی، قدرت و لابی گری ندارند. تنها تفاوت چشمگیر آنها حقوق است که حدس می زنم از 50K تا 150K نوسان داشته باشد.

از آن طرف، آن گروهی که در ایران ماندند دچار تنوع و اختلاف طبقاتی بسیار شدیدتری شدند. در این گروه افراد بسیار متنوعی داریم. از آنهایی که معتاد شدند و سر از جوب خیابان در آوردند تا آنهایی که به مدیر کلی، معاونت وزیر و حتی خود وزارت رسیدند. به همین نسبت هم اختلاف فاحش داریم در شأن اجتماعی، نفوذ در ساختار حکومتی، قدرت و هزاران چیز دیگر. از آنجا که به جز تقسیم قدرت، اعمال قدرت هم بی ضابطه است، آنهایی که در ایران ماندند تفاوت های سنگینی در کسب منفعت دارند. بعضی ها حتی نمی توانند مناقصه یک نرم افزار حسابداری را هم برنده شوند در حالی که بعضی دیگر تصمیمات میلیون دلاری را بر عهده دارند. بعضی ها هر ده سال یک پله در نردبان ترقی می کنند در حالی بعضی دیگه یک شبه ره صد ساله می روند. بین آنهایی که ایران ماندند بعضی ها کارمند ساده فلان شرکت گمنام خصوصی یا فلان اداره شدند در حالی که بعضی دیگر بخشدار و شهردار و وزیر شدند. بعضی ها حتی در اداره خانواده خودشان هم دچار مشکل شدند در حالی که بعضی دیگر مدیریت شرکت های 500 نفری را به عهده گرفتند.

در موضوع حقوق و مزایا و برخورداری مالی، وضع حتی از این هم بدتر است. چه بسیار مهندسان کامپیوتری که توان پرداخت اجاره خانه خود را هم ندارند و چه فراوان کسانی که هیچ کدام از نوسانات اقتصادی دو دهه اخیر را حتی حس هم نکردند. کم نبودند کسانی که دوران دانشگاه را با وام دانشجویی سر کردند اما حالا قادر به درک زندگی حتی طبقه متوسط هم نیستند.

حالا سوال من این است که آنها که رفتند و آنها که ماندند چه فرقی با هم دارند؟ مگر نه این که همه در یک رنج سنی بودند، از یک فرهنگ بودند، در دانشگاه های شبیه به هم درس خوانده بودند و توانایی های مشابه هم داشتند؟ پس چرا اختلاف طبقاتی در گروه اول محدود ولی در گروه دوم سر به فلک می کشد؟

آیا نباید خیلی چیزها را به محیط نسبت داد؟

اصل این مطلب در اینجا منتشر شده است.