مهندسی بیکارم، چه کنم؟ (درباره بازار کار مهندسی و مسائل مرتبط)

ناامیدکننده تر از داشتن مدرک فارغ التحصیلی رشته های مهندسی و بیکار ماندن مگه داریم؟!
ناامیدکننده تر از داشتن مدرک فارغ التحصیلی رشته های مهندسی و بیکار ماندن مگه داریم؟!

مدت‌هاست که میخواهم مطلبی در مورد بازار کار مهندسی و وضعیت بیکاری مهندسان بنویسم. فکر میکنم بیکاری فارغ التحصیلان رشته‌های مهندسی در این سالها چیزی نیست که کسی متوجه آن نشده باشد. بیکاری مهندسان برق و مکانیک و عمران و غیره امری طبیعی شده و مهندس بیکار کم نداریم.

پیش‌نویسی هم برای این موضوع تهیه کرده بودم، اما هیچ‌وقت کار به سرانجام نمیرسید. تا اینکه اخیرا ایمیلی دریافت کردم:

“سلام. وقتتون به خیر. راستش من الان با وبلاگتون آشنا شدم. به نظرم خیلی جالب اومد. یه سوالی ازتون داشتم
من ۲۶ ساله ام. فارغ التحصیل ارشد مهندسی برق مخابرات میدان از دانشگاه فردوسی. تو دوره کارشناسی با شرط معدل تونستم ارشد قبول شم.
از همان زمان کارشناسی تصمیم به تغییر رشته به پزشکی گرفتم. مشاوره رفتم. تست شخصیت دادم. به من گفتند که اولین رشته ای که با توجه به تست برای من مناسب است همین برقه و من رو از تغییر رشته منصرف کردن.
بعد از تموم شدن ارشد دوباره تصمیم به تغییر رشته گرفتم (برای داروسازی)
البته زبانم هم خوبه و تو یک موسسه آزمون دادم و قراره به امید خدا شروع به تدریس کنم.
به رشته زبان هم خیلی علاقه دارم و بیشتر به خاطر موقعیت شغلی می خوام برم سراغ داروسازی
بعضی ها می گن دکتری برق بخون که اصلا نمی خوام این کار رو بکنم. بعضی می گن دوباره فوق بخون برای زبان بعد دکتری زبان بگیر و استاد دانشگاه شو.
واقعا سر در گمم.
می دونین وقتی آدم یه مدرک بزرگ داره (مثل ارشد برق) حتی اگر خودش هم راضی به کار معمولی (مثل تدریس زبان تو موسسات) بشه بقیه بهش می گن: با ارشد برق زبان درس می دی؟
واقعا سردرگمم. لطفا اگر وقت داشتین جواب من رو بدین.
خیلی ممنون”

گفتم این ایمیل بهترین بهانه برای نگارش این سطور است. در این نوشته هرآنچه در خصوص بازار کار مهندسی و مسائل مربوط به بیکاری مهندسان به ذهنم میرسد مینویسم.

مخاطب این نوشته را همین دوستی درنظر میگیرم که این ایمیل را فرستاده است:

دوست عزیز، فکر میکنم در پیام ارسال شده توسط شما چندین موضوع مهم وجود دارد. در مورد بعضی از این موضوعات، قبلا حرفهایم را در همین وبلاگ گفته‌ام و بنابراین تا حد امکان به همان مطالب لینک خواهم داد و در مورد سایر موضوعات هم چیزهایی خواهم نوشت. امیدوارم مطالعۀ این سطور ارزش وقتی که برای آنها میگذاری را داشته باشد.

دلیل محدود بودن گزینه‌های روی میزت در مورد انتخاب شغل

ما در تصمیم‌گیری‌هایمان معمولا یک سری پیش‌فرض‌ها را لحاظ میکنیم. گاهی اینقدر این پیش‌فرض‌ها را بدیهی میدانیم که بعد از مدتی دیگر برای ما یک فرضیه نیستند، بلکه انگار تبدیل به واقعیتی گریزناپذیر شده‌اند.

در مورد اکثر هم‌نسلانِ ما و والدین‌مان این پیش‌فرض وجود دارد:

«من باید در دانشگاه به دنبال مسیر شغلی‌ام باشم.»

کمی فکر کنیم، چرا چنین فرضیه‌ای به عنوانی واقعیتی محتوم برای ما درآمده؟

نگاهی به قسمت‌های مختلف سری کارنکن بینداز، ببین چطور آدمها با استفاده از امکانات عصر جدید مسیر شغلیِ خودشان را ساخته‌اند. حتما در انتهای این متن این عزیزان را تک‌تک نام می‌برم و خدمتت معرفی خواهم کرد تا باور کنی چگونه میشود بدونِ تکیه بر دانشگاه به “شغل مناسب“، “درآمدِ خوب” و “رضایت شغلی” رسید.

طبیعتا منظورم رها کردنِ دانشگاه و سابقه مهندسی و پیچیدن نسخۀ یکسان برای همه نیست. اتفاقا همه تلاشم این است که بگویم نسخه یکسان پیچیدن برای آدمهایی که تفاوت‌های ذاتی و محیطی فراوان دارند، در هر حالتی غلط است؛ و یک نمونه غلطِ رایج، همین تحویز نسخۀ انتخاب شغل از مسیر تحصیلات دانشگاهی برای همه است.

یک نکته به نظرم جای تامل دارد، وقتی همۀ ما به سبب همان پیشفرض‌های خودساخته گزینه‌ها را محدود به مهندس یا پزشک شدن دانستیم، احتمال اینکه اشتباه کرده باشیم خیلی زیاد است. مگر اینکه معجزه‌ای اتفاق افتاده باشد و این همه جوانان نسلِ ما در این قسمت از کره خاکی، علاقه و استعداد همین دو کار را داشته باشند ولاغیر.

حرف‌های دیگران در مورد مسیر شغلی ما

گفته‌ای:

بعضی ها می گن دکتری برق بخون که اصلا نمی خوام این کار رو بکنم. بعضی می گن دوباره فوق بخون برای زبان بعد دکتری زبان بگیر و استاد دانشگاه شو.

واقعا سر در گمم.

می دونین وقتی آدم یه مدرک بزرگ داره (مثل ارشد برق) حتی اگر خودش هم راضی به کار معمولی (مثل تدریس زبان تو موسسات) بشه بقیه بهش می گن: با ارشد برق زبان درس می دی؟”

در این مورد قبلا دو مطلب نوشته‌ام. خلاصۀ آن حرفها هم وقعی ننهادن به حرف‌های اکثریت اطرافیانت است. وای بر ما اگر مسیر زندگی‌مان را بخاطر راضی کردن همین بعضی‌ها تغییر بدهیم یا ندهیم. البته قطعا آدمهایی هم هستند که نظرشان برای ما مهم است و باید به این نظرات‌ توجه کنیم.

اگر اجازه بدهی حرف‌های گذشته‌ام را تکرار نمی‌کنم:

چرا نباید در مورد تصمیم‌هایمان به دیگران توضیح بدهیم؟

هشت نکته در مورد تعامل با اطرافیان در حین ایجاد تغییر در سبک زندگی

در دام ابزار نیفتیم

از تردید بیین زبان و برق و داروسازی گفته‌ای.

آیا به این فکر کرده‌ای که اینها فقط ابزارند؟

تحصیلات و مدارک دانشگاهی صرفا ابزارند. نباید در دام ابزارها گرفتار شویم. ابزارها قرار است ما را در رسیدن به اهدافمان کمک کنند. اگر هدفی در کار نباشد، هر ابزاری غیرمرتبط و ناکارامد است.

پیش از سردرگمی بین ابزارها، بهتر است ببینیم “ما چه میخواهیم؟”

در این مورد مطلبی مستقل نوشته‌ام که پیشنهاد میکنم آن را بخوانی:

چگونه در “دام ابزارها” نیفتیم؟

نگاه به عقب موقع تصمیم‌گیری

در مورد سخت بودنِ پشت‌کردن به سابقه‌ات در مهندسیِ برق گفته‌ای، در مورد نگاه به عقب، موقع تصمیم‌گیری و این خطای شناختیِ بزرگ، قبلا چیزهایی نوشته‌ام:

“این مثال معروف را همیشه یادمان باشد که جلوی ما در ماشین یک شیشه بزرگ برای نگاه کردن به روبرو وجود دارد و تنها یک آینه کوچک برای دیدن پشت سر. فریب محدب بودن آینه و ارائه تصویرش از گذشته را نخوریم و برای تصمیماتمان به روبرو نگاه کنیم و نه پشت سر.”

برای مطالعه متن کاملش میتوانی از لینک زیر استفاده کنی:

استدلالی سخیف هنگام تصمیم گیری: “حیف نیست حالا که تا اینجا اومدی ولش کنی؟”

تست شخصیت و انتخاب شغل بر مبنای آن

گفته‌ای:

“از همان زمان کارشناسی تصمیم به تغییر رشته به پزشکی گرفتم. مشاوره رفتم. تست شخصیت دادم. به من گفتند که اولین رشته ای که با توجه به تست برای من مناسب است همین برقه و من رو از تغییر رشته منصرف کردن.”

نمیدانم در چه تستی شرکت کرده‎‌ای. در بهترین حالت، که آن تست به درستی گرفته شده باشد و نتایجش قابل اتکا باشد، اگر تنها آن تست، ملاک انتخاب شغل آینده قرار گیرد، بنظرم باز چند نکته را در مورد انتخاب شغل مناسب از قلم انداخته‌ایم.

من در مطلبی مستقل در مورد مدل سه‌گانه‌ای برای انتخاب شغل حرف زده‌ام که علاقه به شغل تنها یکی از این سه مورد است. اگر اجازه بدهی آن حرفها را تکرار نمیکنم و پیشنهاد میکنم مطلب مربوطه را بخوانی:

شغل مناسب من چیست؟

داستان عرضه و تقاضا در بازار کار مهندسی و وضعیت بیکاری مهندسان

چرا شرکتِ کاله نمی‌تواند ماست‌هایش را به قیمت دو برابر قیمتی که الان می‌فروشد، به بازار عرضه کند؟

جواب، خیلی روشن است. چون آن‌وقت دیگر کسی ماست کاله را نمی‌خرد و مشتریان کنونیِ کاله به سراغ سایر برندهای صنعت لبنیات خواهند رفت.

یعنی ماست کاله در یک بازارِ عرضه و تقاضا، در قیمتی خاص به تعادل رسیده است. سایر برندها هم ماستشان را با قیمتی در همین حدود عرضه می‌کنند.

حالا بیا مهارت‌های خودمان و ارزشی که برای یک کسب و کار خلق می‌کنیم را به عنوان محصول‌مان درنظر بگیریم. ببینیم این داستان عرضه و تقاضا و قیمت تعادلی در مورد بازار کار مهندسی و محصول ما چطور تعریف میشود؟

آیا وقتی عرضه در این بازار بسیار زیاد و تقاضا کم است، می‌توانیم محصول‌مان را گران بفروشیم؟

البته در مواردی که خریدار چندان برایِ پولش دل نمی‌سوزاند (استخدام‌های دولتی)، ممکن است مبلغی بیشتر از این قیمت تعادلی هم به فروشنده پرداخت شود. اما در حالتی که خریدار برای مالش دل می‌سوزاند (بازار کار بخش خصوصی)، این اتفاق نخواهد افتاد. البته من و شما شاهدیم که بزرگ بودن بازار کار دولتی و غیرواقعی بودنِ قیمت‌ها، چطور رانت و فساد ایجاد کرده است.

بگذریم. گمانم توانسته باشم منظورم را برسانم.

این داستان‌هایی که در ترم‌های اولیه دانشگاه در مورد اهمیت رشتۀ خودمان میزدیم و رشتۀ خودمان را مهم‌ترین نیاز کشور میدانستیم را بهتر است رها کنیم. این داستان‌ها به درد همان گعده‌های ترم‌های اول دانشگاه و خوابگاه میخورد.

در دنیای واقعی این تفاوت عرضه و تقاضاست که قیمت هر چیزی را تعیین میکند. حتی پزشکی که امروز از اهمیت شغلش در جامعه صحبت میکند و آن را بسیار حیاتی میداند هم دارد از همین تفاوت فاحش عرضه و تقاضا درآدمهای بسیار زیادی کسب میکند. وقتی یکی از نفع‌برندگان سیستم، خودش مسئول سیاست‌گذاری برای سیستم باشد، انحصار را برای هم‌صنفان خودش رقم خواهد زد و نتیجه همینی میشود که می‌بینیم. البته این داستان و تحلیل سیستمی آن چندان در حوصله این مطلب و سواد من نیست و بهتر است از آن گذر کنم.

خب حالا که همۀ ما مدرک مهندسی داریم (سمت عرضه بسیار زیاد است) و تقاضایی برای خیلی از این مدارک نیست، باید چه کنیم؟

پیشنهادِ من تغییرِ زمین بازی است. زمین بازی‌مان را عوض کنیم و برویم در جایی فعالیت کنیم که وضعیت عرضه و تقاضا به نحوی باشد که ماحصل داستان رضایت ما را به ارمغان آورد.

در این تغییرِ زمین بازی حواسمان به علاقه، مهارت و نیاز بازار باشد.

علاقه را کشف کنیم، مهارت‌هایمان را توسعه دهیم و حتما ببینیم که چه نیازی در جامعه وجود دارد؟

همانطور که گفتم، حرف‌هایم را در این خصوص قبلا به صورت مفصل نوشته‌ام:

شغل مناسب من چیست؟

یادمان نرود که برای تغییر زمین بازی نیاز داریم که خودمان را متمایز کنیم. باید مهارت کسب کنیم. باید چیزهایی را در سبدِ مهارتمان داشته باشیم که ما را از دیگران متمایز کند. چطور توقع داریم همان ماست را با همان کیفیت به قیمتی بیشتر بفروشیم؟

پیشنهاد پایانی‌ام در این خصوص هم این است که در این مورد هرکار می‌کنیم، یک کار را انجام ندهیم: «برای رهایی از بیکاری، ادامه تحصیل ندهیم.»

مطلبی در همین مورد نوشته‌ام که شاید خواندنش بد نباشد:

ادامه تحصیل بدهم یا نه؟ (۱): دکترا بخوانم؟

خبرهای خوب در مورد بازار کار

اگر چشمت را از این منظره‌ای که این “پیش‌فرضِ فقط مهندس یا پزشک شدن” برایمان تصویر کرده، کمی بگردانی، مناظرِ بسیار خوبی خواهی دید.

نیازهای بسیار زیادی در بخش‌های مختلف بازارِ کار وجود دارد که به سبب نبودِ نیروهای علاقه‌مند و بامهارت در سالهای اخیر، افرادی با توانایی‌های بسیار کم در آن جولان میدهند.

همان وقتی که ما داشتیم در دانشگاه‌هایمان مقاله تولید میکردیم و کانه ماشین تولید مقاله، سالی دو-سه تا ISI بیرون میدادیم و در اکثر موارد هم نه دردی از جایی دوا میکردیم و نه درآمد قابل‌قبولی بر آن مسیرمان متصور بودیم. در بخش‌های دیگر اقتصادِ کشورمان، آدم‌هایی بودند که خلقِ ارزش می‌کردند و درآمد کسب میکردند.

حالا وقت آن شده که ما هم نگاهی به این بخش‌های بازار بیندازیم. باور کن سرک کشیدن‌های من در چندین حوزه نشان داده که رقابت در آنها بسیار کم است و آدم ارزش‌آفرینِ خوش‌فکر بسیار موفق خواهد بود.

اگر عمری باشد در مورد این حوزه‌ها در آینده بیشتر خواهم نوشت.

در ستایش مهندسی و دانشگاه

یعنی هرآنچه در گذشته داشتیم را رها کنیم؟ پس تکلیف آن همه زحمتی که کشیده‌ایم چه میشود؟ آن همه رنجی که برای پاس کردن دینامیک و مقاومت مصالح و الکترونیک و مغناطیس و مدار منطقی و …کشیدیم چه؟

حتی اگر هیچ استفادۀ مستقیمی از مدرک دانشگاهی‌مان نکنیم، باز هم این دو فایده را بر دانشگاهی که رفتیم قائل هستم:

۱

آن شیوه فکر کردن و آن بینشی که از سالها بودن در دانشگاه نصیبمان شده به کمکمان خواهد آمد. بنظرم این ذهنِ ساختارمند و فرایندفهم کلی می‌ارزد. این شیوۀ فکر کردن را ما از دانشگاه و از میان درس‌های مهندسی آموخته‌ایم.

۲

نکته بسیارخوب دیگر دانشگاه و آن سالهای مهندسی هم دوستانی است که پیدا کردیم، فضای دانشگاه برای ما این فرصت را فراهم کرد تا با آدم‌هایی شبیه خودمان هم‌کلام شویم. رفاقت کردن را یاد گرفتیم. روابطی ساختیم که گاهی اعتبارِ یک عمرمان هستند. اگر نبود دانشگاه، قطعا چنین روابط ارزشمندی را نداشتیم.

“آنچه باید می‌بود” در مقابل “آنچه هست”

از نظر ما نباید بازار کار مهندسی اینگونه می‌بود، باید به صرف درسهایی که پاس کردیم و چیزهایی که یاد گرفتیم، امروز فرصت‌های شغلی خوبی برای ما فراهم می‌بود.

اما چنین نیست.

بیا آنچه باید می‌بود را رها کنیم و آنچه هست را دریابیم.

در این خصوص پیشنهاد میکنم مطلب زیر را که درباره نقش شانس در موفقیت نوشته‌ام بخوانی:

در گفتگو با جواد: سهم شانس در به نتیجه رسیدن تلاشهایمان

من همیشه در بحث‌های دوستانه بر این واقعیت تاکید میکنم که:

«پیدا کردن مقصر برای وضعیت ناخوشایندِ ما، هیچ تغییری در وضعیت ناخوشایندمان ایجاد نخواهد کرد.»

یک نگاه کلان در مورد مهندسی

خیلی از این شغلهای مربوط به مهندسی، به مددِ نفت وجود دارند و راستش من به شخصه حس خوبی ندارم در صنعتی فعالیت کنم که در یک اقتصاد آزاد، نباید وجود داشته باشد. از طرفی برای زندگی بهتر فرزندم لازم میدانم که ما در اقتصادی آزاد زندگی کنیم و درهای اقتصاد اینگونه بسته نباشد و نبودِ رقابت، این انحصار و ناکارامدی را ایجاد نکند.

بحثش مفصل است، شاید بعدا در پستی جدا در موردش نوشتم، اما علی الحساب پیشنهاد میدهم این مطلب را در این خصوص بخوانی:

چرا نمیخواهم مدرس کنکور و استاد دانشگاه باشم؟

آیا نمونۀ موفقی از مهندسانِ تغییر مسیر داده وجود دارد؟

فراوان. چندتایشان را من در سری کارنکن معرفی کرده‌ام. نمونه‌های مهندسانی که تغییر مسیر داده‌اند و مسیر جدیدشان از دانشگاه نگذشته و از قضا موفق هم هستند.

ارشاد نیکخواه در دانشگاه سهند تبریز مهندسی عمران خوانده:

کار نکن، قسمت سوم: سفر کن، دنیارو ببین، عشق کن؛ سیزدهم و ارشاد نیکخواه

رضا احسان‌پور، یک مهندس شیمی است که در اصفهان درس خوانده.

کار نکن، قسمت ششم: شعرهای طنز یک مهندس شیمی

مریم رها، مدرک عمرانش را از شریف گرفته.

کار نکن، قسمت هفتم: بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی؛ مریم رها

صالح سخندانِ عزیز، در خواجه‌نصیر برق خوانده.

کار نکن، قسمت نهم: آقای خطای دید

آقا رضای امیرخانی هم که مهندس مکانیک است، از شریف.

کار نکن، قسمت یازدهم: آقا رضای امیرخانی، نویسنده ای برای تمام فصول

حتما میدانی که عادل فردسی پور هم مدرک صنایعِ شریف را دارد.

کار نکن، قسمت چهاردم: عادل فردوسی پور هم سالهاست “کارنکردن” را “انتخاب کرده”

این هم از نمونه‌های موفق. پس میشود.

حرف پایانی

دوست عزیز، نمیدانم تا اینجای متن را حوصله کرده‌ای بخوانی یا نه. همانطور که قول دادم هرآنچه در ذهن داشتم را در این مورد نوشتم. امیدوارم فرصت بکنی و به لینک‌هایی که در متن به آنها اشاره کردم هم سری بزنی. اگر باز هم وقت داشتی، بنظرم بد نیست به مطالب سری کارنکن هم نگاهی بیندازی:

کار نکن

امیدوارم ماحصل تصمیماتی که می‌گیری و تلاش‌هایی که میکنی، در نهایت، رضایت را برایت به ارمغان آورد.


مطلب مهندسی بیکارم، چه کنم؟ اولین بار در وبلاگ امین آرامش منتشر شده است.


کانال تلگرام کارنکن