خالص‌سازی زندگی

تنها زمانی که چیزی را از دست می‌دهیم به ارزش واقعی آن پی می‌بریم. انگاری باید رنجی بر ما متحمل شود تا قدر چیزهایی که داشتیم را بدانیم. یا اینکه مدتی را بدون آنها سپری کنیم تا بفهمیم زندگی با آنها چندان که فکر می‌کردیم بد نبوده. چه بسا که مطلوب بوده و این وسط ما زیادی غر غرو بوده‌ایم.

ما در مسیر بی‌انتهایی از ناسپاسی قرار داریم. اهمیتی ندارد زندگی ارزش زیستن دارد یا نه. مسئله وجود چیزهایی است که قدرت خوب کردن حال ما را دارند. و جالب اینجاست که در اکثر مواقع این چیزها را نادیده می‌گیریم.

نیازی نیست شیفته‌ی زندگی باشید تا از هم‌صحبتی با یک فرد همدل و صمیمی لذت ببرید. نیازی نیست مثبت اندیش باشید تا از دونات خوردن با دوستانتان لذت ببرید. نیازی نیست آدم امیدواری باشید تا از کمی کتاب خواندن قبل از خواب لذت ببرید. نیازی نیست دلباخته‌ی زندگی باشید تا از دوچرخه‌سواری صبحگاهی تا نانوایی محل و خرید دو نان تازه لذت ببرید. نیازی نیست زندگی را دوست داشته باشید تا از آشنا شدن با افراد تازه در حین فوتبال لذت ببرید.

گاهی بهتر است جواب ها را نَهْ در تفکر درباره‌ی چیستی و چرایی زندگی بلکه در خالصانه زیستن آن جست‌وجو کرد.