🪄 علاقهمند به برند، محتوا و ارتباطات؛ تلاش میکنم پیچیدگیهای زندگیِ شخصی و کاری را بهبیانی ساده و خلاقانه روایت کنم.
اندر اهمیت مهارت داستانسرایی و ارائهکردن در لینکدین :)

استفاده از لینکدین در دنیای امروز، بهویژه در ایران، به یکی از ابزارهای ضروری برای فعالیت حرفهای در بسیاری از صنایع تبدیل شده.
احتمالاً شما هم این تجربه رو داشتید که لینکدین رو باز کنید و با انبوهی از پستهای موفقیتآمیز روبهرو بشید؛ دوست، همکلاسی یا همکار قدیمیتون از دستاوردی جدید صحبت میکنه: از مدرک دورهای که تازه گرفته، تا شغل جدیدی که پیدا کرده، یا بورسیهای که در دانشگاهی معتبر نصیبش شده.
اما سؤالی که پیش میاد اینه که چقدر از این اطلاعات واقعی هستن و چقدر میشه به اونها اعتماد کرد؟ آیا واقعاً باید وقت و انرژیمون رو صرف بررسی صحت این مطالب کنیم؟
فرض کنید کسی بعد از چند هفته تلاش، بالاخره گواهینامۀ رانندگیاش رو گرفته. در دنیای واقعی، این دستاورد ممکنه فقط باعث خوشحالی خودش بشه و شاید هم به دور و بریهاش شیرینی بده.
اما در لینکدین، این موضوع به موفقیتی بزرگ تبدیل میشه؛ گویی که «شاخ غول شکسته» و «خنجر به فیل زده»! تصور کنید کسی برای دریافت یک گواهینامه، از مهارتهای نرمی مثل «مدیریت استرس» و «تصمیمگیری در شرایط بحرانی» در آزمون رانندگی صحبت میکنه.
این تضاد، موضوعیه که در این نوشته به اون پرداخته میشه: چگونه لینکدین و حتی بسیاری از محتواهایی که در اطرافمون میبینیم، فضایی برای بزرگنماییهای غیرواقعی میشن.
از بیلبوردهای تبلیغاتی و تراکتها گرفته تا پستهای لینکدین، کانالهای تلگرامی و استوریهای اینستاگرامی؛ چقدر از این محتواها واقعاً درست و واقعی هستن؟
آیا واقعاً محتواهای اینستاگرام آدمها رو سطحی میکنه و محتواهای لینکدین آدمها رو سمّی؟!

اگه دوست داشتید این میم در شبکههای اجتماعی بازنشر کنید:
میم واقعیت و لینکدین!
احتمالاً شما هم این میم معروف «واقعیت و لینکدین» (Reality vs Linkedin) رو دیدید. این میم تضاد جالبی رو بین واقعیتهای زندگی و اونچه در پروفایلهای شبکههای اجتماعی به نمایش میذاریم، به تصویر میکشه.
نکتهای که این میم به اون پرداخته، تفاوتهای اساسی بین مهارتهای داستانسرایی، ارائه و اغراق در بیان دستاوردهاست.
اینکه چطور خودمون رو در دنیای امروز به نمایش میذاریم، از مهارتها و تواناییهای کاری گرفته تا حتی نوشتههای روزمرهای که منتشر میکنیم، اهمیت زیادی داره. چون با عمومیکردن این مسائل، خودمون رو در معرض قضاوت دیگران قرار میدیم؛ حتی اگه این افراد لزوماً فالوئر ما نباشن یا حتی ما رو نشناسن.
دنیای دیجیتال این فرصت رو به ما میده که داستان خودمون رو به همون شکلی که میخوایم، در بستر مناسب روایت کنیم. اگه خودمون داستانمون رو روایت نکنیم، دیگران اون رو بهجای ما خواهند گفت.
بنابراین، این مهمه که ما خودمون بتونیم داستانمون رو روایت کنیم. اما سؤالی که پیش میاد اینه که اگه داستانی که داریم برای مخاطبمون روایت میکنیم واقعی نباشه، چی میشه؟ آیا مخاطب این تضاد رو متوجه میشه و دم خروس از زیر داستان ما بیرون میزنه؟
پاسخ واقعبینانه و دردناک اینه که بله، مخاطبی که سرش به تنش بیرزه در بلندمدت متوجه میشه. کمکم این تناقض بین اونچه روایت میکنیم و اونچه واقعاً هستیم، آشکار میشه. درواقع، کسی که فکر میکنیم مخاطب ماست، خودمونیم! (خر رو میگم، مخاطب رو خر فرض نکنیم!)
آذر ۱۴۰۱ بود که برای اولین بار با نسخۀ انگلیسی این میم روبهرو شدم. پیش خودم گفتم:
انگار یه ایدۀ خوب رو خیلی بد اجرا کردن و حیفش کردن، حتی به نظرم تو همون نسخۀ انگلیسیش هم!
خلاصه تصمیم گرفتم آستینها رو بالا بزنم و شروع به بازیافت و طراحی دوبارۀ این میم کنم. نتیجهاش شد انتشار نسخۀ اولیۀ پست «واقعیت Vs. لینکدین»، که حالا بعد از ۲ سال (تا بهمن ۱۴۰۳)، بیش از یکمیلیون و نیم ایمپرشن، ۱۰ هزار لایک، ۱۱۰ بازنشر و ۴۷۰ کامنت فقط در صفحۀ لینکدین خودم به دست آورده و بارها در تلگرام و ایکس (توییتر) بازنشر و حتی از روی خود همین پست مجدد بازیافت محتوا شده.
بعد از اینکه این محتوا موفق شد به این میزان از بازدید برسه و مورد توجه قرار بگیره، عدهای هم اومدن گفتن که خیلی کار خاصی انجام ندادم، چون ایدۀ محتوا کپیه و قبلاً کسی انجامش داده بوده، ترجمهست و از این صحبتها. منم در پاسخ گفتم بله خب، همۀ اینهایی که شما گفتین درسته، اما به نظرم کمی بیانصافیه بخوایم «استفادۀ درست و بموقع از تکنیک بازیافت محتوا» رو نادیده بگیریم.
واقعیت ماجرا اینه که بازیافت محتوا، همونطور که از ذاتش پیداست، ساختار و چارچوب کلی ایدۀ اولیه رو حفظ میکنه تا اعتبار (Credit) ایدهای که از جای دیگه بوده رو منتقل کنه. ما باید در تکنیک بازیافت محتوا از همون ساختار برندۀ ایدۀ اولیه پیروی کنیم تا بتونیم اثری رو که خودمون میخوایم تولید کنیم.
درواقع، ایده لزوماً بهخودیخود خیلی ارزشی نداره، ایده مال کسیه که میره و اجراش میکنه. اگه فقط کپیکردن و ترجمهکردن بود، خب هرکسی میتونه به همین راحتی کل میمهای انگلیسی رو به فارسی ترجمه کنه و ماهی ده تا پست با بیش از یکونیم میلیون بازدید تولید کنه، پس چرا نمیره این کار رو انجام بده؟ :)

در ادامه، میتونید نمونههایی از بازنشر و بازیافتهای ارگانیک از همین پست خودم رو مشاهده کنید:
- ویکی تجربه - واقعیت Vs. لینکدین
- آتوسا آهنگ - واقعیت Vs. لینکدین
- ستایش حیدری کیان - واقعیت Vs. لینکدین
- یاسمن حاجیباقری - واقعیت Vs. لینکدین
- صبا الیاسی - واقعیت Vs. لینکدین
- رسول سلطانی - واقعیت Vs. لینکدین
- بلاگ صباویژن - از لینکدین تا واقعیت، فرسنگها فاصله!
- کانال تلگرام توییتر فارسی
با توجه به دادههایی که از پست خودم داشتم و پیشتر به اون اشاره کردم، این پست در صفحۀ لینکدین من بیش از ۱۰ هزار لایک، ۱۱۰ بازنشر و ۴۷۰ کامنت دریافت کرده و نتیجۀ اون بیش از یکونیم میلیون ایمپرشن بوده.
حالا با توجه به آمار لایک، کامنت و بازنشر هرکدوم از این پستها، میشه یک برآورد حدودی از ایمپرشنهای پستهای بالا پیشبینی کرد:
- ویکی تجربه: ۴ هزار لایک، ۱۰۰ کامنت، ۵۰ بازنشر و ۸۲۲,۵۰۰ ایمپرشن؛
- آتوسا آهنگ: ۸۰۰ لایک، ۱۳۰ کامنت، ۵ بازنشر و ۱۷۴,۲۵۰ ایمپرشن؛
- ستایش حیدری کیان: ۲ هزار لایک، ۱۷۰ کامنت، ۳۰ بازنشر و ۴۲۴,۵۰۰ ایمپرشن؛
- یاسمن حاجیباقری: ۳۰ لایک، ۵۸ کامنت و ۱۱,۸۰۰ ایمپرشن؛
- صبا الیاسی: ۵ لایک، ۱ کامنت و ۱,۱۰۰ ایمپرشن؛
- رسول سلطانی: ۲۰ لایک، ۲ کامنت و ۴,۴۵۰ ایمپرشن؛
- ۱۰۰ هزار بازدید در کانال تلگرامی توییتر فارسی.
درمجموع، برای کل این پستها بیشتر از ۱ میلیون و ۵۰۰ هزار ایمپرشن پیشبینی میشه.
با اضافهکردن این عدد به یکونیم میلیون ایمپرشن پست خودم، یعنی اون ایدۀ اولیهای که بازیافت کردم و به سبک خودم اجراش کردم، تا امروز بیش از ۳ میلیون ایمپرشن داشته.
بازیافت محتوا؛ روشی برای تولید ایمپرشن ماندگار
چرا بازیافت محتوا (Content Recycling) یکی از روشهای مورد علاقۀ من برای تولید محتواست؟ چون با استفاده از این روش، هرکسی میتونه روایت منحصربهفرد خودش رو از یک ایدۀ قدیمی بسازه و اون موقع دیگه هنر نوع نگاهکردنش به موضوع رو به نمایش میذاره.
به این ترتیب، هرکسی میتونه مخاطب خودش رو اونطوری که دلش میخواد از نقطهای به نقطۀ دیگه ببره و داستانش رو براش روایت کنه. در این فرایند، هر فرد اثر انگشت خودش رو در ایدهای که بازنشر کرده، بهجا میذاره و نگاهی تازه و یکتا به اون ایده میده.
منم دقیقاً با همین روش رفتم سراغ بازیافت میم «واقعیت و لینکدین»، و تصمیم گرفتم این محتوا رو بازیافت و به مدل خودم ارائهش کنم. نتیجۀ اون هم خلق پستی بود که تا امروز بیش از ۳ میلیون ایمپرشن گرفته که نیمی از اون کاملاً ارگانیکه.
اگرم کنجکاو شدید که بخواید دربارۀ بازیافت محتوا بیشتر جستوجو کنید، خیلی خوشحال میشم که نتیجۀ کنجکاویهاتون رو تو کامنتها باهام به اشتراک بذارید.
همچنین، چون رسانه شمایید، خیلی ممنون و خوشحالتر میشم که این نوشتهم رو هم مثل مطالب قبلی سینهبهسینه (بازاریابی دهان به دهان) با دوستان و آشناهاتون به اشتراک میذارید.
اینجوری منم مطمئنتر میشم که این مطلب دقیقاً همونطوری بوده که «شما» میخواستید. 💖
۳ نکتۀ کنکوری و مهم برای حضور و فعالیت در لینکدین
توضیحاتم دربارۀ اون میم و روش پرداختن من به موضوع تموم شد و حالا میخوام به ۳ تا نکته اشاره کنم که شاید در ظاهر خیلی ساده و پیشپاافتاده به نظر برسن، اما به نظرم خیلی مهم هستن؛ چراکه خیلی از آدمها واقعاً سعی میکنن از لینکدین غافل نشن و از این ابزار برای گسترش دایرۀ ارتباطات، پیشرفت کاری، توسعۀ فردی و حتی پرسونال برندینگ استفاده کنن. درعینحال، خیلیها هم هستن که معتقدن لینکدین هیچ فایدهای نداره و ارزش نداره برای اون وقت گذاشت.
در این مورد باید بگم که من هم با اینها موافقم، اما بستگی داره! به چی؟ به اینکه در چه حوزهای و با چه هدفی میخواید از این ابزار استفاده کنید.
برای مثال، تا زمانی که در لینکدین شروع به تولید و انتشار محتوا نکرده باشید، بله، لینکدین واقعاً هیچ فایدهای نداره.
اما یادتون باشه که خیلی از هموطنهامون که در اقصی نقاط دنیا هستن، بهترین پیشنهادهای کاریشون رو از همین لینکدین گرفتن. فقط مشکل لینکدین اینه که در برندینگ خودش خیلی خوب عمل نکرده. خیلی شبیه آدمهایی هست که ریش پروفسوری میذارن و شوخیهای یخ و بینمک میکنن، اما خب کار رو درمیارن.
البته خود لینکدین هم اخیراً بیشتر شناخته شده و شما هم میتونید خودتون رو بهعنوان اینفلوئنسرِ لینکدین معرفی کنید، وگرنه قبلاً با لباس کار، دور میدونهای اصلی محل مینشستید، منتظر نیسان که بیاد، بپرید بالا و برید سر کار!
خلاصه که اگه میخواید بهعنوان یک علاقهمند به دنیای دیجیتال و تکنولوژی در لینکدین حضور داشته باشید، بهتره در کنار فعالیتتون به این سه نکته توجه کنید:
۱) خودتون باشید و خودتون رو با هیچکس مقایسه نکنید!
شاید این حرف کلیشهای به نظر بیاد، ولی باید بگم درسته که کلیشهایه، اما همین تکرار زیادش باعث شده که اهمیتش کمتر به چشم بیاد. درحالیکه توجه به جزئیات، حتی همین چیزهای بهظاهر بیاهمیت، میتونه ما رو از بقیه یه سروگردن بالاتر بذاره.
مغز ما آدمها وقتی یه پست تو فیدِ لینکدین یا تایملاین سوشال مدیا میبینه، شروع میکنه به سرزنش و سرکوفت به خودمون. هنوزم فکر میکنم جنگ امروز، جنگ توجهه.
آدمها و کسبوکارها هرکدوم تلاش میکنن توجه ما رو بهسمت خودشون بکشن. این ما هستیم که باید برای نگهداشتن تمرکز و توجهمون تلاش کنیم تا بتونیم عمیقتر و باکیفیتتر زندگی کنیم.
از قدیم بهمون میگفتن «هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودتون مقایسه نکنید». سوشال مدیا هم همونه، سوشال فقط یه بخشی از زندگی هرکسیه و آدمها فقط قسمتی از زندگیشون رو که میخوان، با دیگران به اشتراک میذارن.
گاهی باید همین چیزهای ساده رو به خودمون یادآوری کنیم، چون چیزی که میبینیم، فقط ظاهر قضیهست، اما حقیقت و عمق ماجرا خیلی فراتر از اینهاست. حواسمون باشه که سوشال مدیا سکهای دو رو داره.
از طرفی افراد میتونن با آب و تاب دادن به کارهای معمولیشون، اونا رو بزرگ و جذاب نشون بدن و از طرف دیگه، بعضیها هم ممکنه با کوچیککردن کارهای بزرگ دیگران، خودشون رو بزرگتر نشون بدن.
یه دستۀ دیگه هم هستن که نه حال تولید محتوا دارن و نه چیزی برای بهاشتراکگذاشتن. نهایتاً یه لایک میکنن و رد میشن، تازه اگه پست شما رو دیده باشن. جالب اینجاست که کامنتهای این افراد گاهی اصلاً ربطی به پست هم ندارن. یه پست غمگین، بعد کامنت خوشوبش!
این تضاد، بهویژه در دنیای حرفهای، خیلی واضح و پررنگه که باعث شده میم «واقعیت و رزومه» (Reality vs Resume) درست بشه.

جوجه فکلی و قدرت تفتدادن؛ چطور ظاهر میتونه از واقعیت پیشی بگیره!
گاهیاوقات کسی که بتونه بهخوبی «تفت بده»، حتی اگه دانش کمتری داشته باشه، میتونه جای بهتری کار کنه یا حقوق و مزایای بهتری بگیره.
این مهارت ارائهکردن، خودش یه توانائیه که باید به اون توجه ویژهای داشت. گاهی این مهارت حتی هیچ ربطی به توانایی واقعی ما نداره، ولی از طرفی، همین توانایی میتونه کلید موفقیت شخصی و شغلی هر فرد باشه.
در فیلم «جوجه فکلی»، این تضاد بین اونچه هستیم و اونچه نشون میدیم بهخوبی نمایش داده شده. (⚠️اسپویل آلرت: ۲ پاراگراف)
در این فیلم، بهمن مفید (جوجه فکلی) که یک خوانندۀ خوشلباس و بهظاهر مدرن هست، به خاطر جذب توجه یک دختر، تبدیل میشه به یک «جاهل باتکنیک».
این بهخوبی نشون میده که حتی در جامعۀ اون زمان، برای پذیرفتهشدن باید نقش بازی میکردی و مطابق با کلیشهها عمل میکردی.
حالا بیاید این داستان رو به دنیای امروز و لینکدین ببریم. اینجا هم گاهی آدمها سعی میکنن با نمایش یک تصویر بزرگتر از خودشون، دیده بشن. از پروژههای معمولی شاهکار میسازن و از نقشهای ساده، داستانهای قهرمانانه خلق میکنن.
این دقیقاً همون چیزیه که باعث میشه صداقت و اصالت در سایۀ اغراقها و نقشبازیها کمرنگ بشه.
این موضوع من رو یاد دیالوگ معروف فیلم جوجه فکلی میاندازه:
افسوس که زمونه فرق میکنه،
جوونها بهجای ورزش، میرقصن،
جای صلوات، آواز میخونن،
دعای خیرشون گولزدن دخترهای مردمه.
دیگه کسی نیست اون خرقه رو حفظ کنه، افسوس!
اینکه لینکدین رو با صنعت سینما مقایسه میکنم، به خاطر اینه که خیلی از این دوستان و عزیزان، بازیگران خوب و زُبدهای هستن که چنان در نقشهاشون فرو رفتن که واقعاً باورشون شده که در حد و قوارۀ اون جایگاه هستن.
راستش فکر میکنم اگه خیلی از دوستان ما مهاجرت نمیکردن، احتمالاً الان خیلی از اینها اصلاً مدیر نشده بودن. 💔

«مدیریت راهبردی مقصد»؛ وقتی عنوانها از خودِ کار مهمتر میشوند!
یه دفعه یاد اون قسمت از سریال «لیسانسهها» افتادم که امیرحسین رستمی (مسعود) رانندۀ وانت شده بود، اما برای اینکه شغلش رو خاصتر جلوه بده، اسمش رو گذاشته بود: «مدیریت راهبردی مقصد».
این قسمت طنز زیبایی داشت که در آن سروش صحت با طعنه به رفتار این نوع آدمها پرداخته بود. گاهی برای بهترنشوندادن موقعیت خود، عناوین پیچیده و دهانپرکن انتخاب میکنیم که انگار اسم شغل یا کار، مهمتر از خودِ کاره.
واقعاً بعضی از این دوستان تو بازاریابی، فرو ش و ارائۀ خودشون طوری عمل میکنن که باید بعد از مرگ بهعنوان هنرمند در قطعۀ هنرمندان خاکشون کنن؛ چراکه این حجم از خلاقیت و بزرگنمایی (که میتونید بخونید خارک…گی) خودش هنره!
آدم باید اعتبار داشته باشه!
وگرنه کپی با دلار ۱۰۰هزار تومنی ۱۴۰۴ باید بگم ۱۰هزار تومنه. فالوئری که به خاطر دلایلی غیر از خودتون فالوتون کنه، هیچوقت براتون اعتبار ایجاد نمیکنه. اعتبار یه شبه ساخته نمیشه، اما خیلی راحت میتونه از دست بره.
خلاصه، خودتون رو با هیچکس مقایسه نکنید و همین که خودتون باشید، کافیه.
بشر امروزی مدام در تلاشه تا کمبودها و نقصهای خودش رو با بهنمایشگذاشتن دستاوردها و موفقیتهایی جبران کنه که گاهیاوقات یا اصلاً وجود ندارن، یا واقعاً اهمیتی ندارن.
شاید یه شکبۀ اجتماعی داشتیم که میشد توش روی تاریک زندگی رو بهتر ببینیم؛ تاریک که منظورم همون ترکیب سیاه و سفید، یعنی خاکستریه. توی اون بهتر میتونستیم با خودِ واقعیمون روبهرو بشیم.
البته یهسری سوشال مدیاهایی هم اومده که اونقدری که باید، مورد استقبال واقع نشدن. گویی باید بپذیریم که عدهای جدیجدی دوست دارن نقش بازی کنن و بعضیها دوست دارن براشون نقش بازی بشه؛ خلاصه که در و تخته جوره.
درسته که توی لینکدین آدمها نسخۀ بهتری از خودِ حرفهایشون رو نشون میدن و کاملاً هم عاقلانهست، اما جایی میخوندم که نوشته بود:
اگه میخوای تو کارت پیشرفت کنی، باید بتونی خودت رو پرزنت کنی و یه جورایی مهارتت رو برای فروش بگذاری. باید بتونی بگی که کی هستی، چی هستی و چه کارهایی تا حالا کردی و شاید کمی هم بهتر خودت رو نشون بدی تا جذبشون کنی.
جدا از درستی یا نادرستی این جمله، به نظرم فضای لینکدین به این سمت رفته که باید خودت رو حرفهای نشون بدی تا دیده بشی. اما خب، بین «حرفهای نشون دادن» و «حرفهای نشون دادن» کلی فاصله هست.
به عقب برنمیگردیم؟ وقتی حقیقت زیر حاشیهها پنهان میشود…
واقعاً باید گفت که شگفتا! قبلاً ارائۀ اطلاعات در خلاصهترین و واقعیترین فرم ممکن، ملاک صحت بود. هرچقدر یک پیام واضحتر و شفافتر بود، اعتبار بیشتری پیدا میکرد. اما گویا برگشتیم به دوران قاجار!
زمانی که در متون قجری، هرچقدر حجم رنگ و لعاب، مدیحهسرایی و صنعتهای ادبی بیشتر بود، اعتبار متن هم بیشتر میشد.
انگار اصالت پیام به میزان حاشیهها و اغراقهای پیرامونش گره خورده بود. لازم به توضیح نیست که این سبک چه افتضاحهایی به وجود آورد. دورانی که حقیقت زیر انبوه کلمات پرزرقوبرق گم میشد و پیام اصلی به حاشیه میرفت.
امیدوارم این چرخه دوباره در دنیای امروز ما تکرار نشه.
فضیلتهای رزومهای؛ وقتی ظاهر جای واقعیت رو میگیره!
رازی در گفتار و کردار آدمها هست که تزویر و غیراصیلبودن رو میشه ازش حس کرد. پستهای دهنپرکن الکی و اینچنینی رو زیاد میبینیم، اما کمتر تحتتأثیر قرار میگیریم. چرا؟
چون به قول نویسنده و ژورنالیست آمریکایی، دیوید بروکس (David Brooks)، اینا صرفاً نشر فضیلتهای رزومهای هستن. اما عصر اعتبار فضیلتهای رزومهای رو به پایانه. با ارتقای سطح آگاهی افراد، تمایل بهسمت فضیلتهای واقعی بیشتر میشه.
فضیلتهای واقعی، اون چیزهایی هستن که دیگران به ما نسبت میدن و پشتسرمون تعریف میکنن، نه اون نوشابههایی که خودمون واسه خودمون تو رزومههامون باز میکنیم.
مثلاً خود من، واقعاً خجالت میکشم تو پروفایل لینکدینم چیزی بنویسم، چون حس میکنم هنوز کاری نکردم که لایق گفتن باشه.
خیلی هم تلاش کردم که حداقل یه کار قابلی انجام بدم، اما درنهایت چیزی نشده که بشه پرزنتش کرد. حتی برام رزومه هم نشد که بتونم این رو بگم.
حالا همه هم بلاگر نشیم!
واقعاً گاهی حس میکنم که من برای این دنیای جدید ساخته نشدم؛ یعنی جدی نمیتونم اِنقدر وقت برای برندینگ شخصی، نتورکینگ، شبکۀ اجتماعی، لینکدین و فلان بذارم.
حس میکنم اینستا فریبم داد، ایکس عذابم میده، از لینکدین وحشت دارم.
واقعاً نمیتوانم. نمیتونم. نمت. ممنون.
ولی خب، ماشاالله هموطنهای غیورمون تو لینکدین همیشه یه حرفی برای گفتن دارن. جایی میخوندم که نوشته بود:
یه جوری کار کن که کارت جای خودت حرف بزنه.
شاید بهترین کار اینه که همونقدری که وقت میذاریم برای انجام کار، همونقدر هم برای ارائهکردنش وقت بذاریم.
حالا دیگه نمیدونم اوضاع بازار کار خرابه یا واقعاً همۀ دوستان در حال توسعۀ فردی خودشون هستن که چپ و راست در حال مدرکگرفتن از آموزشگاههای مختلف مجازی و حضوری هستند. یکی از دوستام که ترکه میگفت:
«تو لینکدین قسمت تحصیلات میخوام بنویسم: مندَه عَذاب چَکَمیشم، چوخ ایضطیراب چَکَمیشم.» معنی تحتالفظیش میشه: «من خیلی عذاب کشیدم.»
و شاید این روزها لینکدین فارسی شبیه پارکینگ پروانه شده. شتر با بارش گم میشه، ولی انگار هرکدوم از ما برای موفقشدن عذاب کشیدیم؛ دوست نداریم بقیه دچار این حال بشن و بیانش نمیکنیم.
اما یادتون نره که کسی استعداد ما رو تو کوچهپسکوچهها کشف نمیکنه. ما باید رو برندینگ شخصیمون کار کنیم، باید مهارتها و تواناییهامون رو رشد بدیم و بهخوبی ارائهشون بدیم. باید.
خلاصه اینکه فکر میکنم همهچیز توی لینکدین به این خوبی نیست و همه هم به کاربلدی تو لینکدین نیستند. ما هم که همه یه مشت آدم داغون و بیکار و بیاعتمادبهنفس نیستیم. همۀ این کارمندها منم؛ من! چقدر من!
۲) هر ایرانی یک مدیرعامل!
اِنقدر تو لینکدین همه مدیرعامل شدن که آدم فکر میکنه دیگه هیچکس قرار نیست کارمند بشه و کارمندی کنه.
همونطوری که شما یه ایمیل داشته باشی، میتونی اکانت لینکدین بسازی و بقیۀ فیلدهای خالیش رو پر کنی، به همون راحتی هم میتونی یه کمپانی پیج بزنی و به کمک هوش مصنوعی یه اسم و عکس براش بذاری و فرداش بشی مدیرعامل.
یعنی اگه ژاپن بودیم، از حجم مدیرعاملهای ایرانی میشد برق تولید کرد!
خلاصه کارمندی و کارمندیکردن و وقتگذروندن کنار آدمهای باکیفیت و کسایی که در کنار کار، فلسفۀ زندگی و چیستی رو یاد میگیریم هم مهمه. اینکه آدم بتونه عضو کوچیکی از یه تیم بزرگ باشه، حتی توی کارهای کوچیک هم تجربه به دست بیاره.
کارمندی اونقدرها هم که راجع بهش بد میگن، سیاه نیست. حداقل تو خیلی از موقعیتهای شغلی کارمندیکردن اتفاق بدی نیست؛ به آدم یه حداقل نظم و دیسیپلینی میده و میتونی نظم و انضباط به قسمتهای مختلف زندگیت بدی.
این روحیۀ کارفرماستیزیمون هم تا اونجایی نفوذ کرده که باید روزانه منتظر دیدن یهسری پست از کارمندهای عزیزمون باشیم که به علت ظرافتهای روحی و عدم ایجاد استانداردهای لازم توسط شرکتی که در اون کار میکردن، مجبور شدن از شغل شریفشون استعفا بدن.
ما هم در شوک حیرت فرو میریم که چرا شرکتشون همچین نیروی ارزنده و پرتلاشی رو اینقدر راحت از دست داده! واقعاً نمیدونم چرا فکر میکنن خبر استعفادادنشون اینقدر مهمه.
جالبتر اینه که همه خداروشکر استعفا میدن، هیچکس اخراج یا تعدیل نمیشه.
همیشه هم «سعادت همکاری از شرکت گرفته شده!» قربونش برم تو لینکدین کسی اخراج نمیشه، همه یا رسالتشون در این مسیر پر از شوروشعف تموم میشه یا به پایان این راه دلانگیز میرسن یا همسفری در این سفر شگفتآور به پایان میرسه یا مأموریتشون در گذر از چالشهایی از جنس عشق و امید به اتمام میرسه.
واقعاً که به نظرم دارید صبر و حوصلۀ ما رو میسنجید و اِنقدر اذیتمون میکنید؛ یعنی واقعاً آدم رو اسیر میکنید.
همونقدری که نوشتن هشتگ #آپ به کار آدمها میاد، این مدل پستها هم آدم رو به حیرت میاره، دلقکهای عزیز.
۳) لینکدین جای مخزدنه یا چی؟
بله، هیچکس نمیاد به شما بگه که لینکدین جای مخزدنه، اما اگه توش مخی هم زده بشه، خب نمیان با همون دستاوردهاشون مثل مدرک زبان و اینا پرزنت کنن.
درسته شاید لینکدین یهسری از ویژگیهاش تو مخه، مثلاً همون سالی یه بار پیام تبریک تولد از طرف کسایی که اصلاً نمیشناسیشون هم واقعاً اذیتکنندهست. انگار یه مسئولیتی ایجاد میکنه واسه آدم و انتظار پاسخ دریافت کردن دارن و اگه جواب ندی، زشته.
راستش باید بگم منم مثل شما فرهیختگان عزیز خیلی دوست داشتم که لینکدین فقط برای کار بود، اما کارکرد شبکههای اجتماعی برای آدمها متفاوته و برای کسایی که اتفاقاً دنبال اطلاعات دقیق از طرف مقابلشون هستن، لینکدین بهترین جا برای مخزدنه.
فقط فعلاً بزرگترین باگش اینه که وضعیت مجرد یا متأهل بودن رو بهصورت عمومی مشخص نکرده! چون همۀ اطلاعات مورد نیاز از طرف مقابل رو در اختیارت میذاره و حتی شما میتونید یه برآورد از حقوقش هم داشته باشید.
و راستش باید بگم که خوشحالم میبینم این فقط مشکل لینکدین فارسی نیست و مسئلهای جهانیه. :)
فقط کاش مامانباباهامون از لینکدین خیلی سردرنیارن، وگرنه از فردا میخوان یهسری آدم رو برامون لیست کنن که پاشو باهاش برو یه قرار ملاقاتی چیزی بذار!
البته الان ما دیگه با کسایی داریم رقابت میکنیم که حتی خود مامانباباهاشون هم لینکدین دارند، واقعاً که بازار رقابتی و سختی شده.

خلاصه من اصلاً کی باشم که بگم تو لینکدین برید یا نرید؟ ولی آخه «عکستون بهم حس خوبی داد؟» دیگه چه عبارتیه که برای شروع مکالمه استفاده میکنی مردک؟
بندهخدا خانومه دو ساعت داشت فکر میکرد یعنی چطوری عکسش به طرف حس خوب داده.
واقعاً که ما ایرانیها آدمهای جالب و بامزهای هستیم، یعنی از چت کلش آف کلنز تا لینکدین دنبال پارتنر میگردیم و تو اپلیکیشن اختصاصی پارتنر دنبال دوست و یار.
البته ناگفته نمونه که اگه شما بلد باشی از لینکدین درست استفاده کنی، نهتنها توش مخ میزنی بلکه تبدیلش میکنی به ازدواج؛ موردهایی داشتیم. ولی تو تمام موارد، هیچکدومشون با اصرار و پافشاری برای مخزدن از روش «پیس پیس.. خوشگله!» استفاده نکردن! واقعاً عجیبه که هنوز بعضیها اِنقدر ناشیانه در فضای مجازی تردد میکنن.
جمعبندی اینکه…
خلاصه که دم شما گرم و مرسی از وقت و انرژی ارزشمندی که صرف مطالعۀ این نوشته کردید، اونم تو دورهای که کمتر کسی حوصلۀ خوندن داره.
این میم فقط یه بهانه بود تا دوباره به فکر فرو بریم که واقعاً این مدل پرداختن به موضوعات، هم درسته و هم اشتباه؟ درست از جنبۀ فنی و شناخت ذائقۀ مخاطب، و اشتباه از جنبههای عقلانی:
- از جنبۀ «کم گوی و گزیده گوی چون دُر».
- از جنبۀ وقت آدمها رو گرفتن؛ چه وقت خودمون و چه دیگران.
- از جنبۀ «آب توش قاطی کردن» و عدم صداقت.
- از جنبۀ غلو و اغراق بیش از حد.
شما چی فکر میکنید؟ تو کامنتهای این پست پذیرا باشیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
🤯 یک محتوا چگونه وایرال میشود؟ + معرفی ۱۱ شاخص برآمده از تجربههای شخصی
مطلبی دیگر از این انتشارات
وبلاگستان فارسی ۲۲ ساله شد! «مینویسم پس هستم!»
مطلبی دیگر از این انتشارات
💡 ایدههای خلاقانۀ نیمایی از کجا میان؟ معرفی ۲۰ تکنیک پراستفادۀ خودم