A CONTENT CREATOR
پرواز عقاب جاودانگی(+فایل صوتی)
شعر عقاب اثری از استاد دکتر پرویز ناتل خانلری است که احتمالا همه خوانده اید. ایشان از اساتید نام آشنای زبان و ادبیات فارسی به شمار میآیند. در این مقاله بعد از معرفی اجمالی ایشان قصد داریم بخشهایی از شعر عقاب را تحلیل کنیم.
معرفی دکتر خانلری
خانلری که دانش آموخته اساتید به نامی چون فروزانفر و بهار است، کرسی تاریخ زبان فارسی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ایجاد نمود و تا سال 1357 متصدی تدریس آن بود. در سال 1325 انتشارات دانشگاه تهران را بنیان نهاد و خود تا 5 سال مدیریت آن را برعهده گرفت. وی در سال 1327 به پاریس رفت و به مدت 2 سال در دانشگاه سوربن به مطالعه و تحقیق مشغول شد. او اولین ایرانی بود که با رشته فونوتیک-آواشناسی- در این موسسه آشنا شد و رسالهای در این باره به زبان فرانسوی نوشت. در سال 1344 بنیاد فرهنگ ایران را تاسیس نمود .او ریاست فرهنگستان ادب و هنر را نیز برعهده داشت و مدتی هم مدیر کل سازمان پیکار با بیسوادی بود. فعالیتهای دکتر خانلری عزیز بسیار زیاد است از جمله کارهای ارزشمند وی، انتشار مجله سخن به صاحب امتیازی دکتر ذبیح ا...صفا از سال 1322 تا 1357 بود که جمعا 27 دوره منتشر شد. روش دکتر خانلری و نوشتههای او در سخن راهگشای جوانانی چون جلال آل احمد، محمد علی اسلامی ندوشن و بهرام صادقی شد.
عقاب چگونه سروده شد
مجموعه اشعار دکتر خانلری با نام ماه در مرداب منتشر و بارها تجدید چاپ شد. خود او درمقامي ميگوید: (در سال 1308 داستان دختر سروان ، اثر پوشکین را،از روی ترجمه فرانسوی به زبان فارسی درآوردم. قصه کوتاهی که در آن کتاب بود، از همان زمان در ذهن من جایگیر شد و من چند سال بعد عقاب را سرودم.)
قصیده عقاب دکتر خانلری نمونهای بارز است که قدرت شاعری او را در کنار تمام دانشها و علومش برجسته میکند. داستانی که درآن از زبان حیوانات، آزادگی به مخاطب ارائه میشود. درحالی که استاد آنقدر خوب از قالب فابل برای کارش استفاده میکند که گویی این شعر سرایندهای ندارد و ماجرا به صورت اتوماتیک واری جلو میرود و شاعر تنها حکم دوربینی را دارد که همه چیز را روایت میکند، دوربینی که به خوبی صحنههایی مثل رمیدن گله، ترس کلاغ یا غرور واخورده عقاب را شکار میکند.
اگر نخواهیم به این قصیده از دید زیباییشناسی یا فصاحت و بلاغت نگاه کنیم یا نخواهیم آنرا از نظر سایر فنون ادبی و غیر ادبی مثلا حتی پزشکی رصد کنیم میتوانیم به سراغ شاخصترین جنبه متن برویم که بار اخلاقی و کم وبیش روانشناسی و جامعهشناسی متن باشد.
شاعر در این اثر از تمهای گوناگونی بهره برده که شایسته است به هرکدام از آنها به طور جداگانه پرداخته شود پس در این مقاله به نقد و تفسیر تمهای شاخص شعر عقاب مینشینیم.
تم اول: اندیشه مرگ
عقاب پیری که در سوگ ایام جوانی و ترس از پایان عمر مضطرب است این اولین صحنه ایست که شاعر ما را با آن مواجه میکند.
مرگ از آنجا ذهن انسان را به خود مشغول کرد که انسان خود را ناپایدار یافت و هستی خود را در احاطه دو نیستی دید یکی قبل از به وجود آمدنش و لابد دیگری هم بعد از این هست موقتی.
مسئلهای که لذات را تلخ و تلخیها را کمرنگ میکند که گفتهاند اگر زیاد غمگین یا زیاد خوشحال هستید به قبرستان بروید و درباره مرگ بسیار بیاندیشید.
این تفکر در ادبیات ما نیز نمود گستردهای پیدا کرده چون اکثر شاعران ما نیز افرادی متفکر و معناگرا بودهاند که شعر را در جهت اندیشیدن و در جهت یافتن مجهولات خود به خدمت میگرفتند. (جدای از معدود شاعر نماهای شعر فروش)
مثلا مولوی میگوید:
از کجا آمده ام آمدنم بحر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
یعنی شاعر به وقوع مرگ ایمان دارد و در پی یافتن ما وقع بعد از آنست.
حتی عرفا و عشاق مرگ را آخرین دستاویز خود برای وصال تلقی میکنند آنجا که در ادامه همین شعر میگوید:
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بردوست به هوای سرکویش پر و بالی بزنم
یا شهریار میگوید:
دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
یا حافظ پا را فراتر میگذارد و خود را حجابی میخواند که تنها دست مرگ میتواند آنرا بدرد:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
از سوی دیگر فرضیه روانشناس مشهور زیگموند فروید درباره غریزه مرگ نیز میتواند یکی از مهم ترین مبانی شناخت مفهوم مرگ را به دست دهد. (تاناتوس) واژهای که فروید از آن برای نامگذاری غریزه مرگ استفاده کرد، در اساطیر یونان به فرشته مذکر بالداری گفته میشد که مجسم کننده مرگ بود. نیروی این غریزه متوجه تخریب یا به پایان رساندن حیات است. فروید معتقد بود تمام رفتارهای انسان از بازی پیچیده میان این غریزه با غریزه زندگی و تنش و کشمکش دائم میان آنها زاده میشود.
فروید میگوید: «در حیات ارگانیک، غریزه به معنی تمایلی ذاتی برای اعاده حالت اولیه چیزها و بازگشت به آن حالت است. به نظر فروید آنچه حیات میخواهد و باید به آن نائل شود، بازگشت به نقطهای است که هستی زنده از آنجا عزیمت کرده است یعنی بازگشت به طبیعت غیر ارگانیک و فاقد حیاتی که قبل از ارگانیسم زنده وجود داشت او به خاطر همین بازگشت به حیات غیر ارگانیک معتقد بود هدف زندگی، مرگ است.
اما انسانها در مواجهه با این واقعیت غیر قابل انکار، حالا بعد از آن و علت آن هر چه که میخواهد باشد راهکارهای مختلفی را امتحان کردهاند.
گروهی بدون توجه به مرگ و عواقب کارها صرفا به زندگی میپردازند به گونهای که تا فرا رسیدن مرگ به پشت درهای اتاقشان، هیچ تدارکی برای میهمان نمیبینند.
صاحب باغهای سخن سعدی در اینباره میگوید:
گوسفندی برد این گرگ معود هر روز گوسفنـدان دگر خیـره در او مینگرند
دسته دوم تمام عمر را در ماتم و غم اینکه روزی دیو مرگ میرسد تباه میکنند و از این که امروز هستم استفادهای نکرده غم فردای نیامده را میخورند. شاید این بدان دلیل است که هیچ از مرگ آگاهی ندارند و آنرا پایان کار میدانند در صورتی مرگ تنها پلی به مرحله بعد و واصلی برای ارتقاء ماست چنانکه گویند وقتی جوجه در حال شکستن آن پیله آهکی اطراف خود است که به نظر خانه امنی میآید درست در همان لحظات آخر حس میکند که اینک مرگ فرارسیده ولی چند ثانیه بعد با نفوذ اندک اکسیژن از باریکه شکاف و ترک ایجاد شده و اولین تنفس از هوای این جهان پا به عرصه وسیعتری برای رشد و پرواز میگذارد.
گروه سوم تلفیق دو تفکر بالا هستند چراکه ترس از مرگ را با امید به زندگی میآمیزند و حال را باتکیه بر میخ آینده میآویزند و گذشته را به عنوان درس عبرت میآموزند. چرا که میدانند ﴿ وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴾ و به مقتضای فرمایش حضرت امیرالمؤمنین (ع) عمل میکنندکه فرمودند:
ما فات مضی فما سیأتیک فأین قم فاغتنم الفرصة بین العـدمین
در این میان افرادی هم پیدا میشوند که نمیخواهند تسلیم مرگ شوند و به دنبال دور زدن طبیعت و گریز از آنند به طوری که خود را قادر به تغییر این سرنوشت مشترک موجودات میبینند یعنی دوست دارند که این امید را به خود بدهند و برای آن تلاش میکنند و اینجاست که تم بعدی شعر عقاب شکل میگیرد.
تم دوم: جاودانگی و بقاء
وقتی صحبت از جاودانگی میشود ناخودآگاه ذهن به طرف کلید واژههایی مثل آب حیات، خضر، اسکندر و اسکندر نامهها حتی اسفندیار شاهنامه و آشیل ایلیاد و ادیسه میرود و این که هومر در غرب جهان و فردوسی در شرق از یک موضوع با شباهت های فراوان اسطوره میسازند و افسانه سرمیدهند خود بیانگر آنست که اندیشه بقاء در بین همه نوع بشر با هر فرهنگی و زبانی مشترک است چون مرگ مسئلهای جهان شمول است.
بعضی برای التیام این درد بی دوا به سراغ نظریه تناسخ رفتند که از اعتقادات ادیانی مانند دائو، بوداگرایی، هندوگرایی، مانوی و برهمایی گرفته شده برمبنای تناسخ هستی واقعی یکیست و تمام هستیها پرتوی از آن هستی میباشد و آن هستی یگانه همان برهمن است که همان عالم کبیر و روح جهان است و هر چیز جز او سایهای از هستی اوست. بر این اساس روح انسان عالم صغیر است که خود نیز پرتوی از روح برهمن است و رستگاری انسان در رهایی از تولد دوباره یا تناسخ اوست برپایه این اصل روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل بارها در بدنهای مختلف وارد شده و به این جهان برمیگردد و کیفیت زندگی کنونی او بستگی به رفتار و کردار نیک انسان در زندگی گذشتهاش دارد. بطور کلی تناسخ یا انتقال روح انسان به موجودی دیگر 4 نوع است:
- نسخ: انتقال روح انسان به انسان دیگر
- مسخ: انتقال روح به حیوان
- فسخ: انتقال روح به گیاه
- رسخ: انتقال روح به جماد
از دید این نظریه میتوان گفت ماندن و جاودانگی در این جهان به هر صورت و شکلی آنقدر ادامه پیدا میکند که گریبانگیر شخص میشود و او عذابش را در ورطه تکرار و تکثر میابد.
همانطور که مشهود است این نظریه زیاد با جاودانگی ایده آل که ما در پی آنیم هم سو نیست پس باید پی آنرا در جای دیگر بگیریم مثلا جایی که زرتشت جهت اعجاز آوردن برای گشتاسب، اسفندیار را در آب حیات شناور میسازد یا وقتی که تِتیس مادر آشیل برای محافظت از فرزندش او را از پاشنه گرفته و در رود سیاه فرو میبرد. میتوان گفت که اینگونه جاودانگی موهبتی است که بیشتر به رستگاری برمیزند. گرچه که خود قهرمان را بارها و بارها دچار گرفتاریها میسازد چه از نظر سختیهای جنگ و کارزار چه از نظر همان ورطه تکرار ولی این قهرمان است که باید با پشت سر گذاردن این مراحل خود را به سر منزل امن برساند.
واگر بخواهیم به بقایی پالایش شدهتر و الوهیتر برسیم باید به سراغ قرآن برویم آنجا که میخوانیم ﴿ وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ که حکایت از قهرمانانی است که از مراحل صعب العبور عبور کرده و به منازل صعب الوصول واصل شدند.
اگر به خواهیم رد پای جاودانگی را در ادبیات دنبال کنیم جدای از افسانهها به آنجا میرسیم که سعدی میگوید:
سعدیـا مرد نـکونـام نمیرد هرگـز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
اینجا دیگر بحث جاودانگی نام و یاد نیک است که معتقدیم گرچه اجساد دفن شده به خاک بر میگردند ولی این نام نیک است که در یادها میماند و شخص را برای همیشه جاودان میسازد.
ظاهرا کسانی که به اینگونه جاودانگی حقیقی رسیدند برای جاودانگی کاری نکردند بلکه از فرصت عمر آنطور که باید استفاده کردند. برعکس افرادی که صرفا به خاطر ترس از نیستی و مرگ پی جاودانگی میروند از جمله کسانی که به این شرف نايل شوند نیستند.
تم سوم: زندگی شرافتمندانه
کلاغ، دریوزه زندگی، نماد افرادی که زنده ماندن را با زندگی کردن اشتباه میگیرند و تنفس را بر تعقل ترجیح میدهند این همان موجودیست که عقاب داستان ما برای یافتن راز بقا به سراغش میآید به توصیه پدرش (کز پدر خویش شنید) عمر طولانی کلاغ را حسد برده با تمام شکوه و عظمتش از اوج فرو میآید و شکار را رها میکند تا بلکه طمع بزرگترش را سیر کند. کلاغ نیز تنها توصیهاش پرهیز از بادها و مداومت برخوردن مردار است و تنها پیشکشش جیفهزاری پر از گند و تعفن که به گمان خودش (لایق حضرت این مهمانست) ولی ذهن کوچک کلاغ کجا میداند عرصه پرواز قهرمان داستان خانلری تا کجاست درست همینجاست که قهرمان به خود تکانی میدهد و از خاک بلند میشود همینجاست که کاتارسیس ارسطو رخ میدهد.
به گفته ارسطو کاتارسیس یعنی پایان بخشیدن به نیروهای عاطفی نمایشنامه. این نیروهای عاطفی قبل از آنکه در تماشاگر مؤثر افتند، باید در نمایشنامه وجود داشته باشند و وقتی این عواطف در نمایشنامه به پایان رسد، پس در تماشاگر نیز به پایان رسیده است. کاتارسیس را ارسطو یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداند. و عمدتاً آن را در تراژدی مطرح میکند. سراینده تراژدی واقعهای را از زندگی قشرهای جامعه که دستخوش اشتباه شدهاند به تصویر میکشد که به خاطر اشتباهی که کردهاند مجازاتی سنگین پرداختهاند. کاتارسیس در اینجا معنا پیدا میکند و مخاطب از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد و این فرایندی است که طی آن عناصر چهارگانه طبع انسان؛ بلغم، سودا، صفرا و خون که در اثر نامعتدل بودن آنها انسان خطا میکند، به حالت اول خود بازمیگردند. ارسطو این کاتارسیس را در هنر جستجو میکند.
اینجا درگرگونی قهرمان داستان در مسیر خود، باعث تغییر مسیر داستان میشود بگونهای که قهرمان راه خود را میابد و دیگر تن به هر ذلتی برای زنده ماندن نمیدهد و سخن سعدی را میفهمد که _در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن_ و گویی شعار خود را چنین قرار میدهد که:
به نان قناعـت کنیم و جامه دلـق که بار محنت خود به که بار منت خلق
تا این حد است تلاش آزادگان برای سرخ نگاه داشتن صورت حتی با سیلی.
عقاب این داستان هم پس از فراز و فرودهای فراوان اکنون نیاز به فرازی دیگر دارد تا به عنوان قهرمان اصلی داستان شناخته شود و این حال حیرت و سرگیجه که به او دست میدهد، شکی است که او را به یقین میرساند. یاد ایام بزرگی و افتخار، آزادگی و شرافت او را بس متأثر میکند تا به خود آید. همانطور که در بسیاری از افسانهها و داستانها و نمایشنامهها و فیلمها هم میبینیم وقتی روزنه امید به تاریکی یأس راه پیدا میکند آنگاه جرقهای لازم است تا وجود قهرمان به آن آتش درگیرد و مشتغل شود.
تم آخر: وقوع مرگ
وقتی نویسنده قهرمانش را در پایان کار خود میبیند، میکوشد تا پایانی شایسته برای او و برای داستانش دست و پا کند و قهرمان را از غوطهور شدن در کلیشه و تکرار برهاند به همین خاطر است که هومر آشیل را همه جا میکشد و میکشد تا به شهر تروا میرساند و درست بعد از آنکه تابش خورشید عشق خانه تاریک قلب آشیل را روشن کرده راز پاشنه آشیل را به پاریس میآموزد و عبارات مرگبار تیر را در کمان تقدیر و انتقام گذارده و بر پاشنه ناروئین آشیل مینشاند تا دامن پاک عشق قهرمانش را از لوث وصال بزداید و عشق او را از زمین به سوی آسمان هدایت کند.
پرده آخر نمایش نامه خانلری آنجا دلپذیرتر میشود که بدانیم شاعر در یکی دو بیت پایانی کاملا آگاهانه به غریزه زیستی حیوانش اشاره میکند. عقابها هنگامی که حس میکنند مرگ نزدیک است به قلهها میروند و اوجها را برای مردن انتخاب میکنند. همانند قو که هنگام فرارسیدن مرگ بر روی آرامترین برکهها شناور میشود و سر به گریبان خود فرو برده، غرق در آواز خود به استقبال میهمان مرگ میرود یا پلنگ که غرورش او را وادار به گلاویز شدن با ماه میکند چراکه هرگز نمیتواند آنرا بالاتر از خود ببیند، به بالاترین نقطه اطراف میرود و با خیال به زیر کشیدن ماه جهشی میکند و در اوجِ چنگ زدن به آن، پنجه خالیش تنها مرگ را لمس میکند.
در اینجا نیز عقاب خانلری پس از دچار شدن به گیجی و منگی وقتی عظمت و شکوه خود را در لابه لای کثافات روزگار از دست رفته میبیند بالها را برای پرواز آخر میگشاید و بالا میآورد. آری درست تا کنار گوش، پشت به همه پستیها رو به اوج پرواز میکند و اینجاست که نویسنده پاداش قهرمانش رامیدهد و او را به آرزوی دیرینه خود «جاودانگی» میرساند. خانلری با زیرکی و رندی تمام بدون اینکه نامی از مرگ ببرد و پرونده عقاب راببندد تنها مینویسد (نقطه ای بود و دگر هیچ نبود) و عقاب، این قهرمان خسته قصهاش را در ذهن مخاطب جاودان میسازد بلکه اثرش را.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش تکنیکهای طراحی UI/UX: صفحه اصلی برنامه Chayyel
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه طور یک اپلیکیشن موبایل قدرتمند داشته باشیم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ویدئوی جمینای (Gemini)، واقعیه یا…؟