برای داستانسرایی بیشتر به چه چیزی نیاز داریم؟
این روزها درگیر خوندن کتابهایی از نادر ابراهیمی هستم و باید بگم که چقدر به جان و دلم میشینه نثرش. و بیشتر از نثر و لحن، اندیشه و درونمایههایی که از اندیشیدینهاش به کاغذ منتقل میشه و چقدر حیف که بیشتر ما اون رو با چند کتابِ جذاب و معروف و خوندنیش میشناسیمش؛ بار دیگر شهری که دوست میداشتم، چهل نامه کوتاه به همسرم و یک عاشقانهی آرام.
اما باید از مقدمه کتاب «مجموعه آثار نادر ابراهیمی - داستانهای کوتاه» بگم. کتابی که هنوز از مقدمه نگذشتم، اما مقدمه رو چندین و چند بار خوندم. مقدمهای که نگاه و جانمایههای اثربخشی روایت و داستان رو روی میز میذاره و با کالبدشکافی چیزی که به نظر بیاهمیت و جانفرساست -برای کسی که به دنبال ریشههاست، معدنی از طلا محسوب میشود. و چقدر کم داریم از این نوع تفکر و اندیشه و جانمایهها.
فقط کمی به بخشهایی از این مقدمه اشاره میکنم و صد البته که جملههای پس و پیشین این گزیدهبریدهها در تکامل مفاهیم این بخشها نقشی مهم دارند. پس پیشنهاد اکیدم، خواندن کامل مقدمه کتابی که در بالا اشاره شد است؛ مقدمهای با عنوان «مفهوم قصه از دیدگاه من»
گزیدهبریده اول:
حقیقت این است که ما هنوز به تعریف نیازمندیم؛ اما این نیاز مشروط است و محدود. تعریف نمیتواند سدی در برابر حرکت باشد، فقط میتواند توضیح دهنده حرکت باشد؛ اما ما با تعریف کردنها همه چیز را در محدودیتی قرار دادهییم که فی نفسه در آنها وجود ندارد و نباید وجود داشته باش.
حال بیایید تصور کنیم چیزی به عنوان «داستان» یا «قصه» که تعریف جامه و مانعی داشته باشد وجود ندارد. در این صورت آیا قصه و داستان میمیرد؟ ابداً. فقط ما آزادی وسیعی خواهیم یافت تا آنچه را که مفید میدانیم، لازم میدانیم و یا خود، سرریز میکند بیافرینیم و از بیم آنکه شاعر تلقی شویم یا مقاله سیاسینویس، اثر را به سوی مصنوع بودن نکشانیم. نظم هر اثر را در داخل آن اثر جستوجو کنیم نه دی پذیرفتن یک نظمِ کلی محدودِ جاودانِ منطبق با تعریف و تنها هدف را حاکم بشناسیم.»
گزیدهبریده دوم:
«هدف باید در تعریف نفوذ کند؛ اما در این صورت چه پیش میآید؟ به حساب آوردن هدف، مانعیت را از تعریف میگیرد. یعنی جامعیت، در تضاد با مانعیت است. وقتی ما هدف نهایی داستان را در تعریف راه بدهیم، داستان نقطه یا نقاطِ مشترکی با سیاست پیدا میکند یا با طب یا با فلسفه، یا شعر و حتی تجارت ملی و یا همگانی کردن صنایع، معادن و خاک. و این به عادت لطمه میزند؛ به عادتِ تصورِ تعاریف محتوم؛ اما ناگزیر این عادت در زیر فشار عظیم آمیختگی همه اجزای زندگی خرد خواهد شد. ما نباید در سنگر حقیر تعاریف خود را اسیر کنیم. ما به هر کجا که میرویم، اگر دلیلی انسانی برای این رفتن وجود داشته باشد، تعریف باید به دنبال ما بیاید.»
گزیدهبریده سوم:
«برای هنر گلیمی فرض نکنیم تا هر پادرازکردنی، خروج از این گلیم باشد و جرم. هنر را از غیرهنر -تا حدود نسبی ممکن- بایستی بازشناخت؛ لکن این بازشناسی هیچگونه محدودیت زیانآوری را نباید بپذیرد. و زمانی که میگویم «محدودیت زیانآور» اشارهام به همان هدفی است که ناگزیر، آفریننده امروز باید جلوی چشم داشته باشد و به هیچ قیمتی با هیچ چیز تعویضش نکند.»
گزیدهبریده چهارم:
«اگر مرا به دلیل این همه پایبند بودن، به صحنه ادبیات جهان راه ندهند و اگر کوچکترین حجرهیی در تاریخ ادبیات ملتم برای من فراهم نیاورند، من با کمال میل و آگاهانه، این از دست رفتن و چیزی نشدن را میپذیرم. هنرمندان بسیاری هستند که هنرشان در قلب تاریخ قرار خواهد گرفت. من از نوشتن هدفی دارم که آن هدف را همهگاه در تعریف نوشتههای خود وارد کردهام و به همین دلیل چهبسا ممکن است که به اعتقاد عدهیی، سقوط کرده باشم.»
گزیدهبریده پنجم:
«من نثر را چون جامهیی بر تن موضوع نمیبینم که آرایش این جامه، تن را در غربت نگه دارد و در ناشناختگی. اگر موضوع یا محتوا، گهگاه، در قصههای من غریب و دور از دست میماند، صعف من است نه گناه آراستگی نثر. نثر با موضوع میآید. هر موضوعی نوع نثر خود را انتخاب میکند، و کلیتر اینکه هر موضوع، در هر زمینه، نوع نُمودِ خود را خود برمیگزیند؛ اما نویسنده باید که در چنتهاش همانقدر که موضوع متفاوت دارد نوع بیان متفاوت داشته باشد. یعنی اگر نداشت، متوقف است، و هم عامل ایجاد توقف. در اینجاست که او خود را موظف میبیند نثر را لباس بپندارد و موضوع را تن.»
و البته این همه جانِ کلامی نبود. فقط کاش به جای این همه فرمول و استاد و دوره و همه چیزهایی که فرم به ما یاد میدهند -که البته اگر تازه این کار را بکنند- بیشتر به ذات و جان کلام نفوذ میکردیم و بیشتر درک میکردیم از فلسفه و چرایی یک ماجرا. هرچند میفهمم این حرف چندان خریداری ندارد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پراید نوک مدادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیت کاربر از جستجو (Search Intent) چیست و چه تاثیری روی نرخ تبدیل دارد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
روایتگری در کسبوکار: چرا کسبوکارهای خوب داستانهای خستهکننده میگویند؟