تجربیات یک بیزینس استوری تلر؛ چطور در زمینه داستان سرایی کسب و کار فعالیت کردم؟

اگر داستان شما تاثیری روی کسی نداشته باشد، چرا روایت شود؟ اگر کسب‌وکارتان زندگی کسی را تغییر نمی‌دهد، چه سودی دارد؟

این سوالات را تیلور فورمن در وب‌سایتش مطرح کرده است. او با استفاده از داستان‌سرایی به کسب‌وکارهای مختلف کمک می‌کند تا داستان خود را برای دیگران روایت کنند. او در سال ۲۰۲۰ کسب‌وکار خود را راه‌اندازی کرد. تیلور فورمن به کارش و مشتریانی که دارد عشق می‌ورزد و از این که می‌تواند در هر جایی کار کند، بسیار خوشحال است. او ادعا می‌کند که هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارند. بااین‌حال در مقاله پیش رو درباره چیزهایی صحبت می‌کند که به او در مسیر رسیدن به موقعیتی که حالا دارد یعنی به عنوان یک بیزینس استوری تلر کمک کردند. فورمن این مقاله را در سال ۲۰۲۰ در وب‌سایت خود در زمینه داستان سرایی کسب و کار منتشر کرده است.

در ادامه، تجربیات او را می‌خوانیم.

۶ چیزی که داستان‌سرایی به من آموخت

سخت‌ترین قسمت در شروع مسیر راه‌اندازی کسب‌وکار برای من بخشی بود که باید از صفر شروع می‌کردم. من هیچ تجربه‌ای در نوشتن نداشتم و اصلا نمی‌دانستم چطور باید به چه چیزی که انتظارش را دارم برسم. موارد زیر درس‌هایی بودند که من در کسب اولین پروژه‌ام یاد گرفتم:

۱. در شروع کارتان دستمزد کمی بگیرید و حاضر به انجام هر کاری باشید!

ترفندی که من برای جذب مشتری به کار بردم این بود که هر کاری آن‌ها از من می‌خواستند را انجام می‌دادم. گاهی اوقات حتی کارهایی که مخصوص موقعیت شغلی جداگانه‌ای بود را هم به عهده می‌گرفتم و در ازای آن فقط یک چیز می‌خواستم؛ اینکه درمورد کار من نظر بدهند!

من سعی می‌کردم کارم را به بهترین شکل انجام دهم و گاهی نتیجه‌ای فراتر از چیزی که مشتری از من می‌خواست ارائه می‌کردم. این موضوع باعث می‌شد آن‌ها درمورد من بنویسند و به شکلی برایم تبلیغ رایگان می‌کردند. من هم از این بازخوردهای مثبت استفاده کردم و همین باعث شد تا مشتریان جدیدتر به سراغم آمدند.

۲. اولین نفری باشید که رزومه می‌فرستید

من با دیدن چند ویدیو در یوتیوب یاد گرفتم که با فرستادن اولین رزومه به شرکت‌ها می‌توانم شانس همکاری با آن‌ها را تا چندبرابر افزایش دهم؛ بنابراین استراتژی جدید من این بود که روزی دو بار آگهی‌های استخدام را چک کنم و برای جدیدترین آن‌ها رزومه بفرستم.

من به دنبال پروژه‌های بلندمدت بودم؛ پس کارهای کوچک و کوتاه‌مدت را کنار گذاشتم تا در زمانم صرفه‌جویی بیشتری کنم.

۳. هیچ فرصتی عالی نیست!

باید این را بپذیرید که هرکسی به داستان‌سرایی علاقه ندارد و اگر در شرکتی که کار می‌کنید از ایده داستان‌سرایی شما استقبال نشد ناامید نشوید. بسیاری از افراد هنوز به داستان‌ها و روایت‌ها اعتماد ندارند. برای برقراری ارتباط با شرکت‌ها کافی است به حس درونی‌تان اعتماد کنید و به‌عنوان یک موقعیت عالی به آن نگاه کنید. اگر کسب‌وکاری ایده شما را رد کرد، نگران این نباشید که موقعیت فوق‌العاده‌ای را از دست دادید. بلکه به سراغ موقعیت دیگری بروید.

۴. اگر ایده‌هایتان رد شد ناامید نشوید

بسیاری از ایده‌هایی که من به شرکت‌ها ارائه کردم به هیچ جایی نرسیدند. گاهی اوقات من مودبانه همکاری‌ام را با آن‌ها قطع می‌کردم، یا آن‌ها نسبت به اجرایی شدن طرحی که پیشنهاد کردم بی‌علاقه بودند. بعضی مواقع هم پیش می‌آید که من زمان زیادی را برای نوشتن استراتژی صرف می‌کنم و زمانی که آن را برای کارفرما می‌فرستم دیگر خبری از آن‌ها نمی‌شود. اما به مرور زمان یاد گرفتم این طبیعی است و نباید ناامید شوم. این موضوع هنوز هم گاهی مرا اذیت می‌کند اما باید بپذیرم و با آن کنار بیایم!

۵. به کارفرما اعتماد کنید و خیلی نگران پرداختی‌ها نباشید

اولین مشتری من بهترین مشتری‌ام بود و همچنان هست. ما بعد از اولین جلسات، فوری کارمان را شروع کردیم و پیش رفتیم. از آن زمان پادکست موفقی با هم ساختیم که طرفداران زیادی هم پیدا کرد. راز موفقیتی که در این ارتباط دوطرفه وجود دارد، اعتمادی کاملی است که به هم داریم.

وقتی اولین‌بار آن‌ها از من قیمت پرسیدند من گفتم: «من به شما اعتماد دارم.» و قیمتی که پیشنهاد کردند بسیار فراتر از حدی بود که در نظر داشتم! بعد از آن تصمیم گرفتم هر زمان که قصد دارم وارد یک رابطه تجاری با شرکتی شوم، سطح بالایی از اعتماد دوطرفه نیاز است.

۶. هیچ‌وقت سر قیمت چانه نزنید!

حالا که چند سال است تجربه دارم هیچ‌وقت حاضر نیستم سر قیمت پروژه با کسی چانه بزنم. چون اعتقاد دارم اگر نتیجه کار راضی‌کننده باشد، آن‌ها مبلغی که حقم است را پرداخت خواهند کرد. در اولین جلسه‌ای که با یک شرکت دارم اگر آن‌ها اولین چیزی که مطرح کنند قیمت باشد، دیگر حاضر نیستم همکاری‌ام را با آن‌ها ادامه دهم. چون احساس می‌کنم دغدغه اصلی من پول نیست و چیزی که بیشترین اهمیت را برایم دارد ایجاد یک رابطه بلندمدت با آن‌ها است.

پس مهم‌ترین چیزی که یاد گرفتم...

همیشه می‌گویند شروع یک کسب‌وکار ۵۰ درصد مسیر است و این موضوع به نظر من کاملا حقیقت دارد. طبق تجربه‌ای که من داشتم، پیدا کردن مشتری سخت‌ترین مرحله بود. بعد از جلب اعتماد مشتری‌ها بود که کارم روی غلتک افتاد و توانستم آن را پیش ببرم.

زمانی که به‌اندازه کافی مشتری ثابت و راضی داشتم آماده بودم که وب‌سایت کسب‌وکارم را راه‌اندازی کنم. به‌مرور به دنبال مشتریان جدید گشتم و آن‌ها را با وب‌سایتم آشنا کردم. تا روزی رسید که آن‌قدر درخواست داشتم که دیگر خودم به دنبال مشتری نباشم.

کلام آخر

برای شروع یک کسب‌وکار جدید باید صبوری کرد و از تجربه دیگران درس گرفت. تیلور فورمن در این مقاله مهم‌ترین درس‌هایی را که برای شروع کسب‌وکارش یاد گرفت را با شما به اشتراک گذاشت تا شما هم با استفاده از آن‌ها بتوانید شروع خوبی برای کسب‌وکارتان در زمینه داستان سرایی برند داشته باشید.



این مقاله از وبلاگ کانتنت‌فا در ویرگول منتشر شده است.
منبع