استراتژیست و مدیر محتوا؛ مشغول یادگیری اقتصاد رفتاری
خداحافظ رفیق...آخر خط اینجاست!
همهی ما احتمالا قصهی «خودکار بیک» آقای نخست وزیر را شنیدهایم. قصهای که جدا از راست یا دروغ بودن آن، به دستمایهای برای نقد بیثباتیهای اقتصادی سالهای بعد از انقلاب، بدل شده است.
در سالهای ابتدایی دهه هفتاد، دولت زیر فشار تحریمها در تلاش برای بازسازی ویرانههای جنگ و توسعه اقتصادی کشور بود. آن سالها پیکان دیگر از نفس افتاده بود. خودرویی که روزگاری آقای نخستوزیر با گل ارکیدهای هم رنگ کراوات و پیپی که گوشهی لب داشت؛ برآن سوار میشد. در آن سالها پیکان نماد تجملگرایی و رفاه در خانوادهی مدرن ایرانی بود، اما حالا پیکان به نماد عقب ماندگی در صنعت تبدیل شده بود. پیکانی که دیگر به بخشی از نوستالژیهای نسلی از ایرانیان تبدیل شده بود.
اما انگار تاریخ داشت دوباره تکرار میشد. مردم خسته از جنگ، فشار اقتصادی و فرهنگ سنتی جاری در جامعه، به دنبال تحول در سنت و نوگرایی میگشتند. «پدرسالار» به عنوان پربینندهترین سریال دهه هفتاد؛ خود گویای نیاز جامعه به تحول بود. این بهترین فرصت برای دولت «سازندگی و اصلاحات» بود تا با عرضهی خودرویی جدید، تجربه خوب پیکان را دوباره تکرار کنند.
پراید، پس خرید نسل اول «فورد فستیوا» توسط سایپا روانه بازار شد. «خودرو آرزوها» خیلی زودتر از آنچه تصور میشد، در دهه هفتاد به نماد ثروت و تجمل تبدیل شد. در دورهای که دستمزد یک کارگر کمی بیشتر از ده هزارتومان بود، پراید حدود دو میلیون تومان در بازار فروخته میشد.
خیلی زود با خداحافظی پیکان در سال 83، پراید به سلطان بیبدیل جادهها تبدیل شد اما تفاوت پیکان و پراید تفاوتی غیرقابل چشمپوشی بود. با اینکه پراید به ماشین محبوب نسل جوان طبقه متوسط و ضعیف جامعه بدل شده بود؛ ورود رقبایی مثل پژو 206، عرصه را بر فرمانروایی پراید تنگ كرد. پراید هیچگاه نتوانست در حافظه تاریخی ایرانیان، جا باز کند. اتفاقا در دورهای، اواخر دهه هشتاد تا میانه دهه نود، با انتقادات تند و تیزی روبهرو شد. «ارابه مرگ» نامی بود که پس از سهم بالای پراید در تصادفات جادهای به این خودرو داده شد.
«هگل در جایی میگوید که همۀ رویدادها و شخصیتها در تاریخ گویی دوبار رخ میدهند. وی فراموش میکند که اضافه کند: نخست به گونۀ تراژدی، بار دوم به گونۀ کمدی»
در دهه نود؛ همزمان با بحرانهای ارزی، پراید ناگهان تبدیل به کالایی سرمایهای شد. خودرویی که تا دیروز سوار شدنش به نوعی قبول برچسب قشر ضعیف جامعه بود، حالا به کالایی لوکس و ابزاری برای حفظ سرمایه در برابر تورم تبدیل شده بود. کار تا جایی بالا گرفت اختلاف قیمت تمام شده خودرو در کارخانه نسبت به بازار به بیش از چند ده میلیون تومان رسید. همان مردمی که روزگاری به دنبال نوگرایی و اصلاحات در خیابانها بودند، حالا برای خرید «ارابه مرگی» که احتمالا سال آینده تحویل میگرفتند؛ در قرعهکشی صف میبستند. خودرویی که با دو میلیون تومان به بازار ایران سلام کرد، با قیمت صد میلیونی از بازار خداحافظی کرد. اما اینبار هیچکس از رفتن پراید، هیجان زده نیست. تجربه خداحافظی از پیکان این را به ما میگویید؛ پیشبینی درست از آب درنیامد. پیکانی که جهانگیری بر آن نوشت: "پیکان ارابهای بود که صنعت خودرو بر دوش آن شکل گرفت".
حالا داستان پراید شبیه قصهی «خودکار بیک» آقای نخستوزیر، بیانگیر اوضاع و احوال عجیب اقتصاد این روزهای ماست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرمولهای روانشناسی و داستان سرایی در کسب و کار
مطلبی دیگر از این انتشارات
مثل یک دختر سوارکاری کن!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه از داستان سرایی در بازاریابی استفاده کنیم؟