دختری رها در فضا!

مسیری که باعث شد من در کمپروژه کانتنت‌فا پا بگذارم کمی متفاوت‌تر از مسیر هم‌دوره‌ای‌ها، هم سفینه‌ای‌ها یا بهتره بگم ‌دوستان جدید زمینی‌ام رقم خورد.

من آیدا هستم، یک آدم اهل سفر، از آن دسته آدم‌هایی که زندگی به سبک کوله‌گردی رو انتخاب کرده و در مسیری افتاده که دوست داره دنیای ناشناخته‌ی اطرافش رو از دید خودش کشف کنه، علاقه‌ای که باعث‌شده شغلش رو هم تحت تاثیر قرار بده.

من فضانوردی هستم که در فضا می‌چرخیدم تا اینکه سفینه‌ای از راه رسید و من رو برای مدتی سوار خودش کرد، دنیای ناشناخته‌ها رو نشونم داد و حالا قراره فرود بیاد روی زمین تا من رو پیاده کنه.

و اما شروع ماجرا …

از جشنواره‌ی سفرنگاری‌ای برگشته بودم که در اون قصه حرف اول رو می‌زد،از شهری که پر از داستان و‌ روایت برای من داشت،اونجا شروع کردم به نوشتن و روایت‌کردن، از اهالی اردکان‌ گرفته تا بناهای تاریخی و فرهنگ و رسوم و هر چیزی که مربوط به اردکان میشد،در طول سفر با آدم‌هایی همسفر بودم که هر کدوم‌ برای خودشون در جایگاه بهترین‌ها بودن،وقتی برگشتم در سرم غوغا بود انگار ولعی داشتم برای اینکه داستان‌ها و اتفاق‌هایی که در طول اون سفر برای من رقم خورده بود رو از سرم خالی کنم و روانه‌ی کاغذ کنم.

انگار اون سفر برای من جرقه‌ای بود که به خودم بیام و بعد از این همه سال سفر رفتن، شروع کنم به نوشتن از جاهایی که رفته و‌ دیده بودم.

فردای روزی که رسیدم خونه، اولین کاری که کردم این‌بود که گوشی رو برداشتم و به احسان پیام دادم،با این مضمون که بهم یه کلاس داستان‌نویسی معرفی کنه،مگه میشه اسم ‌داستان بیاد و اسم‌ احسان به ذهن کسانی که میشناسنش خطور نکنه،خیلی اتفاقی احسان‌ به من گفت دوره‌‌ی کارآموزی کانتنت‌فا در حال استارت خوردنه،مایلی شرکت کنی؟

پیشنهاد وسوسه‌‌انگیزه‌ای بود،نمیتونستم درخواستش رو رد کنم،چون واقعا دوست داشتم از احسان و تیمش یاد بگیرم.در‌خواستش رو با کمال میل پذیرفتم و باز هم به این باور که هیچ‌‌چیزی در این جهان بی‌حکمت نیست ایمان آوردم. کلاس‌ها از یک هفته بعدش شروع شد و من وارد دنیای نوشتن شدم،دنیایی که مدت‌ها بود شوق رسیدن بهش رو‌ داشتم، من برای نوشتن از دنیای ناشناخته‌ای که دنبالش بودم به احسان پیام دادم ولی ناخواسته تو مسیری افتادم که فکرش رو هم نمی‌کردم انقدر جذاب باشه.

“روایت‌گری در دنیای کسب‌کار‌ها” ، جلسه‌ اول که شروع معارفه بود،بچه‌ها خودشون رو‌ معرفی کردن، دخترهایی که هر کدوم دستی به‌ نوشتن داشتن و منِ از همه‌جا بی‌خبر، شده بودم هم‌دوره‌ایشون،منی که هیچ تجربه‌ای از نوشتن به صورت حرفه‌ای نداشتم و تا اون‌موقع دلی مینوشتم. اوایل یکم احساس ترس کردم ولی انقدر جو کلاس مثبت،صمیمی و‌ دوستانه بود که از جلسه‌ی بعدی خودم‌ رو‌ جزوی از اونها دونستم و پابه‌پاشون در کنار احسان و بهاره شروع به تمرین و نوشتن کردم.

کانتنت‌فا برای من تجربه‌ی نابی بود،برای منی که با مشغله‌ی به شدت زیادی که داشتم تو‌ کلاس‌ها شرکت می‌کردم و با شروع کلاس‌ها از جو زمین جدا می‌شدم و با جان و دل گوش فرا می‌دادم به یادگیری و آموختن.

بدون شک اگر هر کلاس دیگه‌ای به غیر از کانتنت‌فا بود ازش سر باز می‌زدم و انصراف می‌دادم،تا جایی که در توانم بود سعی کردم همراه تیم‌ باشم و در حد توانم برای کلاس مفید باشم.

احسان و بهاره‌ی عزیزم با تمام‌ وجودم ازتون ممنونم و قدردان،قدردان اینکه میدونم خودتون چقدر مشغله‌ی کاری داشتید ولی با این اوصاف بی‌هیچ‌ منتی دانسته‌هاتون‌رو‌ در اختیار ما قرار دادید،قدردان اینکه با شرایط من کنار اومدین و خم به ابرو نیاوردین،البته احسان یه جاهایی آورد که به جا بود و اگر غیر از این بود برای من می‌شد جای سوال!

ممنونم ازت که انقدر هوشیارانه رفتار کردی.میدونم که یه جاهایی خسته‌تون کردم و کم گذاشتم، اما بر منِ دخترِ سر‌به‌هوایی که آروم و قرار برای نشستن نداره و دنبال کشف دنیای ناشناخته‌ی خودش هست ببخشید.

حالا دیگه چیزی تا پایان دوره نمونده و من باز‌هم باید تن بدم به خداحافظی،خداحافظی از جمع دوستانی که هم‌سفینه‌ایشون بودم،خداحافظی از جو کلاس فضانوردی و ورود به جو زمین.

ماموریت آپولوی ما به آخرش رسیده و بی‌شک شروعی برای مسیر جدید تو زندگی همه‌مونه.انگار زمین‌ هم دوست داره تو این مسیر کمکمون کنه و با تاریخی که امروز من نوشتم خودش‌ رو نشون داده که شروع کنیم به استارت زدن.

به امید دیدار تک‌تک‌تون روی زمینی که فرود اومدیم.

به تاریخ ۰۱/۰۲/۰۳