آمدم زندگی کنم...کلمات مرا ربودند...
میدان خر
"... - خونه شما کجاست؟
+ امیریه
-امیریه کجاست؟
+نزدیک میدون خر..."
این اولین استفاده ی جدی من از کلمه میدان خر بود.میدانی که حر بودنش به واسطه یک ضمه بالای ح و سواد نارس من تبدیل به خر شد و تمام شان و منزلت میدان را زیر سوال برد.میدانی نزدیک میدان مشق سربازان که صدای مارش صبحگاهی آن خواب را از چشم اهالی میگرفت.
کوچک که بودم خواندن را پیش از مدرسه رفتن یادگرفتم و عادت داشتم تمام تابلوهای سطح شهر را با همان سواد بخوانم.میدان منیریه...میدان ولیعصر...میدان جهاد...میدان خر...بعد از یکی دوبار ارائه سواد نارسم متوجه شدم که آن نقطه کوچک آبی رنگ روی تابلو یک ضمه سالخورده و فرتوت است که سالهاست نحوه خواندن اسم میدان را به دوش میکشد.بعد از چند بار گفتن و خندیدن دیگران تصمیم گرفتم میدان را طور دیگری صدا کنم چون هنوز فکر میکردم من که واقعا آن لکه را از نزدیک ندیدم تا متوجه شوم نقطه است یا ضمه؟شاید هم نقطه ای بود که گوشه ی سمت چپش بی رنگ شده و دیگران اشتباه میکردند.با کمی نگاه و تجزیه تحلیل مجسمه میانه ی میدان تصمیم گرفتم در شرح مکان موردنظر از میدانی با مجسمه مردی در حال کشتن تمساح استفاده کنم.سالها میدان حربرای من میدان مردِ تمساح کش بود و نام دیگری نداشت.برای دوستانم از آن آب هویج فروشی کهنه ی ضلع شمال شرقی میدان میگفتم و برای دادن نشانی از لفظ" میدانی که در میانه اش یک مرد در حال کشتن تمساح است"استفاده میکردم.یک آب هویج فروشی قدیمی دو در دو که تنها با یک پارچ برایت آب هویج میریخت که آن را هم از یک بشکه بزرگ آبی رنگ پر میکرد یعنی حتی جایی برای گذاشتن دستگاه آب میوه گیری هم نداشت اما در روزهای سرد و گرم سال شاهد مردمانی بود که برای نوشیدن همان یک لیوان بصورت ایستاده، نه تنها خودشان در صف می ایستادند بلکه ماشین هایشان هم ترافیک سازان خیابان منتهی به میدان میشد.همان میدانی که من سالها با آن تمساح زشت و کریه میشناختم که البته... از شما چه پنهان تمساح هم نبود حتی!!!این را زمانی که با دوست معمارم در میان جمع شهرسازان نشسته بودم متوجه شدم.آن هیبت سیاه و ترسناک نه تنها تمساح نبود بلکه اژدهایی بود که توسط گرشاسب کشته میشد و سالها در میانه ی میدان جا خوش کرده بود.این دومین ظلم من به آن میدان پر ابهت و قدیمی بود،آنجا بود که گفتم تو هم تصور کن یک ضمه بالای ح قرار دارد و نام میدان را حر بخوان چه فرقی میکند مهم این است تو میدانی این میدان چه دارد و چه ندارد.یک اب هویج فروشی قدیمی،یک گل فروشی معروف و گرشاسب و اژدهایش...
سالها این میدان برای من و اهالی محل همان میدان حر با ساختمان های قدیمی اش بود تا زمانی که ساخت و سازی عظیم در پایین میدان شروع شد.بنایی ناهماهنگ با سنتِ محل ،به عظمتِ ساختمان پست مجاورش.روزها میگذشت و این تغییر برای تمام اهالی به مسئله بزرگی تبدیل شده بود اما به طرز عجیبی ساختمان هویتی از خود نداشت بلکه برای همه ما ساختمان در حال ساخت پایین تر از میدان حر بود.تصور میکردیم پس از اتمام آن پروژه عظیم نام ساختمان برروی حر سایه بیندازد و پس از آن برای دادنِ نشانی از نام آن ساختمان استفاده کنیم.نمیدانم این میدان چه هویتی برای همه ما داشت که برای نشانی دادن بیشتر ساختمان های آن محل حر را ملاک قرار میدادیم.اما بعد از اتمام ساخت آن بنای عظیم هم برای معرفی آن از جمله " آن ساختمان بزرگ پایین میدان حر" استفاده میکردیم و نام میدان باز هم ماند.
نام ساختمان چه بود؟از شما چه پنهان دو کلمه بزرگ بالای ساختمان نصب شده بود،آنقدر بزرگ که حتی میتوانستی از طبقه دهم آن ساختمانِ تقاطع 16 آذر و بلوار کشاورز نامش را بخوانی و هر زمان کسی از تو آدرس خانه ات را پرسید بگویی آن تابلوی قرمز رنگ بزرگ را میبینی؟صد قدم پایین تر بروی خانه ماست.اما در ادامه باید به سوال های بعد هم پاسخ میدادی!آنجا دقیقا کجاست؟منظورم این است دقیقا کدام خیابان و کدام محله است؟جواب هم که مشخص بود...پایین تر از میدان حر!چه بود این حر که سایه اش همه جا سنگینی میکرد؟
شاید به خاطر سرگذشت آن بود که هیچ چیز نمیتوانست با آن مقابله کند.این میدان علاوه بر آن ساختمان بلند و آب هویج فروشی قدیمی ومیدان مشق سربازان شاهد اتفاقات دیگری هم بود که تناسبی با نام آن ندارد.مثلا جهانگیر خان صور اسرافیل آخرین نفس های خود را در همین میدان کشیده و یا اولین مجلس در همین باغ به خاک نشسته است،ملک المتکلمین نیز در همین میدان برای همیشه به سکوت نشست.مردمی که به راهپیمایی میروند هم از این میدان عبور میکنند و راه رسیدن به انقلاب از این مسیر میگذرد.تصور کنید همین میدان به ظاهر کوچک در میانه ی چه عظمت هایی قرار گرفته و آن مرد با اژدهای نگون بختش شاهد تمام این داستان ها بوده اند.واقعا حر تا کی حر می ماند؟
از همه این ساختمان ها و رنگ ها و عظمت ها که بگذریم آن میدان هنوز برای منِ بیست و هشت سال زندگی کرده در آنجا،همان میدان خرِ شش سالگی است.با همان تمساح ترسناک در میانه.اگر هنوز از من بپرسی خانه ات کجاست ترجیح من همان پاسخ است.نه به خاطر آن ضمه چروکیده ی بالای ح جیمی بلکه به خاطر خود همان میدان.خانه ما در میدان خر است...
مطلبی دیگر از این انتشارات
از اهمیت داستان سرایی کسب و کار بیشتر بدانید
مطلبی دیگر از این انتشارات
در رویای کپی رایتر شدن: چطور یک کپی رایتر موفق باشیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
و ز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ!