و ز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ!
یکی از رسالت های فیلم ها و کتاب ها شاید اینکه مثل آینه رو به روشون قرار بگیریم و خودمون رو تماشا کنیم. اما هرچند که ما روزی چندین بار توی آینه ی قدی خونه نگاه میکنیم و گاهی از اینکار لذت میبریم ؛ دیدن روح مون تو آینه ی فیلم ها و کتاب ها و روابط گاهی سخته، ممکنه با يه تصویر ترسناک یا عجیب مواجه بشيد، بعد لحظه ای قلب تون تند ميزنه، همزمان انکار، یاس، حسرت، عجز و.... همه وجودتون ميگيره.
فیلم Ride like a girl و پیشنهاد احسان طریقت درباره اینکه تجربه شخصی مشابه خودمون رو از مفهوم بدست آوردن #earn بنویسیم، برام حکم آینه رو داشت. چشم های براق و لبخند پیروزمندانه ميشل( شخصیت اصلی فیلم) رو تماشا میکردم و از خودم میپرسیدم آخرین بار کی تجربه اش کردم؟ آخرین بار؟ اصلا همچين تجربه ای داشتم؟ شروع کردم به اسکن زندگیم. تو زمینه ی تحصیلی اکثر وقت ها درسم خوب بوده ولی هيچ وقت شاگرد درس خوانی نبودم، هیچ وقت برای گرفتن هيچ نمره ای تو درسی تلاش چشم گیر نداشتم و از نتایج هم معمولی یا نهایتا خوب بوده و نميشد اسم موفقیت چشم گیر روش گذاشت.
تو زمینه ورزش، دوران دبستان شطرنج بازی میکردم، توش بد نبودم، خوبم نبودم، مسابقه که شرکت میکردم مثلا نفر 6 ام میشدم از 10 نفر، اول نبودم، آخرم نبودم. دوران راهنمایی و دبیرستان، بسکتبال بازی میکردم، پست فوروارد بودم، اونجا هم مثل شطرنج بود، بازیکنی نبودم که بازيم برای بقیه مثال باشه، یا شب و روزم بسکتبال باشه ولی بدم بازی نمیکردم. دوران کارشناسی هم شنا جای ورزش های قبلی رو گرفت، با همون سرنوشت.
تو زمینه هنر هم از طراحی سیاه قلم خوشم ميومد و یکم بلدم ولی نتیجه ابدا چیز قابل قبولی نبود. نمونه پررنگ ترش داستان نویسی و غزل و ادبیات رو خیلی جدی یاد گرفتم و آموزش دیدم، اما نمونه نوشته هام خیلی کمه و داستان منتشر شده ای هم ندارم. کلی مطالعه روانشناسی دارم اما هیچ وقت ازشون استفاده خاصی نکردم. یا اخیرا بورس آموزش دیدم، تحلیل بنیادی و تکنیکال رو تقریبا تا حد خوبی بلدم اما دريغ از يه سرمایه گذاری کوچک و ریسک و آزمایش...
وقتی نگاه میکنم تمام طول زندگیم مشغول یادگرفتن و خوندن تئوری ها بودم و اما حداقل عملکرد ممکن رو داشتم.
میترسم؟ شاید! میترسم اونقدرها که باید خوب نباشم، شکست بخورم، نشه، نتونم، قضاوت بشم. من از ترس زمین خوردن، زمینگیر شدم! تنبلی میکنم؟ آره احتمالا! تو ناخودآگاهم به وصف العيش، نصف العيش خیلی معتقدم، حاضر به پرداخت هزينه واقعی برای رسیدن به روياهام نیستم، تو محدوده امنم موندم. بدون تلاش خاصی حس میکنم يه چيزایی دارم و يه کارایی دارم میکنم و يه وقتایی هم که مجبور بودم باهاش مواجه بشم، سعی میکردم سریع رفع و رجوعش کنم.
تو ذهنم با این ماجرها دست در گریبان بودم و بدجوری دمغ بودم و از دست خودم عصبانی. که نوشته احسان طریقت رو راجع مفهوم بدست آوردن خوندم. http://vrgl.ir/2czaQ يه جایی از از نوشته توجهم رو جلب کرد که نوشته بود، خیلی وقت ها صرف اینکه در مسیر باشیم برامون راضی کننده است و تلاشی نمیکنیم که حتما به قله برسیم و من اسمش رو گذاشتم تله معمولی بودن، زندگی بی خطر و ریسک! چند روز بعد هم يه اپیزود گوش دادم از پادکست هلی تاک با عنوان from motion to action و فهمیدم که چطور ميشه که کار انجام ميدم اما در نهایت به جایی نمیرسم که ميخوام. https://podcasts.google.com/?feed=aHR0cHM6Ly9oZWxsaXRhbGsucG9kYmVhbi5jb20vZmVlZC54bWw&episode=aGVsbGl0YWxrLnBvZGJlYW4uY29tLzJjMDQ4YWUwLTVjMjctNWU3Mi1hOTE2LWI2NGQyZjEwMWFjMA
این هم رفت جز اون آیینه هايی که وقتی خودمو توش دیدم حسابی جا خوردم و قبولش برام سخت بود اما باور دارم که علم داشتن به یه مشکل قدم اول مقابله کردن با اون مشکل و اين نوشته باشه که یادم باشه حرف کافیه، نوبت عمله.
#رویا #سفرقهرمان #رهجو
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا بازاریابی محتوایی برای کسبوکارها اهمیت دارد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور با کمک داستانسرایی، فروشمان را بیشتر کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مانند یک دختر سوارکاری کن...