اینجا قراره من از داستان آدم های اطرافم بگم!
پراید،نام ماشینی است که خاطرات ما را به مرگ گره میزند.
وقتی صحبت از سواری میشه، وقتی صحبت از ماشین میشه این روزها، همه از تسلا حرف میزنن و خلاقیت ایلان ماسک. وقتی حرف جاده میشه و سرعت ،همه یاد برنامه تاپ گر میفتن و مجریهای دیوونه اش. وقتی صحبت خرید ماشین و انتخاب میشه،صحبت بین بنز و نیسان و آئودی و بی ام و است. حالا اگه وضعت خوب باشه میتونی به پورش و بوگاتی و لامبورگینی فکر کنی. کلا تو انتخاب ماشین تو هر سلیقه و بودجه ای دستت بازه . این کمپانیها هستن که باید خودشون رو با تو وفق بدن. خوشت نیاد، تشت رسوایی شرکت سازنده رو میتونی از سر بامشون پرت کنی زمین. بعدشم بری پیش رقیب و ازش بخوای یه خوشگلش رو بهت دو دستی تقدیم کنه با دو هزار سال گارانتی. خوب این یه قصه خیالی نیست و تقریبا خیلی جاها همینه و سوار ماشین خوب شدن یه آرزو نیست که وظیفه دولت و کمپانیها تو تامین این نیازه. اما ما جزو همه دنیا نیستیم. ما ایران هستیم و قصه ما و ماشین فرق میکنه . ما سوار ماشین نمیشیم، این ماشینه که سوار ماست. ما تو سرزمینی ماشین سواری میکنیم که رانندگی ،یکی از راههای مطمئن برای رسیدن به مقصد مرگه. اگه فرهنگ رانندگی غلط رو تو این متن در نظر نگیریم،باید خلاقیت سازندگان خودروی ایرانی رو در همدستی با عزراییل رو ستود. وقتی این عزیزان سال 72 از نوعروسشان در برابر پیکان رونمایی کردن، شاید کمتر کسی باورش میشد تا بیست و هفت سال بعدشم ، این تازه عروس قراره براش ناز کنه و براش کرشمه بیاد.وقتی پیکان پیر ، آردش رو بیخت و الکش رو آویخت، تازه عروس سایپا در برابر ایران خودرو شروع کرد به تاختن و تو هر خونواده ایرانی یه هاچبک سفید یا کله غازی پیدا میشد که کلاسش از بقیه رنگها بیشتر بود. مرضیه برومند هم آستینها رو بالا زد و یه سریال ساخت که شخصیت اولش یه پراید هاچبک کله غازی بود که تو هر قسمت یه قصه با صاحباش داشت.دست به دست میشد.عروس میبرد،داماد میآورد. مسافراش توش قصه میگفتن و باهاش خاطره میساختن. اون سریال نماد حال و روز ما با پراید بود تا مدتها.ما هم دوستش داشتیم. اولین ماشینی بود که باهاش رانندگی رو یاد گرفتیم. فرمونش سخت میچرخید و دنده رو یه خط در میون جا نمی انداخت.ولی راضی و خوشحال بودیم.هرچی باشه از پیکان عجوزه،خوش بر و روتر بود. امتحان رانندگی رو بعد چند بار رد شدن به خاطر خاموش کردن،برا خاطر کلاچ سفتش،با سلام و صلوات قبول میشدیم و یه به به و چهچه به پارک دوبل خودمون هم میگفتیم و یه ماچ به فرمون و بعد بازومون میزدیم. راستی،ماچ کردن چه شکلی بود؟
برای پدرهای ما پیکان گوجه ای مدل جوانان آرزو بود ولی اولین عشق ما پراید بود. باهاش جردن رو دور دور میکردیم . باهاش سفرهای یه روزه میرفتیم. باهاش خرخرکنان سربالایی دربند رو بالا میرفتیم و وقت برگشت تا ته ترمز رو فشار میدادیم تا خدای ناکرده نریم تو رودخونه همیشه خشک بغلمون. اونوقتها که کارواش رفتن مد نبود ، سطل کف به دست و اسفنج ،انگاری داریم اسب وفادارمونو تیمار میکنیم، بهش میرسیدیم. خیلی دیگه بهش اگه تعلق خاطر داشتیم و وسواس ذهنی ، پلاستیکای صندلی رو در نمیاوردیم تا انگاری واسه همیشه نو بمونه . جوونهای پرشر وشور روش باند نصب میکردن و وقتی از یه کوچه تنگ رد میشدن یه کوچه باهاشون میلرزید.
تا اینکه اون گربه ملوس با اون چشمای گیراش اومد و دل ما جوونای دهه شصت رو برد. و این عروس خیلی زود بازار گرمش رو مجبور شد با کمپانی ایران خودرو تقسیم کنه. دیگه وارد بازار رقابت شد و هی باید خودشو خوشگل میکرد.صندوق دارش اومد و یا شد وانت. دیگه دلبری قبل رو نداشت اما کار راه انداز بود. اینترنت هم اومد و چشم ما به جمال زیبارویان غربی و شرقی روشن شد.تازه ملت فهمیدن آخ چه عروسی به ما انداختن این کره ایها. خودشم میدونست که مردم شناختنش.اما راهی ندارن جز سازش. هیچی نباشه میتونست خرج یه سر عائله رو بده. دیگه کلاس کاری نداشت اما نون بیار و کار راه انداز که بود. هوو هم نداشت تو سطح خودش که حداقل کمی دست و دلش بلرزه و یه دستی به سر و روشم بکشه چون 206 خیلی وقت بود نونش رو ازش سوا کرده بود. خودش بود و متقاضیهای خودش رو داشت که مثل فاحشه آخر شب بهش نگاه میکردن. دوستش نداشتن اما بالاخره رفع نیاز میکنه و ارزونتر از بقیه بود. با همه این احوال هنوزم روز به روز ادا و اطوارش بیشتر میشه و با همه زشتی که داره و کمربندش عامل اصلی مرگ تو خیلی از تصادفها بوده،نازش زیاده. چرا؟ چون نازش خریدار داره و اینجا ایراد به ماست که به کمترین که نه به معایب عروس عاریه راضی شدیم. و تا وقتی نازش خریدار داره،اونم قیمتش رو بالاتر میبره. و وضع ما همینه. از ماست که بر ماست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان سرایی با داده؛ ابزاری قدرتمند برای هویتبخشی به برند
مطلبی دیگر از این انتشارات
من انوشه انصاری نیستم اما یک فضانوردم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا باید از شخصی سازی در بازاریابی محتوایی استفاده کنیم؟