کشاورز باشکوه
تا به حال به این فکر کرده اید کدام خیابان و محله را دوست دارید؟
خیلی ها به محله های قدیمی که در آن به دنیا آمده و دوران کودکی خود را در آن گذرانده اند عشق می ورزند. کوچه و محله ای که در آن مدرسه می رفتند و لخ لخ کنان و درحالی که کوله پشتی شان را روی زمین می کشیدند تمام راه مدرسه تا خانه را سربه سر همکلاسی هایشان می گذاشتند و به این مسیر ارادت خاصی دارند.
خیلی وقتها آدم ها عاشق خیابان و خاطراتشان می شوند. در یک خیابان با یار قدم زده اند یا فلان کافه در بهمان خیابان پاتوق بعد ازظهرهای بعد از دانشگاه بود. بالاخره هرکسی به بهانه ای عاشق عصرهای ولیعصر یا صبح های کوچه پس کوچه های امیرآباد می شود. عاشق بهارستان یا شلوغی بازار بزرگ، کم نیستند آدم هایی که کوچه های یافت آباد و نازی آباد را پی خاطراتشان می گردند و یا هنوز هم دوست دارند با آزادی عکسی بگیرند.
در این میان من هم عاشق بلوار هستم، کدام بلوار!! بلوار کشاورز دیگه.
هرچه که گشتم برای عشقم دلیلی پیدا نکردم من کشاورز را به خاطر خودش دوست دارم نه به واسطه ی دلیلی، نه درآن محدوده درس خوانده بودم و نه حتی خیلی گذرم به کشاورز دوست داشتنی می افتاد ولی من مثل دل داده ای قدیمی تا اسم بلوار را می شنیدم و تا قرار بود وارد بلوار شوم خوشحالی یواش می دوید زیر پوستم.برای خودم هم عجیب بود و هم جالب که بین این همه محله، بین هزاران کوچه و خیابان چرا کشاورز؟ مثلا اگر عاشق آن تجریش هزار رنگ و زیبا و شلوغ می شدم هم صدها دلیل داشتم و هم هزار خاطره شیرین و دوست داشتنی یا مثلا همین نارمک و ونک که محل سرگردانی های سالهای دانشجویی بود و جان می دهد برای خاطره بازی.
یادم می آید چند سال پیش که شروع کردم به گشتن دنبال کار هم زمان در 2 شرکت قبول شدم، یکی حد فاصل میدان و چهار راه ولیعصر و دیگری ...
دیگری در قلب بلوار کشاورز، بی هیچ حرف دیگری کشاورز برنده شد و یک سال و نیم من هر روز از پنجره ی کنار میزم درخت های بلوار را دید میزدم و دلم برای پارک لاله ضعف می رفت. برف نشسته در پیاده روهای کشاورز جانم را می پاییدم و برگ های زرد شده درختانش را می شمردم، هر روز از این منظره عکس می گرفتم مثل عاشقی که می خواهد تغییرات معشوق را از دست ندهد، این قاب من را از واقعیت ها برای چند ثانیه دور می کرد.
کشاورز برای من مرکز ثقل جهان بود می دانستم از بلوار تا تئاتر شهر چقدر فاصلست یا تا کافه نادری چقدر راه هست، میدانستم بلال فروش رو به روی پارک چه ساعتی بساط می کند و چه ساعتی از بلوار راه بیفتم به موقع به نشر چشمه می رسم فاصله بلوار تا کلیسای هفت تیر را حفظ کرده بودم.
این همه بلوار در این شهر درندشت است و هر وقت به کسی میگفتم می خواهم بروم بلوار و او می پرسید کدام بلوار گویی تیری در قلبم فرو کرده اند که یعنی چی کدام بلوار؟! مگر می شود بلوار دیگری را غیر از کشاورز به رسمیت شناخت ؟؟! کافه هایش هرچند که کم اند و کم بضاعت، سینما بلوار یا حتی همان هتل بلوار با اینکه قدیمی اند نشان از اصالت دارد. به نظرم لذت زیادی دارد صبحانه خوردن در رستوران کافه بلوار وقتی پشت پنجره نشسته ای و برف، بلوار کشاورز را سفیدپوش کرده .
تعصب و علاقه ام به بلوار به همینجا ختم نمی شد و کافی بود کسی از شاخص آلودگی هوا و یا نا تمام ماندن پروژه مترو بلوار حرفی بزند تا با روی دیگر من هم ملاقات کند. اجازه نمی دادم این گستاخی مخاطب به پایان برسد و سینه سپر می کردم گویی که پشت سر شیرین نزد فرهاد بد گفته باشند به قول صالح علا حوصله ام از این همه پی معشوق بودن خسته نمی شد.
آن روزها لیوان قهوه ام را که دستم می گرفتم و به لبه پنجره تکیه می دادم گویی بلوار کشاورز متعلق به خود خود من بود و من برای چند ثانیه اختیاردار این زیبای پرشکوه هستم.
از پشت بخار بلند شده از لیوان آدم هایی را که در بلوار من راه می رفتند را می شمردم و آرزو میکردم دلشان حتی شده برای چند لحظه به قائده ی پیاده روی از ولیعصر تا بیمارستان خالی غم باشد و پر از شادی. اصلا شاید در این فاصله غم مسیرش را گم کرد خدا رو چه دیدی!!
یک بار امتحان کنید، فرقی نمی کند تنها یا با دوستی، یاری یا رفیق گرمابه و گلستانی دست در دست وارد بلوار شوید. صبح زمستانی باشد یا عصر پاییزی، در بلوار کشاورز باشکوه قدمی بزنید، در هر فرعی چند دقیقه تامل کنید و درکافه ای یا کنار دکه ای خود را به یک نوشیدنی داغ مهمان کنید. درو دیوار ها را ببینید سنگ فرش وسط بلوار آن تکه فرش های جاساز شده بین آسفالت پیاده روها، توریست هایی که بی هیچ توجهی فقط می گذرند را ببینید. قرار نیست اتفاق فوق العاده ای بیفتند همین جریان ساده ی زندگی همین آرامش سیال حالتان را خوش می کند. قول می دهم تا به ولیعصر نرسیده عاشقش شوید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مروری بر کتاب «بهترین قصهگو برنده است»
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۱ مزیت داستان سرایی در کسب و کار؛ از جلب توجهها تا تبلیغات موثر
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر یک شب قصه نگویم و ننویسم، میمیرم!