لیلی هستم یک متخصص سئو ولی همیشه نوشتن جز علایق من بوده و هست (پس می نویسم، چون فکر میکنم نوشته هام میتونه الهام بخش باشه..
منطق یا احساس؟؟؟
شده با یکی حرف بزنی و نتونی بعد چند لحظه ادامه بدی و بخای فقط از اون ادم فرار کنی. مثلا توی اتوبوس میخوابی تا دیگه طرفت ساکت بشه. یا توی چت چند تا در میون جواب یه ادم رو میدی که بدونه تمایلی به حرف زدن باهاش نداری. خوب تو الان با چی داری تصمیم می گیری که جواب این ادم رو ندی؟
منطق یا احساس؟
اکثر اطرافیام به من میگفتن تو ادم منطقی هستی! از طرفی توی تصمیم های بزرگ زندگیم می دیدم که نقش احساسم برام مهمه. یعنی اگ حس خوبی نسبت به شرایطی ندارم و پالس خوبی از شخصی دریافت نکنم نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم. هرچقدر اون شخص به ظاهر خوب و معقول باشه. اینو توی شرایط مصاحبه های کاری هم متوجه شدم. جایی که مسئولش یا محیطش به من حس خوب نمیداد با وجود حقوق و مزایای خوب نمیتونست منو واس موندن راضی کنه.
کدوم داره زندگی ما رو میچرخونه؟ یادته اخرین باری که با دوستت بیرون رفتی و خیلی خوش گذشت؟ چه حسی داشتنی؟
خوب الان قصد بیرون رفتن داری دوست داری با کدوم دوستت بیرون بری؟ معلومه دیگه با اون کسی که خیلی باهاش خوش گذشت. این ملاقات برای تو جذاب بوده. جالب اینه که این لحظه تو به حست فکر نمیکنی اما داری براساس حست تصمیم میگیری
حسی که نسبت به یک واقعه داری تو رو نسبت به تکرار اون ماجرا ترغیب میکنه
وقتی ازتون سوال میشه که شما ادم منطقی هستید یا احساسی، سریع با توجه به یسری فاکتورها که برامون تعریف کردن میایم میگیم ما ادم منطقی هستیم و یا حتی احساسی. مثلا :
منطقی ها:
افرادی که بیشتر ذهن شان درگیر اینه که آیا تصمیمات و اعمال شان منطقی هست یا نه. رویکرد غیراحساسی دارند و باور دارند که در موقعیت بر اساس "حقیقت" تصمیم گیری کرده و عمل میکنند. با ثبات منطقی و با رابطه علت و معلول سر و کار دارند. اغلب روی حل مسأله بدون ملاحظات شخصی متمرکزند. از نظر دیگران تحلیل گر، خونسرد و قاطع و منطقی هستند.
و در مقابل احساسی ها:
افرادی که ذهن شان درگیر این مساله است که آیا تصمیمات و اعمال آن ها ارزشمنده یا نه. با ارزش های انسانی سر و کار دارند و می خواهند بر اساس کاری که در شرایط خاص"خوب" است تصمیم گیری کرده و عمل کنند؛ منظور از "خوب" چیزی است که بیشترین نفع را برای افراد درگیر دارد. ارزش زیادی برای روابط قائلند و دوست دارند در روابط شان با دیگران هماهنگی ایجاد کنند.از نظر دیگران بامحبت، گرم و صمیمی، باملاحظه باشند.
خوب همه ما فکر که میکنیم یا جز گروه اول هستیم یا گروه دوم، چون دسته بندی شدیم. و میخایم خودمون رو به یک گروه انتساب بدیم تا هویت کسب کنیم. و اگه هیچ کدوم از این دو گروه رو برای خودمون پیدا نکنیم به شدت نگران میشیم و سریع میگیم نه. و میریم توی یه گروه.
حالا من یه حرفی با شمایی که میگی من منطق هستم دارم
من خودم و انتخاب هام رو بررسی کردم و میگم که نه من هیچ کدومشون نیستم. چون چنین تعریفی کامل نیست. من توی یه وضعیتی گیر افتادم و با منطق خودم دارم بررسی میکنم و میسنجم که این به نفع منه. تصمیمم رو میگیرم و وارد اون شرایط میشم و یدفه یه اتفاقاتی میفته. من اون لحظه نمیتونم مهار عقلم رو به دست بگیرم و ناخوداگاه تصمیم میگیرم. تصمیم من براساس اون ناخوداگاه منه نه عقل و منطق من.
یا نه مثلا یه شرایطی رو در نظر بگیر که تو میخای تصمیمی رو بگیری و براساس تجربه راهی رو انتخاب میکنی که به نظر منطقیه، اما تجربه تو میگه «دفه پیش من با این انتخاب به درد رسیدم» ایا به سمتش میری؟
نه دیگه. چون اون درده که جزیی از احساس تواه داره روی منطقت تاثیر میزاره.
و زندگی ما یه مجموعه بزرگ از انتخاب هاست.
باکی ازدواج کنم؟ کجا سرمایه گذاری کنم؟ با کی دوست باشم؟ چه ماشینی بخرم؟
زندگی ما یه سری اموخته های هیجانی بهمون داده که توی ناخوداگاهمون ثبت شدن.(مثل خاطره یه جدایی، یه تجربه از دست دادن سرمایه) این اگاهی ها یه علایمی رو توی خوداگاه ما ارسال میکنند و روی تصمیمات ما تاثیر میذارن.
پس به قول دکتر داماسیو
مغز هیجانی(احساسی) به همان اندازه مغز متفکر در استدلال کردن نقش دارد. پس وجود هیجان برای عاقلانه فکر کردن مهم و ضروری است.
رابطه بین احساسات و فکر، تصمیمهای لحظهبهلحظه ما رو هدایت میکنن. به همین ترتیب مغز متفکر هم نقشی اساسی در پدید اومدن هیجانها داره – به استثنای لحظاتی که هیجانها از کنترل خارج میشن و مغز هیجانی هجومش را آغاز میکنه
حالا بازم معتقدین که شما ادم منطقی هستید؟
به نظر من و همینطور این بررسی ها هیچ منطق محضی وجود نداره. ما از بدو تولد با ناخوداگاهی متولد میشیم که از والدینمون و از طریق ژن ها بهمون منتقل میشه. تو ترسی رو داری که مادرت هم داره. چون این از طریق ژن منتقل میشه. با بزرگ شدن و رشد کردن خوداگاه یا عقل و منطق تو شکل میگیره. ولی سن ناخوداگاه طولانی تره،از جنینی تو ناخوداگاهت شکل گرفته ولی عقل شاید از 7 یا 8 سالگی (البته شاید) خوب تو روی کدوم میتونی تصمیم بگیری؟
ناخوداگاه یا همون عقل هیجانی یا همون عقل احساسی
با بالا رفتن سن و پروش خوداگاه این نقش منطق یا عقل پررنگ تر میشه. که اینم یه انتخابه. و باید پرورش داده بشه. و یه چیز جالب اینه که تو با ساختن خاطرات ارزشمند و جذاب میتونی ناخوداگاهت رو تغییر بدی. یعنی یه تجربه جدید بهش میدی و اون تجربه قبلی رو عوض میکنی. حالا توی شرایط یکسان تصمیم های متفاوت تری میگیری.
خوب برای خودم یافته های ارزشمندی بود. دیشب قرار بود این مقاله نوشته بشه اما نتونستم خوب بنویسم و رسید نگارشش به این لحظه.
خوب شما بگین،درباره تصمیم هاتون چی فکر میکنین؟ منطق یا احساس؟ اگاه یا ناخود اگاه؟ چقد با حرفام موافقین؟
دقت کردم که وقتی صبحا می نویسم نوع نگارش و بیانشون خیلی با شبا متفاوت تر میشه
مطلبی دیگر از این انتشارات
عادتهای اتمی - تغییرات کوچک، نتایج بزرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
جملاتی که زندگیتان را تغییر میدهند
بر اساس علایق شما
نامه صد و هجده ( این ۱۰۰ عزیز )