بازم دیالوگ... از دیالوگ نوشتن خوشم میاد

"" تو زندگیت یاد بگیر هیچ وقت

نذاری کسی بتونه آرومت کنه!

چون وقتی باور کنی اون میتونه

آرومت کنه دیگه خودش میشه

دلیل بی قراری های بعدیت!"

"~شازده کوچولو: چرا آدمها وقتی میفهمن بودنشون

باعث دلگرمیت شده خودشون رو ازت دریغ میکنن؟

روباه: خب بالاخره یجایی باید معلوم شه آدمن دیگه!~"

"من خنگ نیستم،برای تو خنگ بازی درمیارم.

من حساس و ضعیف نیستم،تو برام مهمی.

من تنها نیستم، فقط تو رو میخوام.

احساسی نیستم،فقط با تو مهربونم.

بیکار نیستم،اولویتمی.

کاش یک بار برای همیشه اینا رو بفهمی:)"

"اومدن یه ادم تو زندگیت به معنای همیشه موندنش نیست"

"حتی بیشتر از تعداد ستاره ها دوستت دارم:)"

"دلتنگی مثل نفس کشیدن زیر پتو میمونه، اولش

باهاش کنار میای و سخت نیست؛ ولی هرچقدر که

میگذره، نفست سنگینتر میشه و حسِ خفگیت

بیشتر."

"~کسی چه میدونه..شاید آخر گریه به خنده ختم میشه

و آخر خنده به گریه:)~"

"اگه بزرگترین آرزوم ، شکل انسان به خودش میگرفت

شبیه چشمهای اون نمیشد؟"

"-درد داره..اونی که توی خیالته..بیخیالته:)"

"وقتی قلبی رو عاشق خودت کردی.. وقتی وجودی رو

به خودت وابسته کردی.. وقتی نفس های یکی رو به

نامت زدی.. وقتی وجودی رو به خودت گره زدی..

-حق نداری ولش کنی و بری..حق نداری میفهمی؟"

"فراموشی؟.. نه..

فراموشی هیچ وقت وجود نداره:)"

"-میدونی که نمیتونم تو چشمات زل

بزنم و دروغ بگم؟..آره فراموشت کردم..تو پنجمین

فصل سال،توی چهارمین ماه زمستون،توی فرودگاهی

که کشتی میاد،ساعت 25:60 دقیقه:)

توی شبی که آسمونش خورشید داره،تاریخ 31 ام

فِوریه، توی سالی که هیچ وقت ماه کامل نشه،وقتی که

دیگه دوستت نداشته باشم..وقتی که چشمات عوض

شده باشن..

-همینقدر غیر ممکن من فراموشت کردم."

" چشم هایش قهوه ای بودند و من به حق فهمیدم،

که قهوه از سیگار هم اعتیاد آورتر است."

"-ولی هیچکس چشماش مثل تو قشنگ نیست،هیچکس مثل

تو نمیتونه انقدر قشنگ بخنده،هیچکس به اندازه تو برام

دوست داشتنی نیست."

"-میدونی حضورت مثل مخدر میمونه..اولش فکر میکنی فقط

واسه تفریحه..کم کم میبینی نه،بدون اون نمیتونی..نسخش

میشی..تنت درد میگیره و بی تاب میشی..هر چی میگذره

ازش بیشتر میخوای..بیشتر نیاز پیدا میکنی..انگار هیچ جوره

سیر نمیشی."

"میدونی..تو کاری میکنی که قلبم لبخند میزنه:)"

-Bianco