معمای اتوبوس۷
+آقایون،خانوما،جنتلمنا؛همین طور که دارید آش رشته می خورید از حرف کم کنید و به آقا سعید گوش بدید،سعید بگو!
_چی بگم؟
+هر چی می خوای بگی را بگو!الان دختر عمو پسر عموهات و متعلقاتشون همه جمعند،حرفت را بزن!
_اولش خیلی ممنونم که دعوت من را قبول کردید و امروز را تشریف آوردید باغ با هم بد بگذرونیم...
یه جوون از توی جمع گفت:حالا چرا بد بگذرونیم آقا سعید؟نکنه ناهاری در کار نیست.(خنده ی حضار)
احمد گفت:پارازیت ننداز سامان!ادامه بده سعید!
_البته ناهار که یه نون و بوقلمون ساده در خدمتیم.زحمت آوردنشم با خودت سامان !یه ساعت دیگه با یکی از بچه ها باید بری توی شهر،دیگ غذا را بگیری و بیائی...ولی می خواستم بگم امروز اینجا جمع شدیم که کدورتا از بین بره.خانومم از من خواسته از همه حلالیت بطلبم.مخصوصا از زن عموی گلم.زن عمو ببخشید.
مهری:زن عمو حلال کنید.
زن عمو گفت:خدا ببخشه زن عمو!شمام من را حلال کنید.مهری بلند شد و رفت پیش زن عمو نشست و با هم روبوسی کردند.بعدگفت:ان شاءالله ما فردا عازم مشهدیم اونجا دعاتون می کنیم.
زن های مجلس یکی یکی التماس دعا گفتند.
سامان گفت:آقا سعید حالا این حرفا را ولش کن.طلاها پیش همون گداهه بود یا نه؟اگه بگی نه،من ناهار نمی خورما!(خنده اطرافیان).والا...!و خودش هم خندید.
-آره...پیش همون زنه گداهه بود.اولش انکار می کرد ولی یه سی چهل روزی رفتیم آگاهی و اومدیم تا النگوهامون دستمون اومد.فقط چیزی که من به عنوان یه کوچیکتر می خوام بگم اینه که از این ماجرا دستم اومده که آدم باید سرِبزنگاه ها حواسش را جمع کنه که اشتباه نکنه.یک لحظه غفلت و اشتباه تصمیم گرفتن ممکنه باعث گرفتاری های بزرگی بشه.والسلام.دیگه هم حرفی ندارم.
حرف های سعید که تمام شد و هر کسی رفت دنبال گشت و گذار و تفریح خودش.سامان پیش سعید آمد و گفت:ای ول آقا سعید!حالا این قصه که به خوبی و خوشی تموم شد ولی بهتر نبود میگذاشتی«خواننده ها» خودشون نتیجه گیری کنند؟سعید که از این حرف سامان غافلگیر شده بود گفت:اول بیا یه دوری توی باغ بزنیم،منم یه کم علفای کف باغ را بچینم....منظورت اینه که آخرش خراب از کار در اومد؟سامان گفت:همچین!اون نصیحته خیلی تابلو بود.سعید گفت:بالاخره «حوصله ی خواننده ها»هم داشت سر می رفت نمی دونم «کامنت»هاشون را می خوندی یا نه.بالاخره نویسنده باید قیچیش می کرد.البته....
همین طور که این دو پسر عمو داشتند حرف می زدند و به طرف درخت های هلو می رفتند از کادر خارج شدند و بقیه ی حرف هاشان ثبت نشد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
از هر دستی بدی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
معمای اتوبوس۳
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ زیر خاکی!