داستان دال

«داستان دال»

دال مثل تمام ایده‌های قبل و بعد خودش بود. خام، بیرون اومده از کلی خیال‌پردازی‌ و مملو از شوق.
یه ایده که توی ذهن یه دختر دانشجوی بیست ساله جا خوش کرد و اینقدر موند و نرفت که کم‌کم شد فکر و ذکر یه گروه از دوستای نو دانشجو که سرشون درد می‌کرد برای کارایی که انجامش ناممکن به نظر می‌رسید.
دالِ به بلوغ نرسیدهٔ ما، قرار شد بشه پناهگاهی برای همه‌ی آدم‌هایی که از گروه سنی «د» به بعد هستن و علوم انسانی رو دوست دارن. یه جا که همه باهم بزرگ بشن و رشد کنن، همراه با خود دال.
دالی‌ها‌‌ شروع کردن به پادکست درست کردن، چون خیلی حرف‌ها برای گفتن داشتن. بعضی از جمله‌هاشون قراره یه لبخند از سر آرامش روی صورتت نقاشی ‌کنه و بعضی‌های دیگه‌شون شنیدنش برات سخت، اما لازمه.
بچه‌های دال فیلم ‌و کتاب‌ رو هم خیلی دوست دارن. یعنی بهتر بگم شب و روزشون با این چیزها می‌گذره.
پس گفتن چرا باهم فیلم نبینیم و درمورد کتاب‌هامون حرف نزنیم؟
این شد که دورهمی‌های دال شروع شد.

موسیقی که عضو جداناپذیر دالی‌ها بود و هست.
می‌دونی؟
اگر امکانش بود، داستان دال رو یه موسیقی بی‌کلام می‌کردم و می‌دادم تا گوش بدی. اینجوری لحظه‌لحظه‌اش رو با خود بچه‌های دال زندگی می‌کردی.
خلاصه که دالی که از «د» دغدغه اومده بود، از پرندهٔ افسانه‌ای درنا، از دانشجو و دانش، از درد و درمان، شد اینی که الان هست و خب هنوز اول راهه، هنوز جای جوش‌های دوران بلوغش رو صورتش هست، هنوز دلش دوست‌های جدید می‌خواد، هنوز کلی ماجراجویی هست که تجربه‌اش نکرده.

دال قصه‌ی ما، خود «ما» هستیم. من و تو و هرکی که می‌خواد از درد‌های جامعه کم کنه و براش درمان پیدا کنه، هرکی که می‌خواد دغدغه‌مند علوم انسانی باشه و باقی بمونه.
داستان دال هنوز تموم نشده!
از اینجا به بعدش با تو که چه جوری رقمش بزنی. من که امیدوارم ته این قصه شاهد بزرگ شدن دال باشم. تو چی؟