موفقیت به سبک بیکار و بیعارها

من نوشته هام خیلی اتوکشیده و خشگل مامانی نیست ، میدونی از روی کتاب و مقالات خارجی نیست. از فکر خودم یک کم کج و کله ، اما کاربردی.

نیوتن بیکار و بیعار
نیوتن بیکار و بیعار


شنیدم آقای فیلسوف بی عاری بنام برتراند راسل اراجیف بافت و یک مقاله معروف داره به نام در مدح بیکاری ، ببین تیتر مقاله را ، ما شنیدم برو کار کن مگو چیست کار و ایشان فرمایش کرده در مدح بیکاری . توی این مقاله دلایل قابل قبولی هم گفته ، یادم نمی آد . اما دلیل خودم چیه، وقتی بیکار و بیعار شدی ، مخت تازه به کار می افتد .

یک داستان کوچه بازاری ، فکر کن توی کار ما که طراحی سایت هست . یک نفر همیشه سرش شلوغ ، این مشتری می ره ، مشتری بعدی ، سرش را نمی تونه بخارونه ، این آدم موفق است ؟ بله یه نونی در می آر شاید هم کمی بیشتر اما اسم این موفقیت نیست . در مقابل یه نفر دیگه ، یه مشتری هم نداره ، مگس می پرونه ، از سر بی کاری ، یک سری به این سایت ، یک نگاهی به اون سایت ، به سرش می زنه و یک استارت آپ راه می اندازه . باکمال تعجب این آدم ها که نقطه صفر را تجربه کردن کارهاشون می گیره ، این فرد موفق تر است .

ببین آدم چقدر باید بی کار و بیعار باش ، بشین زیر یک درخت سیب ، همین طوری ساعت ها ، آخه اگر ده دقیفه یا یکساعت بشینی که سیبی از درخت نمی افتد ، شما بگو نصف روز ، یعنی نه فکر کار ، نه فکر زن و بچه ، همینطوری بشینی زیر درخت . بعد یک سیب از درخت بیفت زمین . خوب که چی ، سیب ها همیشه می افتن زمین ، پس احمق می خواهی بره آسمون ، ببین چقدر این مخ آزاد ، که فکر می کن ، چرا سیب افتاد زمین ، خدائیش خنده دار نیست ، مثل اینکه بگی چرا الان شب ، روز نیست . بعد جناب میرسن به کجا به قانون جاذبه . قانون جاذبه را کشف می کنند ، یک دنیا را بزاری سرکار ، که برن اندازه بگیرن و حال کنند و به دانش بشری دست پیدا کنند .

یا اون دیوانه که توی تاریخ علم اسمش هست ، میگن توی حمام ، در حال دلی دلی و آب بازی ، میرسه به یک قانون علمی دیگه . ایشان می گوید Eureka.

ارشمیدس که بسیار هیجان‌زده شده بود برهنه از حمام بیرون دوید و فریاد زد یافتم! یافتم! (اورکا اورکا)

مردک دیوانه !!!


فکر کنید، گوگل از یک گاراژ شروع شده ، یعنی بیشتر جمع شده بودن با هم خوش باشن ، شاید هم یک آبجوئی بزنن ، اصلا فکر نمی کردن یک روز به قول چراغ جادوی علی بابا تبدیل بشوند به عنوان مثال. لری پیج و سرگئی برین بنیانگذاران گوگل می خواستند گوگل را برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به مبلغ یک میلیون دلار به یاهو بفروشند. یاهو رد کرد. ( چرا می خواستن بفروشن ، فکرش را هم نمی کردن یه روزی به اینجا برسند. همه ما می دانیم که گوگل امروز کجا ایستاده است.

مثلا همین استارتاپ ها ، صدها مقاله می خونی ، شای هم بری دانشگاه فقط به این هوا که راه و رسم استارتاپ زدن را یاد بگیری ، از کجا شروع کنم ، ایده را از کجا بیارم ، سرمایه را چطور جور کنم ، از چه راهی ، با چه ابزاری ، از کجا ، به کجا ، چطوری تیم راه بیندازیم و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه . بعد چی میشه ، میشی اون 99 درصد که باید برن استارتاپشون را بزارن در کوزه آبش را بخورند.

اما بعضی ها ، مخشون آزاد ، یک فکر می آد میشه یه ایده ناب ، گوگل می خردت ، میشی یک استارتاپ چند میلیون دلاری .


میگن تاریخ بشری مرهون کسانی است که توی فرانسه از سر علافی می رفتن شب نشینی ، یک ملاک بزرگ فرانسوی توی اون قرنها که حالا مهم نیست کدام قرن ، کاری نداره انجام بده ، برای هر کارش چند نفر هستند. خوب مهمانی راه می اندازه ، اول شروع می کنن به شراب و می و غذا و ...خوب بعد از یه مدت دلشون را می زنه ، بعد میرن سراغ زنهای خوشگل و زیبا ، اون هم طولی نمی کش . آخرش می شینند بحث کردن ، از در و دیوار و هوا چرا گرم و چرا سرد و بحث ها جدی میشه ، میرسن به حقوق بشری به دموکراسی به چیزهای خوب .

برای اینکه از این دنیا سر در بیاری باید مخت را آزاد کنی ، دنبال یک کم پیشرفتی ، سرت را بنداز پائین درست را بخون و یک کار خوب و پیشرفت های شغلی ، اما اگر می خواهی تحول راه بندازی ، مخت را آزاد کن .


پیچیده ترین راه حل ها از ساده ترین چیزها سرچشمه می گیرد.

صدها مورد در طول روز در اطراف ما اتفاق می افتد و بسیاری از چیزهایی که می بینیم و انجام می دهیم ممکن است برای ما هیچ چیز نباشند ، اما برای بعضی ایده های ناب است. وجود سرندیپیت serendipitous غیرقابل انکار است.


مرداد 1400

داریوش زمانی