ننگ بر تایید

آدمی برای آنکه عادل باشد و مرد ، باید راستی و درستی را تایید کند. ما چه می کنیم، مصلحت اندیشی می کنیم.

رئیس حرفهای مفت می زند ، تایید می شود .

یک جوری شرفیاب و دست بوسی، که شیاطین قهقه می زنن ، این دیگر مصلحت نیست .

حافظ جان دیگر خلوتی باقی نمانده
حافظ جان دیگر خلوتی باقی نمانده


گاهی در خواب می بینم که خدا دست به دامان ما شده است .

ما جلوی دیگری سر خم می کنیم و مزیج دیگری را می گوئیم ، چون منفعت در آن است .

در این فکر هستم که ما چه می کنیم با خود . ما چه نسلی را تربیت می کنیم.

دل آزاریم که چرا حالمان بد است ، چرا دلمان شاد نیست ؟

چون راه را گم کرده ایم . خودمان را گم کرده ایم.

اصلا بیشتر ما حتی نمی دانیم گم کرده امان چیست ؟ مدام سراب می بینیم .

در خانه گونه ای رفتار می کنیم، در جامعه جور دیگر و پیش فرمان داران جور دیگر . مردی و غیرت کجا رفته .

ما به چه آئین و دین هستیم .

خداوند را شکر نمی گوئیم ، از او فرمان نمی بریم .

حتی از سرشت پاک خود نیز پیروی نمی کنیم.

از بنده خدا تبعیت می کنیم . بندگی می کنیم ، آدمش شدیم .

اف به من که چنین می کنم.

خدایا شادی را به دلهای ما برگردان، ما را به راه راست که محبت است برگردان . دلمان را از ترس ، از رشک و حسادت و از رنجش نجات بده .

دائم به هم سوظن داریم ، از هم وحشت می کنیم به گفتار دیگران اعتماد نداریم ، کسی برای کسی تره هم خورد نمی کند. تا منفعتش نباشد. تا پلو نباشد ، تا زور نباشد .

پادشاهی برهنه در خیابان ظاهر شد، هیچکس از ترس دم نزد، جز کودکی ، خدایا کودکی و روراستی کجا رفت .

الان عاقل شده ایم ، بالغ شده ایم ، همان کودکی و دیوانگی را بیشتر دوست می دارم .

اینجا دیار پهلوانان و شهر لوطی های بوده است، اما نشانی نمانده، نه از خودشان ، نه از مسلک شان.

با چراغ به دنبال خورشید می رویم.



مرداد 1400

داریوش زمانی