شاعر _ نویسنده _ فعال محیط زیست / تلگرام : https://t.me/ab0lghasemekarimi
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_108
پادشاه پیری بود که می خواست یکی از سه پسر خود را برای سلطنت آینده انتخاب کند.روزی ، سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ یکسانی پول داد و از آنها خواست که قبل از عصر همین روز، چیزی بخرند و با آنها یک اتاق را پر کنند.
شاهزاده اول بسیار فکر کرد و با تمام پول برگ نیشکر خرید. اما با این برگها فقط یک سوم اتاق را پر کرد. شاهزاده دوم با این پول پوشال ارزنتر خرید .اما با این پوشال ها فقط نیمی از اتاق را پر کرد.
نزدیک بود آسمان تاریک شود.شاهزاده کوچک با دست خالی برگشت، دیگران بسیار تعجب کردند و از او پرسیدند:"تو چه خریده ای؟" او گفت در راه یک یتیم را دیدم که شمع می فروشد. همه پول را به او دادم و فقط چند شمع را خریدم. اما وقتی که شمع ها را روشن کرد، نور آنها همه اتاق را روشن کرد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_106
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه آموزنده_21
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_52