وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_98 پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_97 قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_96 در کافه دو شعبده باز بر نامه اجرا می کردند.که یکی موفق بود و دیگری طرف...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_95 جوانی سرخورده و افسرده می کوشید تا خود را از این وضع رها کند . روزی به...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_94 مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خو...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_93 کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روس...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_92 ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ میرفت. ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_91 در زمان نادرشاه افشار، یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_90 ما یکی از نخستین خانوادههایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن مو...
وبلاگ رسمی قاسم کریمی در گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده ۱ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_89 ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخ...
