دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:21 تاجری بود که ورشکست شده بود، روزی یکی از بزرگان برای تصمیمگیری در مور...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:20 روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش میرفت چشمش...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:19 یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری ر...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:18 خانم جواني در سالن انتظار فرودگاهي بزرگ منتظر اعلام براي سوار شدن به ه...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:17 ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:16 پسر بچه نه ساله اي تصميم گرفت جودو ياد بگيرد. پسر دست چپش را در يک حاد...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:15 در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:14 چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عر...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۱ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:13 روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افت...
دفتر شعر من : ابوالقاسم کریمی در داستان سرا _ گردآوری داستان های کوتاه ۲ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه گردآوری داستان کوتاه آموزنده/شماره:12 در اولين جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی...