در باب هوش مصنوعی با شلوارک یا چرا قرنطینه را دوست دارم؟

یک روز عادی توی زمستونه، ساعت ۹ صبح از خواب بیدار میشم، دیشب قبل خواب دو تا فرضیه جدید درباره بهبود دقت مدلی که دارم روش کار میکنم به ذهنم رسیده، بی نهایت ذوق دارم تا تستشون کنم و نتیجه اش رو ببینم. با انرژی زیاد از تخت پا میشم تا زودتر حاضر شم و برم سر کار. تو این لحظه یه چیزی یه لحظه میاد تو ذهنم. یادم میوفته فاصله خونم تا شرکت ۱۵ دقیقه پیاده روی، یه کورس تاکسی و ۱۸ ایستگاه متروئه. یعنی به زبون ساده تر هر لحظه ای که تصمیم بگیرم برم سر کار یا از شرکت برگردم خونه ۱ ساعت و نیم از عمرم رو باید تلف کنم. یکم اون شوق اولیه ام از بین رفته، یه صدای دیگه ای تو مغزم میگه بیخیال، هرچی باشه تو عاشق محل کارتی، همکارات مثل دوستای صمیمیت هستند، کلی بهت خوش میگذره اونجا و از همه مهمتر تو فقط توی اون فضا میتونی کار کنی، اگه بشینی تو خونه و زور بالا سرت نباشه عمرا کار نمیکنی و گند میزنی تو زندگیت. یکم فکر میکنم به صدای تو مغزم، وقتی به خودم میام میبینم توی مترو نشستم و خداروشکر ۱۰ تا ایستگاهو پست سر گذاشتم و فقط و فقط ۸ تا ایستگاه مونده تا برسم سر کار و تازه روزم رو آغاز کنم...



چیزی که بالا تعریف کردم داستان زندگی خیلی از روز های من و شاید خیلی از ماهاییه که توی یه شهر بزرگ زندگی می‌کنیم و زمان زیادی از زندگیمون رو در رفت و آمد از خونه به محل کاریم. این حس‌های دوگانه‌ی خستگی از یه طرف و لذت محیط کار از طرف دیگه همیشه در من در جدال بودند تا وقتی که تقریبا از یک ماه پیش این بلای کورونا نازل شد و تیم مدیریتی شرکت ما تصمیم گرفت به کارمند ها امکان ریموت کار کردن رو بده و این آغاز یه حس دوگانه جدید درون من بود...

توی لحظه اول خیلی خوشحال شدم که توی این شلوغی های آخر سال دیگه نیاز نیست هر روز از خونه برم بیرون و با کلی خستگی شب برگردم خونه، ولی کم کم یه ترس درونم قوت گرفت که آقا جان! تو که توی خونه کار نمیکنی، آخرشم قبل اینکه این بیماری رو از کشور بیرون کنن تو رو از کارت بیرون میکنن! حقیقتا هم تا حد زیادی به این بخش از ذهنم حق میدادم چون همه این ترس ها از تجربیات دوران دانشگاه و مدرسه میومد که هیچوقت نتونسته بودم یه برنامه رو درست توی خونه اجرا کنم.

خلاصه با همه این ابهام ها الان بعد از یک ماه از این تجربه عجیب و غیر منتظره نکات جالبی از این مدل از زندگی کردن یاد گرفتم که دوست دارم با شماها هم در میون بذارم.

تنبلی یا تعهد، کدام پیروز است؟

خب مشکلاتی که من با مدیریت زمان و بازدهیم سر کار داشتم چند دسته بود، اولیش اینکه من چند تا کار رو همیشه همزمان باید انجام بدم که فضاهاشون خیلی خیلی از هم دور هست خیلی از مواقع، مثلا هم باید کد بزنم، هم با یه تعدادی آدم مصاحبه کنم، هم مقالات فنی بخونم، هم توی جلسات استراتژیک شرکت باشم و هم با مشتری ها جلسه داشته باشم. این باعث میشد که خیلی از وقت ها زمان کم بیارم و مشکل context switching داشته باشم، یعنی یه زمان زیادی طول میکشید تا بتونم از یک موضوع به یک موضوع دیگه برم و روی کار بعدی تمرکز کنم. یک مشکل اساسی دیگه هم این بود که در زمان های حضورم توی شرکت عوامل حواس پرت کن زیادی وجود داشت که باعث میشد نتونم روی کارهام تمرکز کنم، مثلا خیلی پیش میومد که درگیر کارهایی می‌شدم که لزوما به من ربطی نداشت، مثلا درگیر مسائل بقیه بچه ها شدن به خاطر کنجکاوی خودم یا خیلی وقت ها صداهای پس زمینه، مثل حرف زدن دو نفر ذهنمو درگیر میکرد. خلاصه که این مشکلات رو فقط وقتی فهمیدم که مجبور شدم توی خونه کار کنم.

توی خونه که بودم به طرز عجیبی دیدم دیگه هیچکدوم ازین حواس پرتی ها وجود نداره و میتونم خیلی راحت مدت زیادی روی کارم متمرکز بمونم (خصوصا شب‌ها). از یک طرف هم دیگه محدود به ۸ ساعت زمان کاری نبودم و میتونستم از هر ساعتی که از خواب بیدار میشم تا هر وقت که میخوام بخوابم کار کنم، مثلا این آپشن رو داشتم که صبح ها رو به کار های غیر فنی اختصاص بدم، بعد ظهر ها یکم کار شخصی کنم، عصر ها رو با آدم ها مصاحبه کنم، بعد با خانواده وقت بذارم و در نهایت شب ها که همه خوابن و تمرکز بیشتری دارم کد بزنم. با این روش دیگه اون مشکل تغییر بین کارهای مختلف رو نداشتم و بین هر کدوم میتونستم یه زمانی رو کار نکنم و ذهنم رو آزاد کنم از موضوع قبلی.

این آزادی عمل رو فقط این مدل کار کردن به من میداد، چون زمانی که سر کار میرفتم فقط همون ۸ ساعت رو وقت داشتم که کار کنم و بقیه زمان هارو یا «باید» به جنبه های دیگه زندگیم اختصاص میدادم یا حتی اگر میخواستم هم انقدر خسته از رفت و آمد و ۸ ساعت روی یه صندلی نشستن بودم که جونی برای کار نداشتم.

مشکلی که اولش ازش میترسیدم یعنی تنبلی و عقب انداختن کار ها هم به طرز عجیبی وجود نداشت و حتی برعکس هم بود یعنی زمانی که توی این شرایط جدید به کار اختصاص می‌دادم به مراتب بیشتر از وقتی بود که سر کار می‌رفتم. به دلایلش که فکر کردم اول این به نظرم رسید که خب الان چون یک مسئولیت جدی و مهم دارم شاید ذهنم اجازه نمیده که از زیر کار در برم یا شاید دیگه از اون بازیگوشی های اوایل جوانی فاصله گرفتم و همین کار کردن هم وقت‌های زیادی برام یه جور تفریحه. ولی خب اینا همش یه جنبه دیگه هم داره و اونم اینه که بخاطر شرایط خاص این روز‌ها خیلی گزینه خاصی برای تفریح هم وجود نداره و محکومیم که همه‌ی وقتمون رو توی خونه بگذرونیم. در نهایت ولی همینکه تونستم خودم رو کنترل کنم و وظایفم رو سر زمان و با کیفیتی که خودم رو راضی میکنه انجام بدم دستاورد ارزشمندی بود.


موازنه زندگی کاری و زندگی شخصی، بندبازی در ارتفاع ۳۰۰ متری!

بیاین این ساعت ها رو باهم جمع بزنیم: ۹ ساعت کار روزانه، ۳ ساعت رفت و آمد، ۸ ساعت خواب. خب چند ساعت شد؟ آفرین ۲۰ ساعت. یعنی در هر شبانه روز من فقط ۴ ساعت وقت دارم که به «همه» مسائل شخصیم رسیدگی کنم. حالا این مسائل میتونه تفریح باشه، میتونه وقت گذاشتن برای خانواده باشه یا دیدن دوستان و بقیه عزیزان باشه یا حتی انجام یه پروژه شخصی باشه. خب شمام اگه مثل من آدمی باشید که همه زندگیتون فقط کار نباشه و علاقمند باشید که به بقیه جنبه های زندگی هم توجه کنید، حتما میدونید که برقرار کردن توازن بین کار و زندگی شخصی چقدر سخته، چقدر نیاز به برنامه ریزی داره و از طرف دیگه چقدر نیاز به از خود گذشتگی آدم‌های اطرافتون داره.

یعنی اگه مثل من آدم خوشبختی باشید که خانوادتون درک این رو داشته باشه که شما به تفریح با دوستان هم نیاز دارید و دوستانتون هم متوجه باشن که شما درگیر کار و بقیه موارد زندگیتون هستید و همش ازتون گله‌مند نباشن، شاید بتونید با یه برنامه ریزی دقیق در طول هفته یه تایمی رو به همه اینها اختصاص بدید و احتمالا هم این تایم شخصی در پایین ترین سطح انرژی شماست و فقط حس خستگی براتون میمونه و به طور قطع از خیلی از کار ها که نیازمند تمرکز و انرژی هستند (مثل انجام پروژه های شخصی) باز می‌مونید. در ضمن کافیه که چند وقت این برنامه ریزی از دستتون در بره، اونوقت به سرعت برق و باد میبینید که مدت هاست از خیلی از جنبه های زندگیتون عقب افتادید.

حالا اتفاقی که توی این دوران قرنطینه افتاد یکی این بود که دیگه اون ۳ ساعت از زمان روزمره‌ام صرف رفت و آمد نمیشد و چیز دیگه هم اینکه زمان کار کردنم تا حد خیلی زیادی دست خودم بود (به جز زمانی که جلسه داشتم و باید با بقیه هماهنگ میبودم.) یعنی مثلا میتونستم شب ها که خانواده خوابن یه سری از کارهامو بکنم درعوض زمان‌هایی که همه دور هم جمع هستند رو باهاشون وقت بذارم، یا بین کارم خیلی راحت برم دو تا از دوستام رو ببینم و برگردم. (البته با رعایت موارد بهداشتی و در یکی دو هفته اول قرنطینه که خودم هم خیلی جدیت شرایط رو درک نکرده بودم.) خلاصه که این افزایش زمان و همچنین منعطف بودن استفاده ازش باعث شد اون فشار زیادی که درباره رسیدگی به کارهای شخصیم بود از روی دوشم برداشته بشه و هم بتونم اوقات شخصی و فراغت با کیفیت تری داشته باشم و هم کارم رو با خیال راحت انجام بدم.

همه اش همین؟!


خب تا اینجا به تاثیراتی که این سبک زندگی جدید توی زندگی کاری و شخصی من داشت پرداختم، ولی در طول روزمره که به چیزای مختلف توجه میکنم میبینم مسائل ریز دیگه ای هم هست که تحت تاثیر این مدل زندگیمون قرار گرفته.

مثلا بعد از یک مدت به طرز عجیبی دیدم که حساب بانکیم هیچ تکونی نمیخوره، خب دلیلش هم خیلی واضحه، یکی بحث هزینه های رفت و آمد که حذف شده و یک بحث دیگه هم اینه که خب وقتی شما بیرون نرید خرجی هم نمیکنید قائدتا! حالا این مسئله بخش زیادیش تحت تاثیر این وضعیت خاصه که همه جا تعطیله، غذا از بیرون نمیشه خرید و با دوستان نمیشه تفریح کرد. ولی نکته دیگه ای که برای من داشت این موضوع این بود که خب بدون خیلی از این خرج ها هم میشه زندگی با کیفیتی داشت و از طرفی بخش زیادی از درآمد رو میشه پس انداز کرد.

یا مثلا یه نکته مهم دیگه این بود که من تونستم یه جورایی مراقبه بکنم توی خیلی از مسائل، از پایبند بودن به برنامه کاری گرفته تا سیگار نکشیدن و خیلی از رفتار های دیگه که توی این شرایط باید رعایت کنیم، یعنی یک جورایی همه اینا یه تمرین بود برای من تا یکم به زندگیم نظم بدم و از اون حالت قبلی که هر کاری دوست داشتم میکردم، یک مقدار فاصله بگیرم.

یا یه مسئله دیگه که شخصی هم نبود این بود که با گسترش این بیماری ما تونستیم به خیلی از منابعی که تا قبل از این بخاطر تحریم یا هزینه های زیاد ازش بی بهره بودیم، استفاده کنیم. مثلا خیلی از کنفرانس های تخصصی به خاطر این بیماری کنفرانس رو زنده توی اینترنت پخش کردن یا خیلی از سایت های آموزشی یه سری دور هاشون رو رایگان کردن، یا خیلی از موزه ها اومدن تور مجازی رایگان گذاشتن که در حالت عادی ما هیچ شانسی نداشتیم تا از این منابع استفاده کنیم.



خب که چی؟؟؟

همه این موضوعات رو نگفتم که صرفا یک روایت شخصی کرده باشم از این حدود یک ماهی که سبک زندگیم عوض شده. بیشتر هدفم این بود که بگم این بیماری با اینکه خیلی ها رو بیمار کرد، خیلی ها رو عزادار کرد، خیلی‌ها رو بیکار کرد و احتمالا هممون رو دلتنگ اطرافیانمون کرد، چند تا نکته خیلی مهم چه از جنبه شخصی و چه از جنبه اجتماعی داشت که توی روایتم مثال هایی ازش بود.

مثلا با اینکه نفوذ اینترنت توی شهری مثل تهران به مراتب زیاده و اکثرمون چه به آسونی و چه به لطف فیلترینگ به سختی، به سرویس های ارتباطی مختلفی دسترسی داریم، ولی خیلی از فرآیند‌های کاری و سبک زندگیمون هنوز این امکانات رو توی خودش جا نداده. به عنوان مثال توی شهری که به شدت مشکل ترافیک و جابجایی وجود داره ما هنوز خیلی از جلساتمون رو «باید» حضوری برگزار کنیم و ۱۰ نفر آدم رو از شرق و غرب تا شمال و جنوب تهران یکجا جمع کنیم تا مثلا ۱ ساعت جلسه داشته باشیم. در حالی که توی این مدت دیدیم جای اینکه وقت تعداد زیادی آدم رو هدر بدیم، خیلی راحت با یک ارتباط تصویری همشون در یک لحظه کنار هم جمع میشن. یا به نظر میرسه تا حدی تابوی دور کاری کردن، هم برای کارمند ها و هم برای کارفرما‌ها داره از بین میره و هممون داریم یاد میگیریم که قوائد این مدلی کار کردن چیه. همین باعث میشه فرصت های خیلی زیادی برای کسانی فراهم بشه که تا پیش از این صرفا بخاطر بُعد مسافت از حضور در خیلی از کار‌ها و پروژه ها محروم بودن. پس نظر شخصیم اینه که تغییرات زیادی در مورد نگاه مشاغل به نحوه انجام کارها داره اتفاق میوفته، حتی در یک حالت مبالغه آمیز بعید نمیدونم در آینده نزدیک شرکت های موفقی با صدها کارمند رو داشته باشیم که هیچکدوم یکبار هم حضوری همدیگر رو نمیبینن و هر کدوم از یک نقطه از جهان برای یک هدف مشترک کار کنند. کما اینکه هین الان هم تعدادی از شرکت های بین المللی همین مدل رو تا حدی پیاده کرده اند.

از جنبه شخصی هم به نظرم به هممون یادآوری شد که قوائدی که برامون مثل وَحی مُنزل بوده رو همیشه میشه یک تجدید نظری روش کرد و شاید چیزی که فکر میکنیم بهترین راه انجام یک کاره لزوما اینجوری نیست. مثلا شخصاً برای من اینجوری بود که همواره فکر میکردم بهترین عملکرد کاریم رو زمانی دارم که در محیط شرکت باشم ولی این چند وقت دیدم نه تنها توی این فضای کاری عملکردم بهتر بوده بلکه زندگی فردیم هم کیفیت بهتری پیدا کرده. پس شاید بد نباشه این ارزیابی رو هر چند وقت یکبار روی همه موضوعات زندگیمون داشته باشیم و از ریسک کردن و تجربه فضاهای جدید کمتر نترسیم.



نکته مهم پایانی

در آخر حتما به این نکته توجه داشته باشید که نکات و پیشنهاداتی که مطرح کردم همگی در مورد شخص من صدق میکرد و لزوما تعمیم پذیر برای بقیه افراد و بقیه کارها نیست. چه بسا که تجربه کار با اشخاصی رو داشتم که مدت های زیادی با هم همکاری خوبی داشتیم و اشخاص منظم و حرفه ای بودند ولی به محض اینکه مدت کوتاهی همکاری به صورت دورکاری داشتیم به شدت بی نظم و بدقول بودند و تجربه های بدی رو رقم زدند.

پس حتما این نکته رو توجه داشته باشیم که لازمه موفقیت در این نوع سبک زندگی، رعایت نظم، کنترل احساسات و خود ارزیابی های منظم هست و این مدل برای خیلی ها هم اصلا مناسب نیست. پس بهتره هر کدوممون سعی کنیم شیوه‌ای رو پیدا کنیم که توش موفق تریم و آدم خوشحال تری هستیم.