برای آزادی... 35.699738,51.338060
یک روز نحس?
به تقلید از آلبالوی گل شروع میکنیم...
قبل شروع کلاس داشتم توی اینترنت گشت میزدم که رسیدم به این خبر: 4 اسید پاشی زنجیره ای در اصفهان... ((البته انتشار خبرش مال 3 سال پیش بود))
مغزم: بزن! آدم توی این جامعه باید آگاه باشه!
قلبم: نزن. گمون نکنم طاقت دیدم صحنه هاشو داشته باشی
معدم: من گشنمه
من: تو که همیشه گشنته چیز خاصی نیست
مغز: بزن
قلب: نزن
مغز:میگم بزن!
وجدان: به من ربطی نداره.
من: مییییزنم!
4 دقیقه بعد...
10 دقیقه بعد...
صد سال بعد...
قلب: من گفتم این طاقتشو نداره
(( کمی از جنبه طنز میایم بیرون. چرا اسید پاشی؟ واقعا چرا؟ دلیلشون چیه؟ چرا؟))
به ادامه بحث میپردازیم. تفکر. علوم. ورزش! سه تا درس فوق هیجانی?
و منم بی حال عین ماکارونی آب کش شده روی تختم لم داده بودم.
اون وقت مامانم: کبکت خروس میخونه چیزی شده؟
من: نهههه! همه چی آرومه! من چقد خوشحالم!
تنهاااا مزایای امروز شیرینی مامان پز بود...
قیافه و واکنش من وقتی اولین شیرینی رو چپوندم تو دهنم:
چقدر گشتم تا این عکسو از انیمه مورد نظر پیدا کنم و این لحظه رو اسکرین بگیرم!!
از اون طرف...
(( اگه یه روزی اینو میخونی بدون قرمز با سبز مکمله نه زرد! و تو همکلاسی خوبی هستی فقط یکم پر حرفی!!!))
خستممممم
گوشییییم 4 درصدههههه
اسید پاشیییییی
بدبختییییی
کمبود ایدهههه
پستای کم لاااایک
قد قد قدااااا
چرا فروشنده محل هنوز منو عموجون صدا میزنههههه من 14 سالمهههه نمیفهمهههه
جزوه ورزشمو گم کرددددم
((خوب حالتونو خراب کردم یا ادامه بدم؟؟))
آهنگ شاد. متن غمناک. چه تضاد ضایعی!
حاشیه : گوشیم شد 3 درصد خداحافظ...
حاشیه 2:از روزمره نویسی بدم میاد اما مینویسم. چرا؟
حاشیه3:عکس گربه بی ربط
حاشیه 4: ننگ بر مفسد اقتصادی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
درد دل!
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز نگاری!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یا ابلفضل!