چرخه ی بی پایان پیچیدگی

چرا ثبات مدام در حال کاهش است؟ چرا آینده مدام مبهم تر و غیر قابل پیش بینی تر از گذشته می شود؟ چرا نمی توانیم بدانیم فردا چه می شود؟ چرا جهان انقدر ناپایدار است؟

برای پاسخ به این پرسش های می توان تعداد زیادی جواب های روتین عامیانه که در تاکسی و مهمانی و گروه های تلگرامی واتساپی گفته می شود را ردیف کرد و از این مسئله گذر کرد. اما اگر به دنبال پاسخی بنیادی تر و اساسی تر به این پرسش هستید، با من همراه باشید.



مسئله، راه حل

برای ساده تر شدن مسئله، بیایم از مثال، آنهم مثال در مقیاس کوچک شروع کنیم. مثلاً فرض کنیم یک جامعه ی نه چندان بزرگ در یک شهر کوچک تعدادی انسان زندگی می کنند. به این شهر کوچک سیستم می گوییم. مردم در این شهر نیاز دارند با یکدیگر مبادله کنند زیرا هیچکس نمی تواند همه ی نیاز های خود را تامین کند. به همین دلیل کالا های خود را با یکدیگر معامله می کنند. اما مسئه ای که اینجا وجود دارد این است که مثلاً نمی توان یک کاسه شیر را با یک مرغ مبادله کرد زیرا ارزش های این ها با یکدیگر یکسان نیست. برای حل این مسئله چیزی به نام پول به وجود می آید که همه توافق دارند ارزش یکسانی دارد و با آن معامله می کنند.


پیچیدگی

چقدر خوب! مسئله ی معامله حل شده و مشکلات قبلی دیگر بوجود نمی آید! اما در کنار این اتفاق دیگری هم افتاده. چیزی که قبلاً در سیستم وجود نداشته، یعنی پول به آن اضافه شده. مردم شهر باید علاوه بر چیزهایی که تا دیروز حواس شان به آن ها بوده، حواسشان به پولشان هم باشد. یعنی زندگی برای آن ها کمی سختتر شده زیرا باید انرژی بیشتری از دیروز بدون وجود پول برای گذراندن زندگی در دوران پول اختصاص دهند. در یک کلام بودن در سیستم پیچیده تر شده زیرا با بوجود آمدن پول، کل سیستم پیچیده تر شده است. یعنی اگر کل پیچیدگی سیستم تا دیروز n بوده، از امروز پیچیدگی پول هم که به اندازه ی m است به آن اضافه شده و کل پیچیدگی از n به n+m افزایش یافته است.



عدم قطعیت

خب چه اشکالی دارد؟ اگر اختراعی مانند پول می تواند در ازای افزایش پیچیدگی، مشکل بزرگ معامله را به صورت کامل حل کند، بودنش به نبودنش می ارزد! بله می ارزد و اشکالی هم ندارد. اما مسئله اینجاست که افزایش پیچیدگی در سیستم باعث کاهش قطعیت آن می شود. یعنی چی؟ یعنی اگر تا دیروز اموال مردم شهر به صورت خانه و دام و محصولات کشاورزی بود کسی به راحتی نمی توانست ادعای مالکیت آن را بکند. امروز عمده ی اموال عموم مردم شهر به صورت پول است و هر کسی می تواند آنرا به راحتی بدزد یا ادعای مالکیت آنرا کند! یعنی احتمال دزدی و کلاهبرداری بییشتر از زمانی می شود که پول نبوده. علاوه بر این هر کسی می تواند چیزی شبیه به پول درست کند و با آن معامله کند و کالای واقعی بخرد در صورتی که پول واقعی نداده باشد! چیزی که در عصر قبل از پول امکان نداشت چون کسی نمی توانست مثلاً ماکت گاو را به جای گاو به کسی بفروشد! همه ی این ها یعنی اتفاق هایی که ممکن نبود در زمانی پیش از پول بیافتد، اکنون ممکن شده اند و هر لحظه ممکن است به وقوع بپیوندند. یعنی میزان قطعیت سیستم که در آن مردم شهر مطمعن بودند کسی نمی تواند اموالشان را از چنگشان دربیاورد کاهش یافته و به حالتی رفته که هر لحظه ممکن است هر کسی اموال کس دیگری را که امروز به شکل پول است از آن ها بدزدد. یعنی عدم قطعیت سیستم افزایش یافته است. و این به دلیل افزایش پیچیدگی است. یعنی افزایش پیچیدگی با افزایش عدم قطعیت رابطه ی مستقیم دارد.


مدیریت عدم قطعیت

عدم قطعیت را نمی توان از سیستم خارج کرد. یعنی نمی توان شهر را وقتی پول در آن بوجود آمده به دوران قبل از پول برگرداند. می توان پول را با راه حل جدیدی که خود عدم قطعیت را بیشتر می کند جایگزین کرد. اما این کار نه پیچیدگی و عدم قطعیت تحمیل شده به سیستم را از آن خارج می کند و نه در نهایت باعث کاهش عدم قطعیت می شود. تنها می توان عدم قطعیت را مدیریت کرد. مثلاً برای مسئله ی دزدی پول چاره ای اندیشید و جایی مثل بانک درست کرد که مردم با خیال راحت پولشان را در آنجا بگذارند و هر موقع خواستند بروند پس بگیرند.... متوجه نکته ی مهم شدید؟ برگشتیم سر خانه ی اول! افزایش عدم قطعیت خود چندین "مسئله" بوجود آورد! این مسائل نیاز به راه حل دارند و ارائه ی راه حل برای آن ها یعنی افزایش پیچیدگی و به دنبال آن عدم قطعیت جدید و دباره تکرار همین چرخه ی بی پایان!


در عمل در دنیای مادی چرخه ی پیچیدگی به شکل زیر اتفاق می افتد

  • مسئله، باعث ایجاد راه حل می شود
  • راه حل باعث ایجاد پیچیدگی جدید در سیستم می شود.
  • خود پیچیدگی باعث افزایش اجتناب ناپذیر عدم قطعیت می شود
  • افزایش عدم قطعیت خود مسئله های جدیدی را بوجود می اورد
  • مسئله های جدید نیازمند راه حل های جدید هستند
  • بازگشت به مرحله ی اول!


مثلاً به مسئله ی حمل و نقل نگاه کنید: بشر از ابتدا می توانسته با بدن خودش حرکت کند اما می توانسته خودش و مقدار کمی بار را به مسافت و سرعت کمی با خستگی زیاد جابجا کند (مسئله) از این رو حیوانات را به کار گرفته تا هم خودش هم بارش را با آن ها جابجا کند(راه حل) این کار نیاز به حمل و نقل انسان ابتدایی را حل می کرده اما حیوان نیاز به آب و غذای مخصوص داشته، مانند انسان بیمار می شده، نیاز به نگهداری و تیمار داشته، ممکن بوده از انسان سرپیچی کند و طغیان کند. اصلاً ممکن بوده وسط راه بمیرد (افزایش عدم قطعیت) همه ی این ها تبدیل به مسئله های جداگانه ای شده اند. برای نگهداری اصطبل بوجود آمده و شغل کسانی نگهداری از حیوانات شده، برای غذای حیوانات نهاد هایی برای تغذیه ی آن ها بوجود آمده. برای سایر مسائل به همین شکل. این راه حل ها عدم قطعیت بوجود آمده از مسئله ی حمل و نقل را پوشش داده اند اما با ایجاد مسائل دیگر، چرخه ی پیچیدگی را چرخانده اند و خود عدم قطعیت را در کل سیستم دنیا افزایش داده اند! بعد از مدتی برای حل مشکل سرعت و ظرفیت، چرخ و بعد از آن گاری و کالسکه بوجود آمده، و دوباره این چرخه ادامه پیدا کرده. با افزایش نیاز به حمل نقل بیشتر و در زمان کوتاه تر خودرو به وجود آمده که مسئله ی حمل و نقل را بهتر از راه حل های قبلی حل می کند اما خود با پیچیدگی بسیار زیادی که وارد سیستم می کند باعث شده عدم قطعیت جهان در مقاسه با عصر بدون خودرو سر به فلک بکشد و این عدم قطعیت شدید باعث ایجاد مشکلات متعدد و وسیعی مانند آلودگی هوا و محیط زیست و ترافیک و... شده. بعد از کلی پیشرفت علم و دانش صنعت، یک راه حل برای یکی از این مشکلات ارائه شده که خودرو ها برقی شوند. خود این یک پیچیدگی بسیار شدیدتری به سیستم وارد می کند به این شکل که اکنون که خودرو ها برقی نیستند و انرژی آن ها از سوخت های فسیلی تامین می شود، اگر برق کل مملکت برود، هیچ خودرویی از حرکت نمی ایستد و یا اگر به هیچ ماشینی بنزین نرسد، در برق کشور اختلالی ایجاد نمی شود. اما اگر عموم مردم خودروی برقی داشته باشند، تامین انرژی خودرو ها به تامین برق کشور پیوند می خورد و آنوقت اگر برق برود علاوه بر مشکلاتی که ایجاد می کند، خودرو ها هم دیگر نمی توانند حرکت کنند! یعنی اتفاقاتی که اکنون با رفتن برق در اثر عدم حرکت خودرو ها نمی افتد، در آن حالت رخ می دهند. یعنی عدم قطعیت از حالت فعلی هم بیشتر می شود و این یعنی راه حل جدید و دوباره تکرار چرخه...



چرا اینگونه است؟

جواب کوتاه:

چون ما در یک دنیای مادی زندگی می کنیم.

در دنیای مادی، همه چیز ماده است و ماده و ذاتاً محدود و دارای نهایت است. یعنی از هیچ چیزی بی نهایت وجود ندارد.حتی چیزهایی که در این جهان ماده نیستند مانند زمان هم نامحدود نیستند. این یعنی استفاده از هر چیزی در این جهان، چه با اراده ی ما باشد چه بدون آن، باعث پیچیده تر شدن دنیای مادی می شود. مثلاً وقتی شما به حمام می روید و شیر آب را باز می کنید و آب از دوش به روی شما می ریزد، جهان به همین اندازه پیچیده تر از حالتی شد که شما شیر آب را باز نکرده بودید.

از طرف دیگر طبق قانون دوم ترمودینامیک، آنتروپی یا بی نظمی همواره در حال افزایش است که به این معنا است که بردار پیچیدگی یک طرفه و به سوی بیشتر شدن است و امکان ندارد پیچیدگی در جهان مادی کمتر شود. برای مثال وقتی یک لیوان می شکند بی نظمی و در نتیجه پیچیدگی افزایش میابد. می توان دوباره لیوان را به حالت اول برگرداند، اما این کار مستلزم مصرف مقداری انرژی، زمان و سایر منابع است که خود این استفاده، پیچیدگی جهان را افزایش می دهند. یعنی برای خارج کردن مقداری پیچیدگی از جهان باید مقدار بیشتری پیچیدگی وارد آن کنیم و به همین دلیل پیچیدگی همواره در حال افزایش است.


دروغی به نام پیش بینی آینده

مثال هایی که تا به حال استفاده کردیم ساده و در شرایط آزمایشگاهی و برای جا افتادن مطلب بود. اما بیایم کمی به دنیای واقعی و ابعاد آن نگاه کنیم. اگر در یک شهر کوچک پیدایش یک مفهوم به نام پول عدم قطعیت را به آن شکل افزایش می دهد. در دنیایی هر روز دهها و یا شاید صدها مفهوم جدید متولد می شوند چه اتفاقی می افتد؟ این تازه یک منبع جنبی تولید پیچیدگی و عدم قطعیت است. در جهانی که در حدود 8,000,000,000 انسان با اراده و شخصیت و قدرت منحصر به فرد زندگی می کنند و هر لحظه هر کسی ممکن است هر تصمیمی بگیرد، عدم قطعیت به چه میزان است؟؟ هیچ وقت فراموش نمی کنم در شب قبل از آغاز جنگ اوکراین، با خواندن مطالب مختلف پیش خودم گفتم "جنگ قرار نیست اتفاق بیافتد. همه ی اینها برای ترساندن طرف مقابل است تا بتوانند امتیازات خود را به صورت سیاسی بگیرند" و با همین تصور به خواب رفتم. صبح روز بعد شبکه های اجتماعی از محتوای مربوط به آغاز جنگ در حال انفجار بود و من با ناباوری دیدم تصور من چقدر با واقعیت تفاوت داشت. چرا؟ چون یک یا چند نفر سیاستمدار به شکل خاص خودشان فکر می کردند و این تفکر پیچیدگی و در نتیجه عدم قطعیت بسیار شدیدی را به جهان تحمیل کرد.

حال پیش بینی چگونه ممکن است؟ همه ی آنچه پیش بینی، حداقل به صورت علمی را تشکیل داده است، الگو هایی است که از مشاهده و ثبت گذشته ی پدیده ها مشخص شده است. مثلاً پیش بینی هواشناسی به این شکل کار می کند که اگر جبهه ی هوای سرد و گرم به هم برخورد کنند طوفان رخ می دهد. وضع آب و هوا را می توان پیش بینی کرد به این دلیل که در آن الگو وجود دارد. در جایی که هیچ الگوی مشخصی وجود ندارد چطور می توان گفت در آینده چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ نه تنها با قاطعیت نمی توان چیزی گفت بلکه هیچ حدسی هم نمی توان زد آن هم با این سطح از عدم قطعیت که ما در آن زندگی می کنیم. در جایی که با وجود الگو می توانستیم پیش بینی حداقلی داشته باشیم عدم قطعیت اجازه ی اتکا به آن را نمی دهد. مثلاً در همین هواشناسی، در یک روز زمستانی پیش بینی اینگونه است که امروز برف می بارد، اما روز تمام می شود و یک دانه ی برف هم نمی بارد! چرا؟ آن الگویی که در آنروز در جو حاکم بوده باید باعث بارش برف می شده، اما در شرایط عادی نه در شرایطی که چندین میلیون خودرو در شهر تردد می کنند و گرمای همه ی اینها در جو منتشر می شود! این گرما همه ی آن الگو را با وارد کردن متغییر های بسیار دیگر دگرگون می کند و آنچه پیش بینی شده درست از آب در نمی آید! چه کسی می تواند بگوید در روز زمستانی که قرار است برف ببارد، چه تعداد خودرو در شهر تردد خواهند کرد؟ هیچکس! (عدم قطعیت). پس معلوم نیست برف ببارد یا نه یا اگر ببارد با چه شدتی! هیچ چیز معلوم نیست. این وضعیت جایی است که الگو وجود دارد. جایی که الگو هم نیست، اینکه کسی بگوید آینده چه می شود، پرت و پلایی بیش نیست. افزایش افسار گسیخته ی عدم قطعیت اجازه ی پیش بینی آینده را نمی دهد و هر لحظه به شکل اجتناب ناپذیری، آینده غیر قابل پیش بینی تر از گذشته می شود.


پس تکلیف آینده ی روشن و موفق چه می شود؟

این عبارات آینده ی روشن، آینده ی موفق، آینده ی زیبا، امید به آینده و... قبل از آنکه ربطی به فهم واقع بینانه از نظم حاکم بر جهان مادی همانند آنچه تا کنون خواندید داشته باشند. تلاش مکانیزم دفاع روانی ناخوداگاه انسان برای رو به رو نشدن با واقعیتِ عدم قطعیت است. زیرا ناخوداگاه ما به شدت از عدم قطعیت و ابهام در فهم جهان واهمه دارد. "هیچکس نمی داند چه می شود"، از نظر عموم مردم، یک عبارت منطقی و به جا نیست بلکه جمله ای منفیِ استرس زا است که نشان دهنده ی آشوب در جایی است در حالی که در نقطه ای دیگر این آشوب وجود ندارد و آنجا مشخص است که چه می شود. هیچ کس "ممکن است بشود یا نه" را دوست ندارد، همه به دنبال یک جواب قطعی روشن و واضح هستند. تا جایی که بنیان روانی انسان از ایمان خوشبینانه به یک آینده ی قطعی تغذیه می کند. همین تمایل ناخوداگاه دهن انسان باعث بوجود آمدن روایت های آینده ی روشن موفق می شود.

کسب و کار هایی که محصولات بلند مدت می فروشند مانند موسسات آموزشی و دلالان کنکور، استخدام کنندگان شرکت ها، کشورهای نیازمند مهاجر و... هم بازی را به خوبی یاد گرفته اند و همه ادعا دارند اگر کسی به حرف آن ها گوش کند یک آینده ی روشن و موفق برای خود ساخته است. چیزی که باطل بودن آن اکنون به وضوح روشن است اما ناخوداگاه انسان همواره به دنبال منبع تغذیه ی روانی است و هر چیزی که بتواند این نیاز را تامین کند با اشتیاق می پذیرد و آن را باور می کند. آن بخشی از ذهن که می فهمد آینده با این حجم غیر قابل بیان از پیچیدگی اصلاً قابل پیشبینی نیست، ساحت خوداگاه ذهن است و از آنجایی که کنترل ذهن دست ناخوداگاه است نه خوداگاه، فهم ناخوداگاه بر فهم خوداگاه برتری پیدا می کند و انسان به ادراک ناخوداگاه خود باور پیدا می کند.

این نوشته اکنون در کانال تلگرام "عمیق در ذهن" هم قابل دسترسی است:

https://t.me/deeep_in_mind


سایر نوشته های پرونده ی پیچیدگی:

تفکر کوانتومی

چرا در مقابل شانس کوریم؟