داستانهای سوپر صادقانه
خداحافظ تهران ۲: (تجربهی زندگی تو روستا)
زمستون پارسال تو دل یه سفر ۴۲ روزه در بلوچستان و جزایر جنوبی به سرمون زد که وقتی برگشتیم دیگه تهران زندگی نکنیم، وسایلمون رو جمع کنیم و بریم یه شهر دیگه زندگی کنیم. ایده خیلی هیجانانگیز بود، یاغیگری و دیونهگیای داشت که بهمون خیلی میچسبید. فکرش ته دلم رو قلقلک میداد.
هیچی بهتر از یه ایدهی سرکشانه آخر یه سفر طولانی نمیچسبه. تنها راه نجات از افسردگی بعد از سفره. یه تغییر بزرگ، یه ایدهی هیجانانگیز و جسورانه راه نجاته.
وسایلمون نباید بیشتر از یه پراید باشه. هر چی جا نشد رو نمیبریم. فقط چیزای لازم. پراید معیار اسبابکشیه. آخه ما یه ماشین پراید داریم که هم آفرود میکنه هم وانت میشه و هم سواری :)
اینجوری شد که با کلی انرژی از یه سفر طولانی برگشتیم که یه سفر طولانیتر رو شروع کنیم!
این نوشته بخش دوم از یه مقالهی سه قسمتیه. تو قسمت اول داستان هجرتمون رو تعریف کردم، اینکه چی شد و چرا از تهران زدیم بیرون. تو این قسمت از حس و حال و تجربهی زندگی روستایی گفتم، خوبیها و سختیهاش، کارهایی که انجام دادیم و روشهای درآمدیمون خارج از شهر رو توضیح دادم. و تو قسمت سوم پیشنهادهایی دادم برای اونایی که میخوان تجربههای مشابه داشته باشن ، توضیح دادم ما چطور از تهران زدیم بیرون.
دوستی با طبیعت
راستش هیچوقت خودمو جزو آدمای طبیعت دوست نمیدونستم، حتی یه کارای طبیعتدوستها رو مسخره هم میکردم! اما زندگی تو خونهای وسط یک هکتار جنگل چیز دیگهای بود. جدا از حرفای شعارگونه، زندگی تو روستا به من این حس رو میداد که خودم رو جزعی از طبیعت ببینم و از ظرافتهای زندگی تو طبیعت لذت ببرم.
همون روزای اول وقتی دیدم تو این خونه، بقیه موجودات دارن آروم و دوستداشتنی زندگی میکنن، حس کردم که این منم که وارد خونه و زندگی اونا شدم! فکر کردم صرفن چون من پول اجاره دادم به این معنی نیست که اینجا فقط خونهی منه. چون من زورم بیشتره، حق ندارم عنکبوتای تو اتاقم رو بُکُشم، یا برا موشها و سوسکها سم بریزم. دیگه از مارها هم نمیترسیدم و فهمیدم اگه اذیتشون نکنیم، هیچ کاری بهمون ندارن.
این یه حس خیلی جدید بود برام، یه درک و شناختی نسبت به طبیعت که به هم نزدیکترمون میکرد. دیگه برام چیزای ناشناخته و رام نشدهای نبودن که بخوام باهاش مقابله کنم.
تو جریان تمیزکاری خونه به خودم گفتم اصلن کی میگه که تارهای گوشهی اتاق زشتن؟ از نزدیک و دقیق نگاهشون میکردم و ازشون شگفتزده میشدم، من قطعن نمیتونم چیزی به اون زیبایی گوشه اتاقم خلق کنم. پس سعی کردم بدون آسیب زدن بهشون مرتبش کنم.
اینجوری شد که نه تنها نخواستم بیرونشون کنم بلکه از زندگی باهاشون لذت بردم. برام الهامآور بودن و از چیزایی که خلق میکردن تو طراحیام و زیبایی خونه استفاده میکردم.
مشکلات روستانشینی
زندگی تو روستا مشکلات عجیبی داشت، چیزایی که اصلن فکرش رو هم نمیکردیم مشکل محسوب بشه. ساز زندگی یه کوک دیگهای داشت. تازه متوجه شدم که تو زندگی شهری چقدر همهچیز راحت شدهست. مثلن نمیدونستیم آشغالای تولیدیمون رو چیکار کنیم. تا اون موقع متوجه نبودم آدم روزانه چقدر آشغال تولید میکنه! اونجا حجم آشغالامون به چشممون میومد چون نمیدونستیم باید باهاشون چیکار کنیم. روزای اول طبق عادت زندگی شهری، مواد مورد نیازمون رو از سوپرمارکت میخریدیم. اما زبالههای تولیدیمون رو نمیشد بزاریم دم در، ماشین آشغالیای وجود نداشت که هر شب بیاد ببرشون! تا همون دم درِ باغ بردنش هم سخت بود چه برسه به گذاشتنشون تو ماشین و بردن تا اول روستا و انداختنشون تو سطل آشغال شهرداری. حمل آشغالا یکی از کارای سخت روزانهمون شده بود.
اینجوری شد که یواش یواش سعی کردیم زبالهی کمتر تولید کنیم. بعد تصمیم گرفتیم تفکیکشون کنیم و آشغالهای خوراکی رو تو چاله کمپست دفن میکردیم. بعد سعی کردیم ظروف پلاستیکی و چیزایی که میشه استفادهی مجدد کرد رو جدا کنیم و ازشون استفاده کنیم. سعی میکردیم از سوپرمارکت خرید نکنیم و نیازهامون رو از بازار روز، بدون بستهبندی و کیسه و به صورت فله بخریم. بریزیمشون توی زنبیل و کیسههای پارچهای که خودمون برای خرید درست کرده بودیم.
زندگی تو روستا سختتر از زندگی شهریه و باید خودت بتونی برای مشکلاتش راهکارهای بادوام و تسهیل کننده بسازی. اما خوبیش اینه که ما تو این راه تنها نیستیم، محلیها برای خیلی از مشکلات راه حلهایی دارن که طی زمان بهینه شده. آدمهای زیادی هم تو جاهای مختلف دنیا به شکل جدیدی این سبک زندگی انتخاب کردن و راجع بهش مطالعه میکنن و تو کانالهای یوتیوب، اینستاگرام یا وبلاگهاشون محتوا تولید میکنن.
برای این سبک زندگی چالشهای زیادی هست که به مرور پیش میاد. از مشکلات کوچیک مثل خشک کردن لباسها تو مناطق با رطوبت بالا گرفته تا تامین نیازهای اساسی مثل: تامین آب مورد نیاز، تامین برق مورد نیاز، گرما و سرمای خونه. برای همهشون هم راهکارهای خیلی خوبی هست.
کار داوطلبانه
خونهای که گرفته بودیم یه مخروبه وسط جنگل بود که ۸سال خالی بوده! اون همه کاری که تو اون خونه دوست داشتیم انجام بشه از دست ما برنمیاومد. از طرفی ما که خودمون سفر برو بودیم میدونستیم واسه کسی که اهل سفره چقدر حال میده بره یه جایی و یه مدت زندگی رو باهاشون تجربه کنه و تو کارها هم کمکشون بکنه.
سایتهایی هست که کارشون مرتبط کردن کساییه که دنبال تجربهی کارداوطلبانه هستن به اونایی که نیازمند یه کمک تو خونهشون هستن. متاسفانه این سایتها تو ایران فعالیت ندارن اما ما با اینستاگرام و کانالهای تلگرامی مرتبط نیازمون رو به بقیه اطلاع میدادیم. بدون این کمکهای داوطلبانه و دوستانه امکان نداشت اون خرابه به جایی برای زندگی تبدیل بشه چه برسه به اینکه امکاناتی مثل استخر هم داشته باشه! ضمن اینکه کلی دوست خوب هم پیدا کردیم.
درآمد و دورکاری
اما وقتی تو روستا زندگی میکنی از کجا پول در میاری؟ کار رو چی میکنی؟ بالاخره که آدم به یه درآمدی نیاز داره! این سوالات رو زیاد ازم میپرسن. و آره خوب، با اینکه هزینههای زندگی خیلی پایینتر از شهره اما بالاخره باید درآمد داشت. و جواب من اینه که دورکاری، فروش از راه دور و شبکههای اجتماعی راه حل هستن. اصلن ساده نیست اما باید خیلی خوشحال باشیم که تو دنیایی زندگی میکنیم که همچین موقعیتهایی رو برامون فراهم کرده :) ما اینجوری هزینههامون رو تامین کردیم:
ارشاد بلاگینگ میکنه و از این راه پول درمیاره. کار سختیه مخصوصن اگه برات مهم باشه محتوای باارزش تولید کنی. درآمدش هم زیاد نیست اما اگه به نوشتن علاقهمند باشی خیلی لذتبخشه.
یه کار دیگهای که من و ارشاد با هم انجام میدیم درست کردن ساعتشنی و فروشش از طریق اینستاگرام هست. ساعتشنیهای ما زمان رو نشون نمیدن، دستبندهایی هستن که هدفشون یادآوری ارزش لحظهست. ما سعی کردیم محصول با کیفیت و باارزش تولید کنیم و تو اینستاگرام صادقانه قصهش رو تعریف میکنیم. اسمشون رو هم گذاشتیم نوواچ.
ترانه نقاشه، محیط اونجا فرصت خوبی برای نقاشی بهش میده اما توی روستا نمیتونست از نقاشی درآمد کسب کنه. تو وقتای آزادش برای اتاقهای ایسه از پارچههای گوگولی، کوسنهای بزرگی درست میکرد که بزاریم زیرمون و به دورهمیهامون کیفیت بیشتری بده. اسم این کوسنها رو گذاشته بود هیولای یه چشم. خیلی خوشگل و با نمک بودن و ترکیب رنگها و طرحهای قشنگشون روح تازهای به اتاقامون میداد. چشمای رنگشناس ترانه باعث شد که هیولاهای یه چشم زود طرفدارایی پیدا کرد و تبدیل شد به منبع درآمد ترانه.
پاییز هم که اومد و کف زمین اتاقا سرد شد ترانه تصمیم گرفت به جای فرش کردن کل اتاقها و راهروها برامون جوراب کاموایی کلفتی ببافه. این جورابا رو هم با خلاقیت و انتخاب رنگهای قشنگی درست میکرد و باز طرفدار پیدا کرد.
مشتریا معمولن از طریق اینستاگرام پیدا میشدن. بعدتر هم یه جایی درست کردیم به اسم ایسه شاپ که چیزایی که میساختیم رو میذاشتیم اونجا برا فروش. اینجوری مهمونایی که میومدن خونهمون هم میتونستن بخرن.
ایونتها و برنامهها
از اول نمیخواستیم ایسه فقط برا خودمون باشه. دوست داشتیم جایی باشه که کسای دیگه هم بتونن بیان و توش چیزی خلق بشه، کار باحالی انجام بشه، کنار هم یاد بگیریم و رشد کنیم. یه چیزایی رو وقتی تقسیم میکنی، بیشتر میشه. هیچوقت آروم نگرفتیم! تا ایسه به جایی رسید که میتونست مهمون بپذیره، ایونت برگزار کردیم. ایونتهامون سه روزه بود و یه موضوع کلی داشت که مهمونا هر کدوم از زاویه خودشون یه کاری توش میکردن. سه روز با هم زندگی میکردیم، بازی میکردیم، چیز درست میکردیم و تحقیق میکردیم.
اقامتگاه ایسه
الان ایسه رو به عنوان یه اقامتگاه ثبت کردیم و سه تا از اتاقهاش رو اجاره میدیم. دوست داریم ایسه جایی باشه برای کسایی که میخوان مدتی از زندگی شهری فاصله بگیرن و تو دل طبیعت زندگی کنن یا پروژهای دارن که برای انجامش به فضای آروم طبیعت احتیاج دارن.
همهی اینا امکانات جدیدی هستن که زندگی توی روستا به ما داد و هیچوقت تو اون زندگی تهرانی نمیتونستیم داشتهباشیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر در تعطیلات تعطیل
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفرنامه تیم تولید محتوا دهگردی در گیلان - مهر ۱۳۹۸ (بخش اول)
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای اجاره کلبه و اقامتگاه های بوم گردی در دهگردی