معرفی نمایشنامه ماشین‌نویس‌ها و ببر

ماشین‌نویس‌ها

نمایشنامه‌، دو شخصیت به نام پل و سیلویا داشت. به طور کل از مهارت نویسنده در پیش‌برد داستان حیرت کردم. اینکه بتوانی در این محدودیت، معنایی خلق کنی قابل ستایش است.

پل و سیلویا، دو کارمند ماشین‌نویس تبلیغاتی، مدام در حال تایپ کردن بودند. در این میان با یکدیگر صحبت می‌کردند. از زندگی‌شان، کودکی، علایق و کارهایی که می‌خواستند انجام دهند یا می‌خواهند انجام دهند. کم کم ارتباطی میان آن‌‌ها شکل می‌گیرد. و نکته جالب نمایشنامه آنجایی است که هر بار یکی از آن‌‌ها به هر دلیلی از صحنه خارج می‌‌شود وقتی باز می‌‌گردد گویی سنش ده سال بالاتر رفته‌ است. انگار آن‌ها تمام عمر و جوانی‌‌شان را در این محل کار گذرانده‌‌اند و فقط حرف زده‌‌اند و حرف زده‌اند و هیچ‌گاه چیزی را تغییر ندادند.

مفهومی که در حدود شصت صفحه گنجانده شده و داستان زندگی بسیاری از ماست. کاری را مدام و بیهوده، بدون هیچ علاقه‌ای انجام می‌دهیم و همیشه در حال رویا پردازی برای فرار و ترک آن موقعیت هستیم. واقعا زندگی‌مان به چه می‌گذرد؟ به چه قیمتی و در چه حالی؟

نمایشنامه ببر

بن و گلوریا، دوشخصیت این نمایشنامه، فکر می‌کنند در جهانی که روز به روز افراد تحت تاثیر قدرت‌هایی بزرگ‌تر، شبیه و شبیه‌تر می‌شوند. دنیایی که کسی به حرف دیگری گوش نمی‌دهد. آدم‌ها ارتباط و وابستگی‌های درستی به یکدیگر ندارند. حتی دیگر احوالشان برای هیچ کس مهم نیست، توانستند شخصی را پیدا کنند که حرف‌هایشان را گوش می‌دهد و می‌فهمد. شاید در ابتدا این ارتباط در اثر زور شکل گرفت اما آن‌ها کم کم با هم صحبت کردند و با دنیای یکدیگر آشنا شدند و حتی در پایان گلوریا می‌خواست به بن کمک کند تا به هدفی که سال‌ها داشت برسد.

در جایی از نمایشنامه گلوریا می‌گوید:

جایی که ما زندگی می‌کنیم. جایی‌ست که خوب می‌شود دید زندگی مردم چطوری جریان دارد. همه مثل هم‌اند. همه کارهای احمقانه یکدیگر را تکرار می‌کنند. مردم وقتی به یک خانه تازه نقل مکان می‌کنند. به نظرشان می‌آید یک عالمه چیزهای جالب در اطرافشان وجود دارد. همسایه‌ها هم خیال می‌کنند این آدم‌های تازه وارد ممکن است خیلی چیزهای جالب توجه داشته باشند اما بعد از شش هفته همه‌شان حرف مهمی که می‌زنند راجع به بازی بولینگ است یا غیبت همسایه‌ها است و یا اینکه بنشینند بگویند زن فلانی دارد چکار می‌کند و خطر درست در همین نقطه است. اینکه ما ظاهرمان شبیه یکدیگر است زیاد مهم نیست. این فقط یک شباهت ظاهریست اما خطر اینجاست که ما شبیه هم فکر می‌کنیم. همه نظریات عقایدمان شبیه هم باشد. مخصوصا باید روی این تکیه کرد. عقاید اجتماعی شبیه به هم...خطر واقعی درست همینجاست.

اما در نهایت این فکر سراغم آمد که آیا آن‌ها همانی بودند که می‌گفتند؟ یا اینکه بن و گلوریا نیز مانند تمام مردمی که زیر سوال ‌می‌بردندشان، عمل می‌کردند؟ و فقط مثل هر شخص دیگری توهم داشتند که خودشان در این جریان قرار ندارند؟

ملیکا اجابتی

نویسنده نمایشنامه: موره‌ی شیسگال

مترجم: پرویز صیاد