ا
نذری کوچه | نمایشنامه
سبزی فروش با بساط و بلندگو در صحنه است. معترض وارد میشود.
معترض: گم شو بیرون تا بلندگوی قراضهات رو تو حلقومت فرو نکردم.
سبزیفروش: به چشمم. همین یه بار.
معترض: مریض! مریض دارم.
سبزیفروش: برای بیمارتونم بردارین، ریحون خیلی خوبه!
معترض: قیمت خون پدرته حتما!
سبزیفروش: دستهای سه تومنه. چون شمایی کمتر میشه.
معترض سبزیها را چک میکند. سبزیفروش به اطراف سر میکشد.
سبزیفروش: شما کبری خانم رو میشناسی؟
معترض: عاشقش شدی!
سبزیفروش: میخواست نذری درست کنه.
معترض: پیره؟! شاید ریقش درومده.
سبزیفروش (از پشت بلندگو): کبری خانم!
معترض یقه سبزیفروش را میگیرد.
معترض: مگه نگفتم، خفه خون بگیر.
سبزیفروش: بیمارتون کیه؟
معترض: فضولشی؟!
سبزیفروش: گیاه دارویی هم دارم.
معترض: کلهاش میخواد بترکه. بوم!
سبزیفروش نوعی سبزی بیرون میآورد و به سمت جلو میگیرد، معترض تکان نمیخورد.
سبزیفروش: بگیر یه تستی بکن. خوب بود. ببر.
معترض سبزی را میخورد. ابتدا آن را آرام میجود، پس از آن با سرعت بیشتری میجود و لبخند میزند.
معترض: هر چند که قلب مریضم رو ریختی ولی عذرت قبوله. باقیش رو رد کن بیاد.
سبزیفروش: الان که نمیشه.
معترض: زرشک!
سبزیفروش: باید کمک کنی، کبری خانم رو پیدا کنیم.
معترض گوشی خود را بیرون میآورد.
معترض: بذار زنگ بزنم به اماکن خوار و مادرت رو بیارم، جلو چشت.
سبزیفروش: دیگه خودتی و بیمارت!
از بالا قابلمهای با طناب پایین میآید، به سر معترض میخورد.
معترض: هوی چته؟!.
صدای بیرون از صحنه: سه دسته سبزی کوکو، لطفا
سبزیفروش سبزیها را در قابلمه میگذارد و پولهای آن را بر میدارد. معترض هم بساط را میگردد تا گیاه را پیدا کند.
سبزیفروش(از صدای بیرون از صحنه میپرسد): شما کبری خانم رو ندیدی؟
صدای بیرون از صحنه: خونهشون رو عوض کردن.
معترض: هنوز تو این کوچه است؟
صدای بیرون از صحنه: نمیدونم.
قابلمه را به بالا میبرد. معترض به سمت یک آیفون میرود و با مشت به دکمههای آن میزند. از بیرون از صحنه صداهای مختلفی از فحش و اعتراض به گوش میرسد. معترض سرش را به سمت بالا میبرد.
معترض: پدرخودت واق واقوئه! کبری خانم رو ندیدی؟! ... عمهاته، کبری خانم رو میخوام.
سبزیفروش جلوی معترض را میگیرد و او را به سمت بساطش میبرد و سرش را به سمت بالا میگیرد.
سبزیفروش: از طرف من ببخشیدشون.
سبزیفروش انگشت اشارهاش را به سمت گیجگاهش میگیرد و میگرداند. معترض متوجه این حرکت سبزیفروش میشود.
معترض: به من میگی، خل.
سبزیفروش: نه با بیمارت بودم.
معترض: کدوم مریض! خودم این سردرد لعنتی رو دارم. حالا مرضت چیه؟!
سبزیفروش: هیچی
قابلمه دیگری پایین میآید و به سر معترض میخورد. معترض سرش را در گریبان میگیرد و مینشیند.
سبزیفروش: یه نگاه به پایین بکنید، قابلمه میفرستید!
سبزیفروش به سمت معترض میرود، میخواهد سر معترض را بلند کند اما او سرش را بالا نمیآورد. سبزیفروش پول درون قابلمه را بر میدارد و بسته سبزی در قابلمه میگذارد.
صدای بیرون از صحنه: کبری خانم دیگه نذری درست نمیکنه.
سبزیفروش: خودش گفت؟!
صدای بیرون از صحنه: پسرش گفت.
قابلمه به سمت بالا میرود. سبزیفروش همان سبزی را بیرون میآورد و به معترض میدهد. معترض سرش را بالا میآورد و لبخند میزند و سبزی را میخورد.
معترض: شنیدی که! کبری خانم تعطیله. سبزیهای من رو بده شر رو کم کن.
سبزیفروش: من بهش قول داده بودم. گاز پیکنیکی داری؟
معترض: میخوای بشینی روش؟!
سبزیفروش: میخوام نذری درست کنم تا کبری خانم پیداش شه.
معترض: زر زیادی. هری بابا.
سبزیفروش به پشت وانتش میرود و آن را روشن میکند. معترض جلوی او را میگیرد. سبزیفروش گاز میدهد و بوق میزند. معترض به کاپوت وانت میزند و تکان نمیخورد.
معترض: سگ خورد!
سبزیفروش از ماشین پیاده میشود و دیگ بزرگی را از پشت وانت بیرون میآورد. معترض به خانهاش میرود و گاز پیکنیکی را میآورد. سبزیفروش دیگ را روی گاز میگذارد و در دیگ آب میریزد.
سبزیفروش: الان باید چی کار کنیم؟
معترض: تویی که میخوای پخت و پز کنی؟!
سبزیفروش: من تا همین جاش رو بلد بودم.
معترض: سبزیا رو بریز.
سبزیفروش به سمت پشت وانت میرود. معترض هم به سمت او قدم بر میدارد.
سبزیفروش: شما همین جا دیگ رو بپا!
سبزیفروش با سبزیها بر میگردد و آنها را در دیگ میریزد.
سبزیفروش: شما کارت چیه؟
معترض: اجاره مغازه میگیرم.
سبزیفروش: همین جاست؟
معترض: سرکوچهایه. تازه باز شده. سبزی میفروشه.
چند لحظهای سکوت. سبزیفروش به معترض خیره میشود.
سبزیفروش: که سرت درد میکنه؟!
معترض: خیال کردی به خیکت دروغ بستم!
سبزیفروش با سرعت به سمت ماشین میرود. از بالا قابلمهها به سمت پایین میآید و به سر سبزیفروش میخورد. از بیرون صحنه صداهای مختلفی از فحش و اعتراض میآید.
صدای بیرون از صحنه: مگه کوچه اجاق ننته!
سبزیفروش سرش را به بالا میگیرد.
سبزیفروش: این جا قرار بوده یه دیگ آش درست بشه و میشه.
قابلمهها دوباره بالا و پایین میرود.
معترض(سرش را به بالا میگیرد): زبون به جیگر بگیرید. غذا پخت. همتون یه قابلمه ازش میلمبونید.
قابلمهها به آرامی بالا میروند.
معترض(رو به سبزیفروش): زود جوش نیار. تو گیاها رو از کجا میاری شیطون؟!
سبزیفروش به پشت بساطش میرود. گیاههای معترض را میآورد.
معترض: خدایی همهاش برای خودم؟!
سبزیفروش: برو دیگه هر کاری دوست داشتی بکن، بفروشش، بخورش.
سبزیفروش روی زمین مینشیند. معترض به پیش سبزیفروش میرود.
معترض: این که یه ریزه است. معدنش کجاست؟
سبزیفروش: اونو کبری خانم میدونه.
معترض قسمتی از گیاه را بر میدارد و به سبزیفروش میدهد. سبزیفروش گیاه را میخورد. لبخند میزند و بلند میشود. معترض دیگ را هم میزند. سبزیفروش هم به او میپیوندد.
معترض: تو بساطت لوبیا موبیا داری؟
سبزیفروش: نه
معترض به پشت بساط سبزیفروش میرود و بلندگو را بر میدارد.
معترض(از پشت بلندگو): حضرات رشته آشی، لوبیا قرمز، لوبیا چیتی کی داره؟
سبزیفروش به سمت معترض میآید و سعی میکند بلندگو را از او بگیرد.
سبزیفروش: چی کار میکنی؟
معترض: مگه نمیخوای نذری درست کنی؟
سبزیفروش: حتما همینا یه بلایی سر کبری خانم آوردن! میرم میگیرم نیازی به منت اینا نیست!
سبزیفروش جیبهای خود را میگردد.
سبزیفروش: 100 تومن داری؟
معترض: تو میخوای نذری بپزی؟!
سبزیفروش: مغازه توئه که گند زده تو کاسبیم. قبلا قابلمه بود که از آسمون میومد. الان چی؟! 2 تا دونه بیشتر نبود!
معترض: تو هم نون من رو آجر میکنی؟!
سبزیفروش: پس نمیدی. وقتی بر میگردم، این جا نباش.
سبزیفروش به سمت وانت میرود. معترض از جلوی او کنار میرود. سبزیفروش پشت ماشین مینشیند. استارت میزند اما ماشین روشن نمیشود. چند بار تلاش میکند اما اتفاقی نمیافتد. سبزیفروش سرش را از پنجره بیرون میآورد.
سبزیفروش: بیا یه هل بده. بعدش برو.
معترض تکان نمیخورد. سبزیفروش از ماشین بیرون میآید.
معترض: کاپوت رو بزن بالا.
سبزیفروش: برو کنار. درستش میکنم.
سبزیفروش کاپوت را بالا میزند. معترض به سمت آش میرود و آش را هم میزند.
سبزیفروش: حتما اون موقع که با دست و پا رو به کاپوت ماشین میزدی، خراب شده. پولش رو تا ته ازت میگیرم.
معترض: چه دخلی داره به خرابی لگنت. دیگه داری زیادی زر زر میکنی.
معترض به سبزیفروش نزدیک میشود و روبهروی هم میایستند. از بالا دو قابلمه به آرامی بین آن دو پایین میآید.
سبزیفروش: لوبیا!
معترض: رشته!
سبزیفروش قابلمه را از طناب جدا میکند و محتویات آن را در دیگ میریزد و قابلمهها را به جای خود بر میگرداند. سبزیفروش سرش را به بالا میبرد و دستی تکان میدهد. معترض سرش را بالا میکند و فریاد میزند.
معترض: خیلی مخلصیم.
سبزیفروش: چی کار میکنی؟
معترض: گفتم مخلصم.
سبزیفروش: مگه ندیدی آروم فرستاد.
صدای مردانه بیرون از صحنه: آخه مگه خری؟! چرا هر چی من میخرم رو حروم میکنی؟!
صدای زنانه بیرون از صحنه: مگه نشنیدی. آخرش خودمون میخوریم.
صدای مردانه بیرون از صحنه: هر چی خانومم فرستاد رو بیارید بالا.
معترض: شرمندهتم. تو دیگ دارن قل میخورن.
صدای مردانه بیرون از صحنه: هر چی هست، بفرست بیاد تا خودت رو تو دیگ نکردم.
سبزیفروش سرش را بالا میگیرد انگار که میخواهد چیزی بگوید. معترض جلوی او را میگیرد و گیاههای آرام بخش را توی آش میریزد. از بالا همان دو قابلمه به پایین میآید. معترض آش را هم میزند و آن دو قابلمه را پر میکند. قابلمهها به بالا میرود. معترض هم اندکی از آش میچشد.
معترض: میخوام مغازه رو تغییر کاربری بدم.
سبزیفروش: چی کار کنی؟
معترض: آش فروشی بزنم. آش فروشی کبری خانم!
سبزیفروش: سبزیاش با من!
صدای بیرون از صحنه مردانه: آقا چی شده! خیلی نوکرم. دمتون گرم.
از بالا چندین قابلمه به پایین میآید. معترض و سبزیفروش همه قابلمهها را یکی یکی پر میکنند و به سر جایشان بر میگردانند. قابلمهها چند بار به بالا و پایین میروند. صداهای مختلفی از تشکر میآید. معترض و سبزیفروش با لبخندی مینشینند و پایشان را دراز میکنند. مردی با لباس سیاه وارد صحنه میشود. اعلامیهای به دست معترض و سبزیفروش میدهد و یکی از اعلامیهها را بر روی دیوار میچسباند. بر روی اعلامیه اسم کبری خانم نوشته شده است.
پایان
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشتی بر نمایش مثلت
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی نمایشنامه ماشیننویسها و ببر
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشتی بر نمایش انگلیسی