یادداشتی بر نمایش مدرسه تربیت

علی مدرسه تربیت را دیده بود و به من گفت که تو هم ببین. دیگر از او نپرسیدم که کی رفتی و چرا به من نگفتی. مدرسه تربیت ساعت 9 شب و در خانه هنرمندان به روی صحنه می‌رفت و برای من که باید صبح‌ها زود بیدار شوم، زمان مناسبی نبود. گشتم و گشتم تا شبی را پیدا کنم که فردایش تعطیل باشد. در گشتن‌هایم به بلیت روز یکشنبه رسیدم که فردایش تعطیل بود. با ذوق و شوق ردیف اول بلیت خریدم و منتظر روز اجرا ماندم.

نمایش با شش یا هفت دقیقه‌ای تأخیر شروع شد و من که بی یار و یاور، تنها دم در ایستاده بودم، با اعلام ورود به سمت در جهیدم و با افتخار بلیت ردیف اولی خود را نشان دادم. نیم نگاهی هم به سالن انداختم که اطرافش دوربین و میکروفون گذاشته بودند و به گمانم می‌خواستند، نمایش را ضبط کنند. آقایی که بلیت‌ها را چک می‌کرد، گفت:«شما ردیف اول هستید ولی .. می‌توانید ردیف چهارم بنشینید..» راستش را بخواهید کمی از خودم عصبانی شدم که چرا با او یکی به دو نکردم که من ردیف اول خریدم، چرا باید ردیف آخر بنشینم. ولی از حقوق خودم دفاع نکردم. سرم را پایین انداختم و در ردیف آخر نمایش مدرسه تربیت نشستم و نمایش شروع شد.

مدرسه تربیت درباره دختر دانش آموزی است که به اتاق مدیر فراخوانده می‌شود تا درباره چیزی که در کیفش پیدا شده، توضیح بدهد. شاید با خواندن این یک جمله گزینه‌های کلیشه‌ای مختلفی به ذهنتان برسد و با خود بگویید که حتما این نمایش هم پیرو همین کلیشه‌ها باشد اما این گونه نیست و نویسنده برای پیشبرد نمایشنامه گزینه‌های خوبی را انتخاب کرده است. انتخاب‌هایی که مسئله دختر و مدیر را در بین آن دو نگه می‌دارد و مدام به شرایط اجتماعی ارجاع نمی‌دهد.

از سوی دیگر در طول نمایشنامه نسبت میان شخیت مرد و دختر به طور مداوم تغییر می‌کند. گاهی این مرد است که از دختر بازجویی می‌کند و گاهی این دختر است که از زندگی و اشتباهات شخصیت مرد می‌پرسد و این تغییر نسبت در کارگردانی و در میزانسن بازیگران نیز دیده می‌شود. نکته مثبت دیگر نمایشنامه مدرسه تربیت این است که هر کاشتی در متن در جایی برداشت می‌شود و به این ترتیب همه اجزای نمایشنامه به انسجام می‌رسند. ما می‌فهمیم که مواد در کیف دختر چه می‌کند. چرا تنها یک بار از آن مصرف کرده و این مصرف مواد چه ارتباطی با رابطه او با مدرسه و خانواده‌اش دارد.

هر چند که شاید ما موضوع فراخوانی دانش‌آموز به اتاق مدیر را در آثار مختلف دیده باشیم ولی مدرسه تربیت رویکرد نویی به این موقعیت دارد و حتی اگر کسی بخواهد کمی درباره رابطه دانش‌آموزان با مدارس و خانواده‌هایشان در سال‌های دهه اول قرن پانزدهم بداند، می‌تواند در آینده نیز به این نمایش برگردد و با دیدن آن به درکی از این موضوع برسد.

من با نمایش مشکلاتی نیز داشتم. یکی از مهم‌تری آن‌ها سکوت‌ها و سکون‌های نسبتاً طولانی در برهه‌هایی از نمایش بود. به نظرم آن‌ها در جای درستی نبودند. به عنوان مثال در آخرین سکوت طولانی صحنه (البته سکوت میان شخصیت‌ها) شخصیت مرد می‌گوید:«یعنی خیلی تابلوئه» و دختر با خنده پاسخ می‌دهد:«خیلیییی» و حتی برخی از تماشاگران می‌خندند. بلافاصله پس از این صحنه سکوت نهایی نمایش شروع می‌شود که به نظرم بی‌مقدمه و غیرقابل انتظار است. و این بی‌دلیل بودن مخاطب را به این نتیجه می‌رساند که شاید تنها برای افزایش زمان نمایش گروه این تصمیم را گرفته است. مشکل دیگرم هم این بود که به نظرم نمایش جای پرداخت بیشتری داشت، شخصیت‌ها بیشتر می‌توانستند، تصمیمات یکدیگر را به چالش بکشند اما چنین نمی‌کنند. اگر نویسنده پرداخت بیشتری روی متن انجام می‌داد، شاید نیاز کمتری هم به این سکوت‌ها ایجاد می‌شد.

دو نکته دیگر هم درباره طراحی صحنه و لباس بگویم. ایده کرکره‌ها به نظرم خیلی جالب بود و به دلیل بازتاب نور، تصاویر جالبی روی کرکره‌ها به وجود می‌آمد که البته کارگردان هم تلاش کرده بود، از آن به نحو احسن با برخاستن و نشستن‌های مداوم بازیگران استفاده کند. به نظرم شخصیت دختر در بازی خود از لباسش استفاده درستی می‌کند. مدام مقنعه‌اش سر می‌خورد و او با شتابی که شاید نشان از عصبانیت و آشفتگی او می‌داد مقنعه‌اش را درست می‌کرد. من نمایش دیگری ندیده بودم که در آن حجاب بازیگر زن کارکردی در نمایش پیدا می‌کند.

خلاصه که یا صندلی ردیف اول نفروشید یا اگر فروختید، مخاطب را در ردیف اول بنشانید.

پایان