پادکستر، بلاگر دایجست
تلاشی پیوسته برای استقلال؛ ماجرای جدایی کاتالونیا از اسپانیا
مقدمه
احتمالاً شنیدهاید که در اسپانیا منطقهای به نام کاتالونیا وجود دارد که خاستگاه بارسلونای معروف است و همیشه سودای استقلال و جدایی از اسپانیا به سر داشتهاست. نکتهی اساسی همین است. در 27 اکتبر2017، پارلمان کاتالونیا (کاتالونیا یک منطقهی خودمختار است و پارلمان مستقل دارد.) بیانیه استقلال از دولت اسپانیا را صادر کرد. در پی این اقدام، دولت اسپانیا، خودمختاری کاتالونیا را به حالت تعلیق درآورد که به تظاهرات مردم کاتالونیا منجر شد. حال ببینیم که ریشهی این اختلافات کجاست.
اگر اسپانیا را شبیه یک مربع در نظر بگیرید، گوشهی بالا-سمتراست این مربع که حدوداً یک دهم مساحت اسپانیا را شامل میشود، منطقهی کاتالونیاست. همانطور که قبلاً اشاره کردیم، بارسلونا و چند شهر دیگر در این منطقه واقع شدهاند. با اینکه در خصوص جداییطلبی و اختلاف این منطقه با دولت اسپانیا، برخی دلایل اقتصادی و مالیاتی مطرح میشوند، اما ریشهی این موضوع به تاریخ این منطقه و زبانشان برمیگردد. به همین دلیل قبل از اینکه راجع به اتفاقات امروز صحبت کنیم، باید کمی با تاریخچهی اسپانیا آشنا شویم.
اسپانیا از آغاز تا حملهی اعراب
بدون پرداختن به جزئیات، به عقب برمیگردیم.
اسپانیا و پرتغال در شبهجزیرهای موسوم به «ایبریا» قرار دارند. این سرزمین آنقدر دستبهدست شدهاست که هر گوشهی آن داستانی دارد...
هزاران سال پیش، مردمی که در اسپانیا زندگی میکردند متشکل از قبایل مختلفی بودند که اکثراً از فرانسه مهاجرت کرده بودند. در ابتدا، قسمتهایی از اسپانیا در دست یونانیها بود. پس از آن قسمت اعظمی از اسپانیا به دست امپراطوری «کارتاژ» افتاد. کارتاژها امپراطوری بزرگ و متمدنی بودند که همزمان با امپراطوری روم فرمانروایی میکردند. احتمالاً اسم آنها را در فیلم گلادیاتور شنیدهاید.
پس از مدتی، کارتاژها از امپراطوری روم شکست خوردند و شبهجزیره را تسلیم کردند. رومیها اسم این شبهجزیره را «هیسپانیا» گذاشتند و آن را به دو استان تقسیم کردند؛ اسپانیای نزدیک که بارسلونا، والنسیا و قسمتهایی از آراگون را شامل میشد و اسپانیای دور که شامل قسمتهای باقیماندهی اسپانیا بود.
در حقیقت، این رومیها بودند که با وارد کردن زبان لاتین به هیسپانیا، این زبان را شکل دادند. نکتهی جالبی که در زبان اسپانیایی وجود دارد، این است که از یک ریشهی لاتین، زبانهای مختلفی در هر قسمت از اسپانیا شکل گرفت. یکی از آنها کاتالونیاییست و دیگری کاستیلانی. در حقیقت اگر قصد زندگی در بارسلونا را دارید، باید کاتالونیایی یاد بگیرید و اگر قصد زندگی در مادرید یا سایر شهرها را دارید، کاستیلانی.
بههرحال، امپراطوری روم هم از ویزیگوتها شکست خورد. ویزیگوتها که از قبایل ژرمنیک بودند، روم و سپس اسپانیا را تسخیر کردند. حکومت این منطقه به مدت چندصدسال در دست آنها بود تا اینکه حدود سال 700 میلادی، اعراب مسلمان به اسپانیا حمله میکنند. احتمالاً اسم «آندلوس» را شنیدهاید که تحت فرماندهی مسلمانها شکل میگیرد. در نتیجة این حمله، اعراب بیشترِ مناطق اسپانیا -بهغیر از منطقة کوچکی در شمال و شمالغربی به اسم آستوریا و باسک- را به کنترل خود درمیآورند. پس از آن، اعراب به سمت فرانسه (که با اسپانیا مرز مشترک داشت) حرکت میکنند، اما در آنجا توسط امپراطوری فرانکیش (فرانسة امروزی) شکست میخورند. جالب است بدانید که به این دلیل به فرانسه «ناجی مسیحیت» میگفتند.
سلطهی مسلمانها بر اسپانیا صدها سال به طول میانجامد و زبان عربی هم به زبانهای دیگر اسپانیا اضافه میشود. در این مدت جنگهایی رخ میدهد که باعث میشود اعراب بهتدریج این سرزمین را ترک کنند. برخی از این جنگها که Reconquesta نامیده میشوند، در حقیقت همان جنگهای بازپسگیری اسپانیا هستند. این جنگها از همان نقاط شمالی اسپانیا -که تحت تصرف اعراب نبود- شروع و طی سالهای بسیار طولانی، منجر به پسگرفتن اسپانیا شد. پیش از اتمام Reconquesta، جنگهایی از طرف فرانسه درگرفت که از آنها با عنوان Spanish March یاد میشود. دلیل این جنگها آن بود که فاصلهای با مرزهای فرانسه به وجود بیاید -به قول انگلیسیها یک Buffer zone وجود داشتهباشد- که اعراب به راحتی به خاک فرانسه نرسند. (اگر در اسپانیا با اعراب نجنگیم، باید در فرانسه با آنها بجنگیم!) در نتیجه فرانسویها هم از جانب شمالشرقی در خاک اسپانیا پیشروی کردند؛ این پیشروی، بارسلونا را هم در بر میگرفت.
در این چندصد سال، حکومتهای بسیار زیادی به وجود آمدند؛ از جمله پادشاهی کاستیلاها، لئونیها، آستوریاها، آراگونیها، پرتغالیها، کاتالونیاییها، ناواره و... بر خلاف کاستلاییها، لئونیها و آستوریاییها، سایر حکومتها، مثلاً کاتالونیاییها، تمایلی به تسخیر تمام شبهجزیره نداشتند و به منطقهی تحت فرمان خود راضی بودند. یادآوری این نکته ضروریست که کاتالولنیا به مدد جنگهای امپراطوری فرانکیش و پادشاهی آراگون -به نسبت کاستیلها- زودتر از سیطرهی اعراب خارج و به قلمروی آراگون اضافه شد. بارسلونا -که یک شهر بندری بود- به نیروی دریایی آراگونها کمک نظامی میکرد و در مقابل آراگونها اجازه میدادند که کاتالونیا بهصورت خودمختار در قلمروشان حضور داشتهباشد. کاتالانها هم از این شرایط راضی بودند، چرا که آراگونها برای زبان و فرهنگ کاتالانها احترام و اهمیت قائل بودند. میبینیم که کاتالونیا حتی از صدها سال قبل، وضعیت خودمختارگونهای داشتهاست.
در ادامه، اعراب به حدی عقب رانده میشوند که فقط قسمت کوچکی از جنوب اسپانیا در گرانادا برایشان باقی میماند. در این برهه، دو پادشاهی بزرگ شکل گرفتهاست: یکی آراگونها در شرق (که کاتالونیا را هم در بر داشت) و دیگری کاستلها در غرب و مرکز. در آن زمان این دو پادشاهی از ابرقدرتها بودند. ایزابل اول، ملکه کاستیل بود که به خاطر قدرت بسیار زیادش، خواستگاران زیادی در اروپا داشت و سرانجام با فردیناند دوم، شاه آراگونها، ازدواج میکند و این دو ابرقدرت یکی میشوند. (این دو همان کسانیاند که اسپانسر سفر کریستف کلمب شدند و او برای کشف سرزمینهای ناشناخته راهی دریاها شد.) میتوان گفت که اینجا شروع تاریخ یک اسپانیای متحد است که شبیه اسپانیای امروزی ماست. دو پادشاهی پس از اتحاد به مسلمانها حمله کرده و بهتدریج اسپانیا را از دست اعراب خارج میکنند و تقریباً تمام شبهجزیره (به غیر از پرتغال) به قلمروی آنان تبدیل میشود.
اسپانیا بعد از اعراب و شروع اختلاف جدی کاتالونیا با اسپانیا
پس از متحد شدن تاج و تخت اسپانیا، قدرت به نحوی به سمت کاستیلها تغییر جهت داد. البته تا مدت زیادی قوانین کاتالونیا به شکل خود باقی ماند؛ یعنی اتحاد دو پادشاهی کماکان تا حد زیادی خودمختاری کاتالونیا را به رسمیت میشناخت.
در این دوره مستعمرهسازی آمریکا هم شروع شدهبود. تجارت اسپانیا از دریای مدیترانه به سمت اقیانوس اطلس و آمریکا کشیده شد و چون بارسلونا بندر شرقی اسپانیاست و میبایست در این تجارتها نقش مهمی ایفا کند، استقلال و قدرت کاتالونیا کمتر و کمتر میشد. اما اختلافات بر سر خودمختاری با آغاز جنگهای Spanish succession war (جنگهای که برای تعیین جانشین رخ دادند) جدیتر شدند.
آخرین شاه اسپانیا، چارلز دوم از خاندان هپسبرگ اتریشی بود. او بهخاطر چند نسل ازدواج فامیلی به شکل عجیبی افلیج و از همه مهمتر عقیم بود و چون فرزندی نداشت باید بهنحوی برای اسپانیا (که کشورهای زیادی را تحت استعمار داشت) جانشینی پیدا میشد. یکی از گزینههای جانشینی، خواهرزادهاش فیلیپ 16 ساله، نوهی لویی چهاردهم فرانسه، از خاندان بربنها بود و دیگری چارلز از خاندان هپسبرگ اتریش. شاه اسپانیا در سال 1700 میمیرد و در وصیتنامهاش فیلیپ 16 ساله از فرانسه را جانشین خود مینامد. این انتصاب از لحاظ موازنهی قدرت به مذاق اروپا خوش نمیآید و جنگهای Spanish succession war در اروپا آغاز میشوند.
در یک سوی این جنگ انگلیس، هلند، امپراطوری اتریش، پروشا، پرتغال و چند کشور دیگر قرار دارند و در طرف دیگر فرانسه و اسپانیا و باواریای آلمان. در داخل اسپانیا هم دودستگی وجود دارد: کاتالونیا با فیلیپ بیعت نمیکند و حامی خاندان اتریشیست و باقی اسپانیا خواهانِ فیلیپ است. این جنگها 14 سال ادامه مییابد. نهایتاً باواریا شکست میخورد. فرانسه هم تقریباً موفقیتی حاصل نمیکند. انگلیس جبلالطارق (منطقهی کوچکی در جنوب اسپانیا) را تصاحب میکند و هنوز هم آن را تحت کنترل دارد. از داخل هم کاتالونیا -که اجازه داده بود نیروهای متحدین وارد اسپانیا شده و حتی در مقطعی مادرید را به تصرف خود درآورند- بهخاطر اینکه فیلیپ پنجم وفاداران زیادی داشت، موفق نشد و شکست خورد. سرانجام معاهدهی صلحی در اوترخت هلند منعقد میشود و طرفین دربارهی برخی مسائل با هم کنار میآیند. برخی مفاد معاهده از این قرار است: 1. فرانسه باید به مرزهای قبل از جنگ برگردد. 2. جبلالطارق متعلق به انگلیس باقی بماند. 3. فیلیپ میتواند شاه اسپانیا باشد، ولی نباید هیچگونه تعهدی به پادشاهی فرانسه داشتهباشد. به عبارتی، در پایان همه با هم صلح کردند و تنها سر کاتالونیا بیکلاه ماند!
ادامهی این مطلب را در این صفحه از سایت پادکست دایجست بخوانید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
فمینیسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای فروپاشی اقتصادی-سیاسی ونزوئلا
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیماریهایی که تاریخ را تغییر دادند