پادکستر، بلاگر دایجست
سرزمین مقدّس؛ فلسطین و اسرائیل
مقدمه
نزدیک به 70 سال است که شاهد تنش و جنگ میان فلسطینیان و اسرائیلیها هستیم. میتوان گفت تقریباً هر کسی که این پادکست را میشنود، از بچگی درگیر این ماجرا بوده و به عنوان شهروندِ یک کشورِ حامی فلسطین، تنش میان فلسطین و اسرائیل یکی از مهمترین بخشهای زندگیاش (حداقل در اخبار) بودهاست. اما با وجود اینکه سالهای طولانی و دفعات متعدد شاهد جنگ بین این دو قوم بودهایم، چهقدر از اتفاقاتی که بر این سرزمین گذشته آگاهیم؟ این جنگ بر سر چیست؟ چرا هر چه میگذرد، اثری از صلح در این منطقه نمیبینیم؟
با دایجست همراه باشید تا پاسخ بیشتر سؤالهای خود را بگیرید. در این قسمت میخواهیم این قصهی قدیمی را مفصلاً تعریف کنیم.
سرزمین فلسطین و مشخصاً شهر اورشلیم یا بیتالمقدّس یکی از پرمناقشهترین مناطق دنیا به شمار میرود. مهمترین ریشهی این اختلافات به مسائل مذهبی برمیگردد، چراکه هر سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام خود را نسبت به این سرزمین مُحِق میدانند.
- برای یهودیان، اورشلیم و بهطور کلی بخش اعظمی از خاک فلسطین زمین مقدّس محسوب میشود. این سرزمین و بهخصوص شهر اورشلیم محل مهمترین اماکن مذهبی یهودیان از جمله دیوار ندبه و معبد سلیمان (معروف به قدس الاقدس) بودهاست. معبد سلیمان اولین معبد یهودیان است که توسط سلیمان نبی بنا نهاده شد و دیوار ندبه تنها باقیماندهی این معبد است که بهعنوان قبلهی یهودیان از آن یاد میشود. پیروان این دین به سمت دیوار ندبه مناسک خود را به جا میآورند. همچنین اورشلیم و شهرهای دیگر فلسطین محل دفن بسیاری از پیامبران یهود است، بهطور مثال حضرت داوود و سلیمان در اورشلیم مدفونند. از لحاظ تاریخی نیز اورشلیم پایتخت باشکوهترین دوران پادشاهی یهود در دنیا به شمار میرود.
- به اعتقاد مسیحیان، اورشلیم یا همان بیتالمقدّس محل تولد، حیات و مصلوب شدن عیسی مسیح است. آنان میگویند کلیسای مقبرهی مقدّس (Church of the Holy Sepulchre) در شمالِ بخشِ قدیمیِ شهر علاوه بر محل تولد، محل دفن پیامبر مسیحیان نیز است. این کلیسا توسط شورایی متشکل از شاخههای مختلف مسیحیت اعم از ارتودکس، کاتولیک و ارامنه اداره میشود که همین مسئله نشان میدهد اکثر شاخههای مسیحی نسبت به تقدّس این مکان اتفاق نظر دارند. هر ساله میلیونها مسیحی برای بازدید از این مکان مقدّس راهی بیتالمقدّس میشوند.
- پیروان اسلام نیز به دلیل وجود دو مکان مقدّس اسلامی یعنی مسجد الاقصی و قبة الصخره در این شهر برای آن احترام ویژهای قائلند. از دید مسلمانان مسجد الاقصی اولین قبلهی آنها بوده و بعد از مسجد الحرام در مکه و مسجد النبی در مدینه، سومین مکان مقدّس مسلمانان است که در قرآن نیز به نام آن اشاره شدهاست. در واقع در ابتدا پیامبر اسلام و مسلمین به صورت موقت به سمت بیتالمقدّس نماز میخواندند و به همین دلیل همیشه از سوی یهودیان مورد انتقاد بودند که شما به سمت قبلهی ما نماز میخوانید و استقلال ندارید؛ تا اینکه در میان یکی از نمازهای پیامبر، بعد از اینکه دو رکعتِ نماز به سمت بیتالمقدّس خوانده شدهبود، جبرئیل ظاهر شد و بازوی پیامبر را گرفت و کعبه را بهعنوان قبلهی جدید مسلمانان معرفی کرد. بدینترتیب قبلهی مسلمین از بیتالمقدّس به کعبه تغییر یافت و دو رکعت بعدی نماز را به سوی کعبه خواندند. مسلمانان همچنین با استناد به قرآن و داستان به معراج رفتن پیامبر اسلام، قبة الصخره را بهعنوان محل معراج پیامبرشان معرفی میکنند. قبة الصخره یک صخرهی سنگی است که حدود 1300 سال پیش عبادتگاهی بر روی آن ساخته شدهاست. اين صخره براي هر سه دین ابراهیمی حائز اهمیت فراوان است. طبق قرآن، معراج حادثهای است که در آن پیامبر اسلام با دستور خداوند برای دیدن آسمآنها بالا رفته و تا نزدیکی عرش الهی نیز پیش میرود و با خدا سخن میگوید. روایات بسیار مختلفی دربارهی این صخره وجود دارد؛ از روایاتی مربوط به حضرت آدم، تا سنگی که حضرت ابراهیم میخواست پسر خود را روی آن قربانی کند، تا معراج پیامبر، معراج مسیح، مکانی که اسرافیل بانگ قیامت را به صدا در میآورد و... شاید به همین دلیل است که «Foundation Stone» نامیده شدهاست. نکتهی جالبی در این زمینه وجود دارد: تصویری که ما همیشه از فلسطین و مسجد الاقصی میبینیم، یعنی آن گنبد طلایی که روی یک مسجد چند ضلعی ساخته شده، در واقع متعلق به قبة الصخره است، نه مسجد الاقصی. مسجد الاقصی در فاصلهی کمی از قبة الصخره وجود دارد. این یکی از اشتباهات بسیار رایج در میان مردم دنیاست.
تاریخ فلسطین
ادعاهای دیگر در مورد این سرزمین، بهویژه شهر اورشلیم، ادعاهای تاریخی است. ادعاهایی که با باورهای دینی در هم آمیخته و به سختی قابل تفکیک است. برای بررسی تاریخ این سرزمین و ساکنان آن باید به سه هزار سال قبل از میلاد مسیح سفر کنیم.
طبق اسناد تاریخی، فِنیقیها اولین گروهی بودند که وارد سواحل جنوبشرقی مدیترانه (یعنی لبنان، سوریه و فلسطین امروزی) شدند. این مردمان اقوامی سامینژاد بودند که به قصد کشتیرانی و کشاورزی از شبهجزیرهی عربستان به این مناطق آمدند.
سامینژادها اقوامی بودند که خود را از نوادگان «سام» پسر نوح نبی میدانند. براساس داستان کشتی حضرت نوح، سه پسر نوح به نامهای «سام»، «حام» و «یافِث» سوار بر کشتی و همراه او رفتند و یک پسرش به نام «یام» یا «کنعان» سوار نشد. مطابق مکتب تاریخنگاری گوتینگن، نسل بشر از این سه پسر گرفته میشود: سامیها، حامیها و یافثیها. به عبارت دیگر اعراب، آشوریان و عبرانیان از نژاد سامیاند و عربی، آشوری و عبری سه زبان سامی زندهی دنیا هستند. در واقع حضرت ابراهیم از نسل سام است.
فنیقیها یا همان سامیها توانستند در این منطقه حکومتهای محلی تشکیل دهند، اما به دلیل اختلافات داخلی تقریباً هیچگاه موفق به تشکیل یک حکومت واحد نشدند. این قوم با نام «کنعانیان» نیز در تاریخ ثبت شدهاست. عبرانیان آنها را با این نام صدا میکردند.
قرنها بعد از فنیقیها اقوام دیگری نیز از مناطق یونان و ترکیهی امروزی به این منطقه وارد شدند که به «فلسطینیان باستانی» معروف شدند و به اعتقاد مورخان نام «فلسطین» نیز از نام این اقوام یونانی گرفته شدهاست. پس تا اینجا فهمیدیم که نخستین اقوام ساکن در این منطقه سامیهایی بودند که از شبهجزیرهی عربستان وارد این منطقه شدند و دست بر قضا نسل هر دو قوم عرب و یهود نیز از همین نژاد است. از اینجا به بعد مسائل تاریخی و مذهبی با هم در میآمیزند.
براساس اسناد تاریخی در میان اقوام کنعانی که در این منطقه ساکن بودند، پیامبرانی نیز حضور داشتند که مهمترین آنها «ابراهیم» است. طبق اعتقاد ادیان اصلی، پیامبر قوم یهود و پیامبر مسیحیان از نسل اسحاق (یکی از پسران حضرت ابراهیم) اند و پیامبر اسلام از نسل اسماعیل (پسر دیگر ابراهیم) است. این دلیل اهمیت ابراهیم نبیست و از همین روی این سه دین به ادیان ابراهیمی معروف شدهاند. مطابق برخی اسناد، ابراهیم در شهر اورشلیم متولد شد اما برخی دیگر آن را رد میکنند. با این حال اکثر قریب به اتفاق مورخان مقبرهی حضرت ابراهیم را در غار مَخپِالا (واقع در 30 کیلومتری بیتالمقدّس) عنوان کردهاند که این یعنی حضرت ابراهیم یا متولد اورشلیم بوده و یا سالیان درازی را در این منطقه زندگی کردهاست.
ابراهیم در سنین پیری صاحب دو پسر شد که پسر بزرگ اسماعیل و پسر کوچک اسحاق نامگذاری شدند. اسماعیل و مادرش در شبهجزیرهی عربستان ساکن شدند و پسر کوچکتر یعنی اسحاق و مادرش در کنعان ماندند. بعد از فوت حضرت ابراهیم، پیامبری به پسر کوچکتر او یعنی اسحاق رسید و بعد از اسحاق نیز پسر دومش یعنی یعقوب (Jacob) که در باور یهودیان به اسرائیل معروف است پیامبر شد. اسرائیل در زبان عبری قدیم از دو بخش «اسر» به معنی بنده و «ایل» به معنی خدا تشکیل شده؛ پس «اسرائیل» یعنی بندهی خدا. البته در کتب یهود اسرائیل به معنی «غلبهکننده بر خدا» یا «کشتیگرفته با خدا» نیز ذکر شده که به داستان کشتی گرفتن یعقوب با خدا -یا فرشتهای از جانب خدا- در عهد عتیق اشاره دارد. براساس این داستان بعد از این کشتی نام یعقوب به اسرائیل تغییر میکند. «بنیاسرائیل» نیز به معنای فرزندان اسرائیل است که به فرزندان و نوادگان یعقوب اطلاق میشود.
بر اساس داستان معروف یوسف پیامبر (که همهی ما آن را شنیدهایم و البته مستند تاریخی است)، بخشی از کنعانیان معروف به بنیاسرائیل به همراه یعقوب پس از سالها برای دیدار با یوسف به مصر میروند و ساکن این منطقه میشوند. حضور بنیاسرائیل در مصر تا 4 نسل بعد از یوسف و یعقوب ادامه مییابد و آنها به خاطر یکتاپرست بودنشان مورد آزار و اذیت پادشاهان مصر (فراعنه) قرار میگیرند.
طبق اعتقاد ادیان ابراهیمی، خداوند برای نجات بنیاسرائیل از ظلم و جور فراعنه و جامعهی مصر -که بعد از یوسف دوباره بتپرست شده بودند- در میان بنیاسرائیل موسی را (که از نسل یعقوب محسوب میشود) به رسالت رساند. موسی قوم بنیاسرائیل را که 12 قبیله شده بودند، متحد کرد و به آنها وعده داد که اگر گوش به فرمان او باشند، آنها را به سرزمین آبا و اجدادیشان یا همان سرزمین موعود برمیگرداند.
حتماً داستان موسی و فرعون را شنیدهاید. موسی و قومش -با معجزهای که تمام ادیان ابراهیم به آن اذعان دارند- از رود نیل رد شدند و از دست فرعون و یارانش گریختند. آنان بعد از عبور از نیل، قصد بازگشت به کنعان را کردند و با عبور از صحرای سینا به نزدیکی کنعان و سرزمین که به آنها وعده داده شده بود، رسیدند؛ اما این سرزمین توسط اقوام دیگری که احتمالاً همان سامیها و فنیقیها بودند تصرف شده بود. موسی از قومش خواست تا برای جنگ آزادسازی کنعان آماده شوند، اما آنها نپذیرفتند.
این نافرمانی باعث شد تا بنیاسرائیل مورد عذاب واقع شوند و 40 سال در بیابانهای صحرای اردن سرگردان شدند. بعد از گذشت این مدت، بنیاسرائیل به رهبری «یوشِع بن نون» -که براساس تورات پیامبر بعد از موسیست- به کنعان حمله کردند. نبرد اِریحا نخستین نبرد قوم بنیاسرائیل برای رسیدن به سرزمین موعود و فتح کنعان بود. بنیاسرائیل در این جنگها که به رهبری یوشع بن نون انجام گرفت، موفق به فتح بخشی از اراضی مقدّس شدند؛ با این وجود نتوانست به بخش اصلی ارض مقدّس یا همان اورشلیم که در کتاب مقدّس ذکر شدهبود، برسند. از این دوران بود که یهودیان صاحب دولت شدند. شهر حِبرون پایتخت این دولت بود. پادشاهی تازهتأسیس یهود در منطقه حضور داشت تا این که حدود 200 سال بعد، داوود نبی بهعنوان پادشاه دولت یهود اورشلیم را فتح کرد و این شهر بهعنوان پایتخت پادشاهی متحد یهود انتخاب شد.
اورشلیم، پادشاهی یهود و تاریخ پرفراز و نشیب شهر جنگها
اورشلیم یا اورسلیم حدود 3000 سال قبل از میلاد توسط نخستین گروههای سامی که وارد این منطقه شدند بنا شد. این کلمه یا از زبان سامی و واژهی «اور» به معنای «شهر» و «شلیم» به معنای «صلح» گرفته شده یا از نام یکی از خدایان سومریها به نام «شالیم» اقتباس شده که به خدای صلح معروف است. در هر دو صورت این واژه به صلح و آرامش در این منطقه اشاره دارد. براساس روایات موجود در تورات، تا پیش از فتح توسط داوود نبی کنترل این شهر بارها و بارها بین دولتشهرهای مختلف فِنیقی و حتی مصریها جابهجا شده بود.
این شهر بعد از فتح توسط داوود و بنیاسرائیل بهعنوان پایتخت پادشاهی یهود انتخاب شد و این تنها باری در تاریخ است که این شهر بهعنوان پایتخت یک دولت انتخاب شدهاست. براساس تورات در زمان فتح اورشلیم خداوند به حضرت داوود امر میکند که به دلیل آنکه دستانش به خون آلوده شدهاست، اجازه ندارد برای خداوند معبدی بسازد و وظیفهی ساخت معبد به پسرش سلیمان میرسد. پس از داوود تخت سلطنت پادشاهی یهود به پسرش سلیمان رسید و او معبد یهودیان معروف به معبد یا هیکل سلیمان را در این شهر ساخت. همانطور که گفتیم این معبد مهمترین مکان مذهبی یهودیان و قبلهی پیروان این دین به شمار میرود. همچنین یهودیان معتقدند «تابوت عهد» -که یک صندوقچهی سنگی بزرگ برای نگهداری 10 فرمان خداوند به موسی است- در این معبد نگهداری میشدهاست.
بعد از سلیمان پادشاهی دولت یهود برای انتخاب جانشین دچار اختلاف شد. ده قبیله از بنیاسرائیل حاضر نشدند با «رَحبَعام» (Rehoboam) پسر سلیمان بیعت کنند و تنها دو قبیلهی یهودا و بنیامین با او بیعت کردند. این اختلافات باعث شد تا این پادشاهی به دو دولت «پادشاهی یهودا» و «پادشاهی اسرائیل شمالی» تجزیه شود. پادشاهی یهودا با رحبعام بیعت و اورشلیم را پایتخت خود اعلام کرد؛ اما پادشاهی شمالی به شهرهای شومِرون (Shumeron)، تیرزَه (Tirzah) و شِکیم (Shekkim) نقل مکان کردند.
در سال 732 قبل از میلاد پادشاهی شمالی با پادشاه آرامیان -که آنها نیز از سامیانی بودند که از شبهجزیره کوچ کرده و در منطقهی سوریهی کنونی حکومت میکردند- متحد شد تا به اورشلیم حمله کند. در پی این تهدید پادشاه دولت یهودا که با آشوریان رابطهی خوبی داشت، از آنها درخواست کمک کرد. آشوریان با حمله به این پادشاهی آنها را سرنگون و اهالی پادشاهی شمالی را از این منطقه اخراج کرد. بسیاری از آنها به سرزمین ماد (ایران امروزی) تبعید شدند و عدهای به اورشلیم فرار کردند.
آشوریها که از متحدان پادشاهی یهودا بودند، پس از فتح قسمت شمالی به فکر حمله به اورشلیم افتادند و در واقع به دولت یهودا خیانت کردند. آشوریها علیرغم محاصرهی این شهر، موفق به تصرف آن نشدند تا این که حکومت آشوریان توسط بابِلیها از بین رفت. بعد از این اتفاق پادشاهی یهودا پذیرفت خراجگزار حکومت بابِل باشد؛ اما بعد از شکست بابل از مصر، از پرداخت مالیات یا خراج سر باز زد و این باعث خشم پادشاه بابل و دستور حملهی بابلیان به اورشلیم شد. این حمله باعث سقوط اورشلیم شد و بابلیها یهودیان را به اسارت گرفتند و شهر اورشلیم از جمله معبد سلیمان را به آتش کشیدند.
اسیران یهودی به بابل برده شدند و این آوارگی تا زمان حملهی کوروش کبیر و نابودی پادشاهی بابل ادامه داشت. کوروش بابل را فتح کرد و به یهودیان اجازه داد به اورشلیم بازگردند. پادشاهی ایران برای بازسازی اورشلیم و معبد سلیمان به یهودیان کمک زیادی کرد و تقریباً این شهر را از نو بنا کرد. پادشاهی ایران همچنین هزینهی ساخت مجدد معبد را هم به آنان پرداخت کرد و این معبد تازهبناشده به «معبد دوم سلیمان» معروف شد. دیوار ندبه که امروزه از آن بهعنوان تنها بازماندهی معبد سلیمان یاد میشود، در واقع مربوط به معبد دوم سلیمان است و ربطی به هیکل سلیمان ندارد.
بعد از سقوط هخامنشیان توسط اسکندر مقدونی، اورشلیم به دست یونانیان و سلوکیان افتاد تا این که هِرود با حمایت امپراطوری روم، یونانیان را سرنگون کرد و کنترل بخشهای بسیاری از فلسطین را در دست گرفت. پس از فوت هِرود این منطقه مستقیم به دست رومیان که آن زمان بتپرست بودند، افتاد اما یهودیان با این آیین مخالفت کردند و برخی از آنها دست به شورش زدند. این شورشها باعث شد تا پادشاه وقت روم دستور حمله به اورشلیم، تخریب معبد دوم یهودیان و تبدیل این شهر به شهر بتها را صادر کند.
از این تاریخ تا حدود 150 سال بعد از آن این شهر به یک شهر بتپرستی تبدیل شد تا این که پادشاهی روم شرقی در قرن سوم میلادی مسیحیت را بهعنوان دین رسمی اعلام کرد و اورشلیم بهعنوان زادگاه مسیح و مسیحیت به شهر مهمی برای پادشاهان این امپراطوری تبدیل شد. تسلط مسیحیان بر این مناطق تا زمانی ادامه داشت که اعراب به شامات و بیتالمقدّس -که بخشی از امپراطوری روم آن زمان بود- حمله کردند.
پس از آن به اسلام میرسیم. در سال ۱6 هجری قمری، بعد از چند ماه درگیری این شهر با امضای قرارداد صلح بین بزرگان اورشلیم و خلیفهی دوم مسلمانان، عُمَر بن خطاب، فتح شد.
اعراب مسلمان بعد از فتح اورشلیم براساس آیات و روایات موجود تصمیم گرفتند مسجدی به نام «مسجد الاقصی» احداث کنند. در تاریخ طبری آمده عُمر تصمیم گرفته بود برای احداث مسجدی که در قرآن «مسجد الاقصی» نامیده شده، مکانی را پیدا کند. مفسران قرآن و حدیث مکانی در نزدیکی قبة الصخره -که مکان فعلی مسجد الاقصی است- را به خلیفه پیشنهاد میکنند. البته خلیفه در ابتدا با این مکان مخالفت میکند، زیرا بقایای معبد سلیمان هنوز وجود داشت؛ اما بالأخره این مسجد ساخته میشود و هنوز پابرجاست. روایتی هم وجود دارد که بر اساس آن این مسجد توسط عبدالملک بن مروان در سال 74 هجری قمری ساخته شدهاست. تمام این اماکن ذکرشده از جمله مسجد الاقصی، قبة الصخره و معبد سلیمان در یک تپهی کوچک قرار گرفتهاند.
حدود 500 سال بعد از فتح اورشلیم، اگر چه این منطقه جزئی از سرزمینهای اسلامی بود، اما تمام ادیان آزادانه فعالیتهای دینی خود را داشتند تا این که کنترل این منطقه به دست خلفای فاطمی در مصر افتاد. فاطمیون سلسلهای منتسب به شیعیان اسماعیلی بودند که سالیان سال در مصر حکومت کردند. فاطمیون به دلیل درگیری با امپراطوری روم شرقی، فعالیت مسیحیان در این شهر را ممنوع و کلیساها را تخریب کرد که با خشم کلیسای کاتولیک مواجه شد.
بعد از این اقدامِ فاطمیون، پاپ برای آزادی اورشلیم و سرزمینهای مقدّس اعلام جهاد کرد. این جنگها بعدها به جنگهای صلیبی معروف شدند که البته هدف آن فقط تصرف بیتالمقدّس از دست مسلمانان نبود، بلکه مسیحیان در پی مسیحی کردن تمام مردم دنیا بودند.
در سال 1096 میلادی سپاهیان صلیبی با فرمان کلیسا وارد قسطنطنیه شدند و پادشاه روم از آنها استقبال کرد. از آنجا به سمت جنوب امپراتوری روم رفتند و پس از سه سال درگیری به سرزمین مقدّس رسیدند. بیتالمقدّس به مدت 40 روز توسط صلیبیون محاصره بود و یهودیان دوشادوش مسلمانان برای دفاع از اورشلیم میجنگیدند تا اینکه مقاومت مسلمانان شکست و صلیبیون وارد شهر شدند. صلیبیون اکثر مسلمانان و یهودیان اورشلیم را از دم تیغ گذراندند، بهنحوی که تنها در مسجد الاقصی بین 50 تا 70 هزار نفر گردن زده شدند.
بیتالمقدّس نزدیک 100 سال در اختیار مسیحیان قرار داشت تا صلاحالدین ایوبی، بنیانگذار سلسلهی ایوبیان که بر مصر و شامات حکومت میکرد، تصمیم به بازپسگیری اورشلیم گرفت و از تمام ممالک اسلامی برای شروع این جنگ کمک خواست.
لشکر صلاحالدین در سال ۱187 میلادی در نبردی معروف به «جنگ حِطّین» موفق به شکست صلیبیون شدند و شهر بیتالمقدّس به فاصلهی کوتاهی برای بار دوم به دست مسلمانان افتاد. مسیحیان بعد از این شکست برای پس گرفتن سرزمینهای مقدّس اقدام کردند و موفق شدند چند شهر را تصرف کنند، اما پشت دروازههای بیتالمقدّس گیر افتادند. ریچارد اول، معروف به ریچارد شیردل، پادشاه انگلیس بعد از این که از فتح اورشلیم ناامید شد، قرارداد صلحی با صلاحالدین ایوبی امضا کرد که در ازای آزادی زیارت این شهر برای مسیحیان، حاکمیت مسلمانان بر بیتالمقدّس را به رسمیت بشناسد. این دوره از جنگهای میان مسلمانان و مسیحیان نیز به سومین دورهی جنگهای صلیبی معروف شد.
15 سال بعد از این معاهدهی صلح، کلیسا یک بار دیگر برای تصرف مجدد سرزمینهای مقدّس فتوا داد و این بار از سمت مصر و با کشتی به این منطقه حمله شد، اما ناکام ماند. در سال ۱221 میلادی، پاپ دوباره دستور حمله به فلسطین را صادر کرد که با مقاومت مواجه شد. در سال ۱228 صلیبیون بار دیگر به سمت سرزمینهای مقدّس حرکت کردند. سلسلهی کامیلهای مصر که اختیار بیتالمقدّس را در اختیار داشت، بدون درگیری پذیرفت که کنترل بیتالمقدّس را به مسیحیان بدهد و فقط کنترل مسجد الاقصی و قبة الصخره در اختیار مسلمانان باشد. این قرارداد صلح 10 سال طول کشید، اما همواره مورد خشم مسلمانان بود تا اینکه بعد از مرگ پادشاه کامیل، مسلمانان به کمک خوارزمشاهیان بیتالمقدّس را پس گرفتند.
پس از این دوره مسیحیان از فکر تصرف سرزمینهای مقدّس بیرون آمدند تا این که تاخت و تاز مغولان به سرزمینهای مسلماننشین آنها را هم وسوسه کرد. صلیبیون برای رسیدن به سرزمینهای اسلامی تصمیم گرفتند تا با مغولها وارد همکاری شوند. در آن زمان مغولان دمشق را فتح کرده بودند و با تحریک اروپاییها در سال ۱260 به سمت اورشلیم لشکرکشی کردند و تا شمال بیتالمقدّس هم رسیدند، اما با مقاومت مملوکها که بر مصر حکومت میکردند، به طرز شگفتانگیزی شکست خوردند.
روابط یهودیان با مسلمانها و مسیحیان / مسئلهی یهودیستیزی
در تمام این ادواری که تاریخ آن را به صورت مختصر توضیح دادیم، یهودیان و مسلمانان همکاری زیادی با هم داشتند و برای جلوگیری از تسلط مسیحیان بر بیتالمقدّس دوشادوش هم جنگیدند. حتی در برخی از اسناد تاریخی گفته شده که در زمان فتح بیتالمقدّس توسط عمر، خلیفهی دوم مسلمانان، یهودیان کنار مسلمانان جنگیدند. البته این همکاري محدود به اورشلیم و سرزمین فلسطین نبود. در دوران جنگهای صلیبی و تصرف آندلُس توسط مسلمانان نیز یهودیان آندلُسی -که به سِفاردیها معروفند- به استقبال مسلمانان رفتند و از آنها حمایت کردند. این دوستی یهودیان با مسلمانان بهخاطر فشارهایی بود که کلیسا به یهودیان وارد میکرد تا شاید بتواند آنان را به مسیحی شدن وادار کند. بهعنوان مثال یهودیان را شکنجه یا اموالشان را تصرف میکردند.
به طور کلی حکومت مسلمان برای یهودیان رضایتبخش و مناسبتر بود، چون مسلمین در مالیات زیادهروی نمیکردند و به گرفتن جَزیِه راضی بودند. در مقابل یهودیان هم از خدمات نظامی معاف بودند و هم آزادانه مناسک دینی خود را انجام میدادند. یهودیان در دوران حکومتهای اسلامی میتوانستند در مدارس دولتی درس بخوانند و در تجارت و صنعت به رشد خوبی برسند.
در این دورهها که قرون وسطا و جنگهای صلیبی را شامل میشود، یهودیستیزی در اوج خودش بود و تا همین چند دهه قبل هم ادامه داشت. مسئلهی یهودستیزی با رسمیت پیدا کردن دین مسیحیت در روم آغاز شد. مسیحیان میگفتند که یهودیان عامل به صلیب کشیده شدن مسیح بودهاند و معتقد بودند که عیسی همان مسیحایی بوده که در تورات به یهودیان وعده داده شده بود، اما آنان عیسی را انکار کرده و زمینهی کشتهشدنش را فراهم کردند. از طرفی امپراطوری روم رسالتی برای خود تعریف کرده بود و برای گسترش مسیحیت و مسیحی کردنِ غیرمسیحیان، دستبهشمشیر شد. بخش اعظمی از این افراد یهودیانی بودند که در فلسطین، سوریه و سراسر اروپا پراکنده بودند.
نخستین خشونتی که متوجه کل جامعهی یهودیان شد، به هنگام جنگهای صلیبی بود؛ یعنی زمانی که پاپ اوربان دوم در سال ۱۰۹۶ مسیحیان را به آزادی اورشلیم فراخواند. در این حين بسیاری از جنگجویان صلیبی تصمیم گرفتند پیش از آنکه برای آزادی سرزمین مقدّس تلاش کنند، ابتدا هموطنان بیایمانشان را از دم تیغ بگذرانند یا به تغییر کیش وادارند که این بیایمانها همان یهودیان بودند. به این ترتیب هزاران یهودی قربانی این غیرت مبلغانه صلیبیان شدند و مابقی نیز وادار به غسل تعمید اجباری شدند و به مسیحیت گرویدند.
در این دوره تخریب کنیسهها، حملات دائمی به یهودیان، تصویب قوانینی مثل جلوگیری از ازدواج میان یهودیها و مسیحیان و محروم کردن یهودیان از مناسب رسمی و دولتی رایج شد. در قسمت بیستوهفتم پادکست دایجست که دربارهی بیماریهای کشندهی تاریخ بود، اشاره شد که یهودیان و گناهان آنها را عامل گسترش طاعون در اروپا ميدانستند و بسیاری از آنان قربانیِ دفع این بلای عظیم شدند.
در اواخر قرون وسطا یهودیان از انگلیس، فرانسه و بیشتر کشورهای غرب اروپا اخراج شدند؛ بهطوری که بین قرنهای 12 تا 18 از یهودیان در انگلیس خبری در دست نیست و اثری از آنها دیده نمیشود. این جمعیت وسیع به سمت کشورهای شرق اروپا حرکت کردند و در لهستان، لیتوانی، اوکراین و... ساکن شدند اما از بخت بد آنها این سرزمینها خیلی زود به تصرف روسیهی تزاری در آمد و روسها نیز دست به آزار و اذیت آنها زدند.
کاترین کبیر در امپراطوری روسیه منطقهی مخصوصی برای یهودیان ایجاد کرد که شامل لهستان، اوکراین، لیتوانی و کریمه بود. براساس قانون یهودیان فقط در این مناطق حق زندگی داشتند و اگر میخواستند به سایر نقاط کشور سفر کنند، باید اجازهی خاصی میگرفتند. طبق آمارها بخش اعظمی از یهودیان اروپا که حدود 5 میلیون نفر بودند، در مناطق تحت سلطهی روسیه بودند.
یهودیان اروپا چه زمانی که در کشورهای اروپای غربی مثل انگلیس و فرانسه ساکن بودند و چه زمانی که به تابعیت روسیه در آمدند، حق زمینداری، کسب مناسب دولتی و کارهای صنعتی نداشتند و تنها میتوانستند به واسطهگری و نزولخواری مشغول باشند که بعد از احداث بانکها این امکان نیز از یهودیها گرفته شد. یهودیان به محلههای مخصوصی تبعید شدند و مجبور بودند لباسهایی بر تن کنند که نشان میداد یهودی هستند. این برخوردها باعث انزوای اجتماعی یهودیان خصوصاً در اروپا شد و از این گروه دینی یا نژادی شخصیتی مرموز و رازآلود ساخت.
البته این تفکرات از قرن 17 و با گسترش ایدهی سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) در اروپا کمی تعدیل شد و وضعیت برای یهودیان کمی بازتر شد. بهجز روسیه در بیشتر کشورها دیوارهایی که بین محلات یهودی و سایر نقاط شهر بود برچیده شدند، یهودیان اجازه پیدا کردند به کشورهای اروپایی غربی و از جمله انگلیس وارد شوند و کمی از حقوق اولیهی انسانی نیز شامل حال آنها شد. این وضعیت در دوران ناپلوئن بسیار بهتر شد و حتی ناپلئون به یهودیان وعدهی تشکیل یک حکومت مستقل را داده بود. با این وجود هنوز نابرابریهای بین یهودیان و سایر شهروندان و این تفکر که یهودیان شر مطلق هستند، در جامعه پابرجا بود.
در تمام این سالها یهودیان به واسطهی شغلی که جامعه به آنها تحمیل کرده بود (یعنی واسطهگری مالی) جامعهی کوچک اما پولداری تشکیل دادند. حکومتهای اروپایی بهخاطر جنگهای طولانیِ درون اروپا دچار ضعف مالی شده بودند. با بازشدن فضای سیاسی و اجتماعی، یهودیها موفق شدند که از این ضعف استفاده کنند و صنایع بزرگ را در دست بگیرند. البته ناگفته نماند که ربا در یهودیت هم گناه است. البته روایاتی وجود داره که یهودیان میتوانستند به غیر یهودیان ربا بدهند، هرچند که از این دست روایات در دیگر ادیان هم وجود دارد.
یهودیستیزی در آلمان
با وجود اینکه یهودیان از اکثر جوامع و کشورها ترد میشدند، اما آلمانیها که تازه اسم و رسمی دست و پا کرده بودند به آنها روی خوش نشان دادند و با اعطای شهروندی آنها را جذب خود کردند. دلیل این تصمیم آلمان پولدار بودن یهودیان بود. یهودیان به خاطر پولی که داشتند در آلمان به قدرت برتر تبدیل شدند و بیشتر صنایع و مراکز مهم را در اواخر قرن 19 در دست گرفتند. البته قدرت یهودیان در آلمان نیز موجب اعتراضاتی علیه حضور آنها در این کشور شد. دلیل این اعتراضات رکود اقتصادی اواخر قرن 19 بود که آلمانیها انگشت اتهام را به سمت یهودیان نشانه رفتند.
این یهودیستیزی در اروپا که پیشینهای به طول چند قرن داشت، باعث شد که یهودیان اروپا برای رهایی از این وضعیت تصمیم به مهاجرت بگیرند و به فکر تشکیل یک دولت یهودی باشند. گروه بزرگی از یهودیان اروپا در قرن ۱9 این قاره را به مقصد آمریکا ترک کردند و این روند تا سال ۱920 -که آمریکا قانون مهاجرت به این کشور را سختتر کرد- ادامه داشت و ناگهان با تصویب این قانون تقریباً متوقف شد. پس از آن بهجز شخصیتهای برجستهی علمی، ورود سایر یهودیان به آمریکا ممنوع شد.
تلاش برای تأسیس کشور یهود
اولین تلاشهای یهودیان برای تشکیل دولت یهود به اوایل قرن ۱7 برمیگردد. در سال ۱621 جمعی از یهودیان روس پیشنهاد دادند که جزیره کوراسائو (از مستعمرات هلند در دریای کارائیب) بهعنوان سرزمین یهود معرفی شود. البته بعدتر نام سورینام و منطقهی گویان فرانسه هم مطرح شد که محقق نشد. پس از این چندین سازمان و انجمن مطالعاتی در اروپا برای تعیین سرزمین یهود و هویتبخشی به این قوم تشکیل شد. به واسطهی این مطالعات بخشی از جوانان یهودی که عمدتاً اتباع روس بودند از حدود سال ۱820 به سمت فلسطین حرکت کردند و دوباره در این منطقه ساکن شدند، اما اوج تمام این فعالیتها به اواخر قرن ۱9 و تأسیس جنبش جهانی صهیونیسم برمیگردد.
کلمهی صهیونیسم از واژه صهیون یا Zion گرفته شده که نام کوهی در بیتالمقدّس است. این کلمه در واقع به بازگشت یهودیان به سرزمینهای مقدّس اشاره دارد و یک واژهی سیاسی است.
بنیانگذار این جریان «تئودور هرتسل» از روزنامه نگاران و نویسندگان یهودی-اتریشی بود.
ادامهی این مطلب را در این صفحه از وبسایت پادکست دایجست بخوانید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی سیستمهای اقتصادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
فراماسونری چیست و چه رازی را در خود پنهان دارد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
برکسیت؛ ماجرای جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا