یک سال کار در دیجیتالینگ از من چه ساخت؟

ریحانه، یک نفر از تیم دیجیتالینگ!
ریحانه، یک نفر از تیم دیجیتالینگ!


هر تغییر بزرگی در زندگی ما، چیزی در مایه‌های غوطه‌ور شدن در یک رودخانه جدید است. اگر خودمان را یک تکه سنگ کوچک – البته بیشتر روی سخنم با خود محترمم است؛ وگرنه شما که گل گلاب هستید – در نظر بگیریم، افتادن در یک رودخانه جدید با چالش‌های ویژه خودش همراه است.

از تفاوت دمای آب بگیر تا همکلام و همسایه شدن با سنگ‌های سن و سال‌دار کف رودخانه که کمِ کم، پنج شش سال در این جریان آب، روزگار گذرانده‌اند، همه چیز و همه‌کس در حال فریاد زدن این حقیقت هستند که هی! تو یک تازه‌واردی!

جالب اینجا است که اگر کمی بیشتر از حد معمول سمج باشیم و مثل چسب دو قلو، خودمان را به کف این رودخانه بچسبانیم، گذر جریان آب، بخش‌های جلا نخورده وجودمان را آنقدر جلا می‌دهند که ناغافل به خودمان می‌آییم و می‌بینیم ما هم بلا نسبت دیروز، از خودی‌ها شده‌ایم^^

ماجرای من و دیجیتالینگ هم چیزی در همین مایه‌ها است. قبل از آنکه به رودخانه دیجیتالینگ بیایم، غرق در رودخانه جاری خط، طرح و دار و درخت بودم. نهایت آشنایی‌ام با جناب محترم دیجیتال مارکتینگ، همین تلفظ درست نام مبارکش بود و بس.

بنابراین وقتی وارد تیم شدم از یک نفر که دست‌کم می‌دانست با خودش چند چند است از نظر ذهنی به یک کارآموز، تنزل مقام پیدا کردم. البته از حق نگذریم آقای ابراهیمیان به من لطف داشتند و زیرسبیلی دسته‌گل‌های ریز و درشتم را رد می‌کردند. همین ماجرا به من جسارت داد تا از زیر بار این تغییر، شانه خالی نکنم و آستین‌های ذهنم را برای کُشتی گرفتن با دیجیتال مارکتینگ بالا بزنم.

مدرسه دیجیتالینگ چه درس‌هایی برای ریحانه بهاری داشت؟

اگر اجازه بدهید می‌خواهم آنها را برایتان بشمارم:

1. بیشتر و باز هم بیشتر، قبل از ابراز افاضات، فکر کنم

با وجود اینکه مزه‌مزه کردن حرف‌ها قبل از جاری کردنشان بر مرکب زبان، یکی از تمرین‌هایی که سعی می‌کنم همیشه در زندگی‌ام انجام دهم ولی با کار کردن در دیجیتالینگ این موضوع را بیشتر از همیشه یاد گرفتم.

مثلا آن اوایل که داشتم روی یک مقاله به نام «تلگرام مارکتینگ» کار می‌کردم یک ساعت در حال سخنرانی در مورد تبلیغات بودم و به قول قدیمی‌ها یک جفت گوش مُفت برای اطلاعات دست و پا شکسته خودم در زمینه بازاریابی گیر آورده بودم.

آقای ابراهیمیان هم که از تن صدایش معلوم بود در حال حرص خوردن است، مدام برای من دلیل و نشانه می‌آورد که هر گردی گردو نیست و غلط به گوشتان رسانده‌اند.

2. از یک عبارت جادویی برای رویارویی با انتقادها استفاده کنم

نمی‌دانم میانه‌تان با نقد و انتقاد چطور است. ولی من قبل از ورود به مدرسه دیجیتالینگ سه گام برای روبه‌رو شدن با نقد مستقیم و غیر مستقیم در جیبم داشتم. بعد از ورود به دیجیتالینگ، یک گام دیگر هم به این سه‌گانه اضافه شد و اکنون برای خودش یک پا مربع شده است.

اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم؛ کسانی که گذرشان به شهرداری آن هم بخش فضای سبز می‌افتد می‌دانند که برای تایید طرح‌ها یک جلسه تشکیل می‌شود. با احترام فراوان به تمام مسئولان فعال در جای جای شهرداری‌های وطنم ایران! مبادا فکر کنید یک نفر که از طراحی و معماری چیزی سرش می‌شود در این جلسه می‌نشیند.

حال و هوای این جلسه، یک درجه کمتر از ملاقات با جنابان نکیر و منکر است. از بالا تا این جلسه‌ها همه کارکشته، خاک طراحی خورده و همه‌چیز دان هستند و تنها نادان و ناآگاه آن جلسه، شخص شخیص آن طراح بینوا است.

کافی است او لب از لب باز کند که این اینجا یک پاگرد داریم! آنگاه از بالای مجلس ندا می‌آید که: «چرا؟ به دنبال خرج بیخود هستید؟ پاگرد می‌خواهید چه کار؟» این موج نقد همچون خمیازه از بالای مجلس، دست به دست می‌شود و تا به آن طراح بینوا برسد برای خودش یک خروار نقد می‌شود که می‌توان قربان قد و بالای رعنایش رفت!

من در این جور مواقع، ابتدا کمی رنگ به رنگ می‌شوم. بعد اگر آنجا صحرای کربلا نباشد و یک نفر آب دست آدم بدهد، دلتان نخواهد یکی دو قلوب آب می‌خورم و بعد هر چه توضیح در پستوخانه ذهنم برای این جور وقت‌ها جا داده‌‌ام را یکجا تحویل اهالی مجلس می‌دهم.

در این وضعیت دو حالت پیش می‌آید: یا قانع می‌شوند و من در دلم یک «خدا پدرتان را بیامرزد» غلیظ می‌گویم؛ یا اینکه قانع نمی‌شوند و بدون هیچ دلیلی به سر خانه اول برمی‌گردند. آنگاه من باز هم رنگ به رنگ می‌شوم، دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دهم و سکوتی عجیب، جلسه را قورت می‌دهد!

در دیجیتالینگ یاد گرفتم که به جای این همه سرخ و سبز شدن یک جمله بگویم که کار همه این ماجراها را انجام دهد و در مقابل، قدرت عمل را در دستان من نگه دارد. آن جمله این است: «ممنونم. در مورد انتقاد شما فکر می‌کنم.» به همین راحتی. شاید شما از قبل این کار را بلد بودید ولی من تا قبل از این ماجرا غرق در تکنیک رنگ به رنگ شدن خودم بودم^^

3. مطالعه در زمینه بازاریابی با به کار بستن آن از زمین تا آسمان فرق دارد!

همانطور که هیچکس با نگاه به هزاران اثر خطاطی، خطاط نمی‌شود، یک فرد که در زمینه بازاریابی مطالعه می‌کند هم در میدان عمل به بازاریاب تبدیل نمی‌شود.

در واقع، تا آدم پا در میدان نگذارد و خس‌و‌خاشاک و خاک‌و‌خل در دست و بالش نرود معنی مارکتینگ را درک نمی‌کند. من این ماجرا را در طول یکی دو کمپینی که با دیجیتالینگ همراه بودم به اندازه قابل قبولی درک کردم.

4. هیچ چیزی قطعی نیست؛ باید معنا ندارد

برخی چیزها در چهارچوب «بایدها» قرار می‌گیرند؛ مثلا ما باید در طول شبانه‌روز بخوابیم یا باید آب و غذا بخوریم تا زنده بمانیم. ولی در دنیای دیجیتال مارکتینگ «باید» چندان اعتبار ندارد. چون در این دنیا همه‌چیز با سرعتی بالا در حال تغییر است. چه بسا قانونی که امروز در سئو حریف می‌طلبد، فردا به انبارخانه تکنیک‌های قراضه تبعید شود.

در کنار این درس‌ها که کمی بوی فلسفه هم می‌دادند، درس‌های ریز و درشت زیادی در مورد دیجیتال مارکتینگ و شاخه‌های گسترده آن هم بودند که در طول این یک سال سفر با مدرسه دیجیتالینگ کمی با آنها آشنایی پیدا کردم؛ به اندازه‌ای که اگر در یکی از کوچه پس کوچه‌های وب با آنها برخورد کنم، همچون یک فضایی که دارد به یک انسان نگاه می‌کند تماشایشان نمی‌کنم و در دلم یک آهان این اونه! می‌گویم^^

توصیه من به خودِ عزیز دلم در سال پیش رو

1. بیشتر با دیجیتال مارکتینگ دوست شو

2. بیشتر آن را به کار ببر

3. بیشتر در مورد تبلیغ‌نویسی تمرین و مطالعه کن

4. و ...

از مورد چهارم به بعد مربوط به شادی‌های کوچک و بزرگ خودم است که تقریبا همه ما مثل نخودچی کشمش، یکی دو مُشت از آنها را ته جیبمان داریم. تا کِی شود که خداوند تبارک و تعالی بزند پس کله‌مان –خودم عزیزم را می‌گویم – تا ملتفت شویم در این دو روز عمر، هر چه بخندیم کم است و هر چه اخم کنیم زیاد. پس باید گاهی دل به دل دلمان هم بدهیم و برای شاد شدنش قدمی برداریم.

راستی...

شما که از دور این یکسال‌گذشت‌نامه را خواندید درس دیگری به نگاهتان می‌رسد که از زیر دستم دَر رفته باشد و باید برای سال جدید آن را آویزه گوش‌های ذهنم کنم؟ اگر این درس فراری را دیدید، آن را کت بسته در کامنت‌ها به من تحویل دهید. پیشاپیش خدا اجرتان دهد، قلمتان سبز?