علاقهمند به انیمیشن
«رِد پـای آبـی» و جـادوی تـلـویـزیـون
خوب، استیو را به خاطر دارم. همیشه به او جواب میدادم. با خودم فکر میکردم او حتماً صدایم را میشنود! هر قسمت «رد پای آبی» مثل تمام کردن یک بازی رایانهای برایم لذتبخش و سرگرم کننده بود. استیو، سرنخها را یکی یکی پیدا میکرد، داخل دفترچهاش میکشید و دست آخر روی صندلی نتیجهگیری قرمزرنگش مینشست و با کمک من معمای آن قسمت را حل میکرد.
اگر شما هم مثل من متولد دهه هفتاد یا بعد از آن هستید شانس این را داشتهاید که یکی از موفقترین مجموعههای تلویزیونی تمام دورانها را در کودکیتان دیده باشید. سریالی که شاید اغراق نباشد اگر دربارهاش بگویم به تنهایی بخشی از خاطرات کودکی ما را ساخته است. «رد پای آبی» فقط در تلوزیون ایران موفق نبود. این برنامه یکی از موفقترین مجموعههای تاریخ تلویزیون جهان به حساب میآید. هم منتقدین، هم والدین و هم کودکان عاشق این کار بودند! اما چطور یک برنامه کودک به چنین موفقیتی دست پیدا میکند؟ در یادداشت این هفته مجله دوبعدی سعی میکنیم پاسخی برای این سوال بیابیم. با ما همراه باشید.
رد پاهایی که جهانی شدند
در مقدمه گفتم که «رد پای آبی» یا به اختصار «آبی» یک مجموعه موفق بوده است. حالا میخواهم کمی این موفقیت را برایتان باز کنم. «رد پای آبی» محصول 1996 کمپانی «نیکلودئون» از همان قسمت اول پخشش تبدیل به یک پدیده شد. تنها پس از چند قسمت، به میانگین 13.7 میلیون بیننده در هفته دست پیدا کرد. این یعنی پربینندهترین برنامه برای مخاطبین پیشدبستانی آن هم بر روی یک شبکه کابلی!
شبکههای کابلی شبکههایی بودند که در ازای پخششان حق اشتراک دریافت میکردند، به همین دلیل به نسبت شبکههای عمومی مخاطب محدودتری داشتند. «نیک جِی آر»، پخش کننده «آبی» هم یک شبکه کابلی بود.
«آبی» حتی سریالهای پربینندهای همچون «آرتور» یا «خیابان سیسِیم» را هم پشت سر گذاشت. «رد پای آبی» در کمتر از دو سال در بیش از 60 کشور دنیا از امریکای لاتین تا شرق آسیا روی آنتن رفت. این سریال آنقدر موفق بود که تنها تا سال 1998 یعنی دو سال پس از پخش فصل اولش بیش از 3 میلیارد دلار محصولات جانبی فروخت(کمی بیشتر از درآمد پرفروشترین فیلم تاریخ سینما یعنی «آواتارِ» جیمز کامرون)! «آبی» در بخش جوایز هم توفیق کمتری نداشت. آنها تا 1998جوایز متعددی از جمله 9 جایزه «اِمی» دریافت کردند.
جایزه اِمی مشهورترین جایزه تولیدات تلویزیونی و معروف به اُسکار تلویزیون است.
آبی، محبوب دل بچهها، مربیان و پدر و مادرها بود. اما ماجرای این موفقیت فوقالعاده چیست؟
یا خوشمزه، یا سالم!
از اواسط قرن بیستم که پای تلویزیون به خانهها باز شد نگرانی درباره تأثیر این جعبه جادو، بر ذهن مخاطب وجود داشت. این نگرانی درباره کودکان حتی چند برابر از بزرگسالان بود.
تا حوالی سال 1990 در آمریکا، اکثر والدین، مربیان و کارشناسان رسانه به کمبود سریالهای مناسب و غنی برای کودکان پیشدبستانی اعتراض داشتند(راستش را بخواهید آمریکا همین الان هم وضعیت مناسبی در حوزه کودک و خردسال ندراد!). در زمان نمایش «رد پای آبی» در سال 1996، تعداد زیادی برنامه تلویزیونی برای کودکان وجود داشت، اما بیشتر آنها خشن بودند و اغلب برای فروش اسباب بازیهای اکشن یا سایر محصولات جانبی طراحی میشدند. درواقع به دلیل درآمد بالای محصولات جانبی، برنامهها چندان موضوعیت نداشتند و فقط وسیلهای بودند برای درآمدزایی. آموزنده یا جذاب، دوگانهای بود که توسط تولیدکنندهها شکل گرفته بود. والدین یا باید قید جذابیت را میزدند و کودکان را وادار به تماشای برنامههای آموزشی کسلکننده میکردند یا بی خیال آموزنده و سالم بودن میشدند و به آنها اجازه تماشای آثار جذاب ولی نامناسب را میدادند.
«دایان تریسی» پژوهشگر تلویزیون در کتابش به نام «رد پاهای آبی برای موفقیت» درباره وضعیت بد آن دوره برنامههای کودک در امریکا مینویسد:
"وضعیت [برنامههای] تلویزیون [برای] کودکان بسیار ناگوار بود"
هرچند تا سال 1980 پژوهشهایی وجود داشت که تأیید میکرد میان تماشای تلویزیون و مهارتهای شناختی و یادگیری کودکان رابطه وجود دارد اما به دلیل سطحی بودن برنامهها اکثر همین پژهشگران معتقد بودند نمیتوان از تلویزیون به عنوان ابزار آموزش جدی استفاده کرد. اوایل دهه 80 بود که تحقیقات جدیدی نشان داد ذهن کودکان در مواجهه با برنامههای تلویزیونی کاملاً فعال و آماده یادگیری است.
سالمها خوشمزه میشوند!
اواسط دهه 90، «نیکلودئون» تصمیم گرفت سریال جدیدی را بر اساس همین یافتهها توسعه دهد و این دوگانه جذاب یا آموزنده را از بین ببرد کند. آنها یک محقق رده بالای تلویزیون از دانشگاه ماساچوست به نام «دَنیل اَندِرسون» را به عنوان مشاور پروژه استخدام کردند. هدف پروژه روشن بود: ساختن برنامهای برای کودکان پیشدبستانی، با محتوایی فراتر از سرگرمی! این خواستهای بود که والدین و مربیان، سالها در نظرسنجیهای مختلف از نیکلودئون طلب کرده بودند.
«کَسلِر»، «سانتومِرو» و «جانسون» سه تهیهکننده اصلی «رد پای آبی»، یک ماه بر روی ایده اصلی کار کردند. هدف آنها ساخت برنامهای ساده، تصویری و همهفهم بود، که بر مهارتهای یادگیری کودکان متمرکز باشد. آنها میخواستند طوری با کودک برخورد شود که او علاوه بر یادگیری، احساس کند باهوش و توانمند است.
«اَندرسون» و تیمش پژوهشهای زیادی بر روی برنامههای تعاملی که تا آن زمان ساخته شده بود انجام دادند. آنها صدها ساعت بر روی کودکان و نحوه تعاملشان با تلویزیون آزمایش کردند و نتایج پژوهشهایشان را در غالب پیشنهادهایی مشخص، از نحوه صحبت با دوربین گرفته تا مکث مورد نیاز برای پاسخگویی مخاطب و لحن و اجرای بازیگر به تهیهکنندههای «آبی» ارائه دادند.
اولین طرح پیشنهادی برای شخصیت اصلی یک گربه نارنجی رنگ بود، اما از آنجایی که نیکلودئون قبلاً در برنامهای دیگر از شخصیت گربه استفاده کرده بود، آبی به یک سگ تبدیل شد. نام برنامه هم از «ردپاهای آبی» به «سرنخهای آبی» تغییر کرد(در نسخه دوبله فارسی، نام «ردپای آبی» استفاده شده است).
آنها 150 هزار دلار برای ساخت نسخه آزمایشی(پایلوت) دریافت کرده بودند. عددی که حدود یک چهارم نمونه آزمایشی برنامههای دیگر نیکلودئون در آن زمان بود.
ساخت نسخه آزمایشی(پایلوت) یک روش متداول در آثار تلویزیونی است که برای بازخورد گرفتن قبل از ساخت نهایی و صرفهجویی در هزینهها استفاده میشود.
تیم تولید این مبلغ کم را به طور هوشمندانهای صرف کرد. قرار شد یک مجری به عنوان میزبان مقابل پرده سبز بازی کند و سایر شخصیتها همگی با تکنیک بُریدهنقش(کات اوت) و به صورت رایانهای در اطرافش اضافه شوند. صدای بسیاری از نقشها به جهت صرفهجویی توسط خود عوامل اصلی دوبله شد.صدای «آبی» را جانسون اجرا کرد چون در بین عوامل بهتر از بقیه صدای سگ را تقلید میکرد. صدای «آقای نمک» را هم «نیک بالابان» آهنگساز اثر اجرا کرد. صدای «صندوقچه نامه» را هم «میشل روبین» دیگر آهنگساز مجموعه برعهده گرفت.
پس از ساخت نسخه اولیه، کارِ گروهِ سازنده تازه شروع شد. آنها این نسخه را از مهد کودکی به مهد کودک دیگر میبردند و برای بچهها نمایش میدادند تا متوجه ایراداتشان شوند. بازخوردها باورنکردنی بود! کودکان به سؤالهای استیو با فریاد جواب میدادند! ایده آنها جواب داده بود، فقط نیاز به پخته شدن داشت. زمان بندیها اصلاح شد و طراحیها کمی بهبود پیدا کرد. آنها متوجه شدند که اگر صدای چند کودک به عنوان مخاطب استیو وجود داشته باشد حس بهتری به مخاطب منتقل میکند. اولین اپیزود، هشتم سپتامبر 1996 روی آنتن رفت. همان اولین قسمت به رکورد بالاترین رضایت در تاریخ نیکلودئون دست پیدا کرد. ردپای آبی همان چیزی بود که پدر مادرها و مربیان سالها انتظارش را میکشیدند! جذاب، سرگرمکننده و در عین حال آموزنده.
با دوربین حرف بزن اِستیو!
میزبان، در «ردپای آبی» نقشی تعیینکنندهای داشت. او کسی بود که ایده تعاملی بودن برنامه را به پیش میبرد. او مخاطب کودک را به چالش میکشید و به او عزت نفس میداد. جالب است بدانید که سازندگان، ابتدا به دنبال یک بازیگر زن میگشتند. آنها بعد از ماهها پژوهش و بیش از 1000 آزمایش بر روی 100 داوطلب بالاخره به «استیو بِرنز» رسیدند! «استیو» در میان داوطلبان با اختلاف بهترین بازخوردها را از کودکان دریافت میکرد. اجرای او ساده و دلپذیر بود. او در تمام طول اجرا، بازیگر دیگری در کنار خود نداشت و باید با شخصیتهای کامپیوتری که وجود نداشتند صحبت میکرد، کاری که آن زمان اصلاً پذیرفتهشده و آسان نبود. برنز در نهایت حدود 100 قسمت از ردپای آبی را اجرا کرد.
استیو، در سرزمین عجایب
طراحی محیط و شخصیتهای «رد پای آبی» به شدت هوشمندانه است. محیط به طور عمد ترکیبی از بافتها، و فرم ها و سطوح رنگی متنوع است که آدم را یاد شلوغ پلوغی اتاق بچهها و ذهن خلاقشان میاندازد. اما این تنوع به هیچ عنوان حس آشفتگی ایجاد نمیکند چون هر عنصر به دقت و با ظرافت انتخاب شده است. دقت به جزئیات آنقدر زیاد است که طراح حتی از کنار طراحیهای ساده استیو از سرنخها در دفترچهاش هم به سادگی عبور نکرده.
از طرفی تنوع بافت، رنگ و فرم، ذات ترکیبی بودن دنیای آبی و استیو را هم در ذهن کودک پذیرفتنیتر میکند. تکنیکی که سالها بعد در سریالهای ترکیبی جدیدتری مثل «گامبال» یا حتی فیلمهای انیمیشنی مثل «مردعنکبوتی، دنیای عنکبوتی» هم از آن به خوبی استفاده شده است. خلاقیت عنصر اصلی همه بخشهای رد پای آبی است. رد پایی که ابتدای هر قسمت روی شیشه دوربین به جا میماند هر بار به طور خلاقانهای توسط استیو پاک میشود.
کیمیای پژوهش
رد پای آبی نقطهی عطفی در تاریخ برنامههای تلویزیونی ایجاد کرد. آبی توانست هم مخاطب کودکش را پای تلویزیون نگه دارد و هم خیال خانوادهها راحت کند و با این کارش رکوردهای زیادی به نام خودش ثبت کرد. اما پشتوانه این موفقیت، ساعتها پژوهش دنیل اندرسون و تیمیش روی بچهها بود. پژوهشی که به سفارش یک تولیدکننده انیمیشن و در پی یک نیاز واقعی انجام گرفت و توانست یک دوگانه قدیمی را از بین ببرد. پژوهشی که بلافاصله با تولید همراه شد و توانست در عمل نتیجه تئوریهای خودش را آزمایش کند. نظر شما چیست؟ به نظر شما آیا پژوهش میتواند در تولیدات رسانهای ما هم راهگشا باشد؟
مطالعه بیشتر:
نیویورک تایمز
پارامونت فَندوم
دوبُعدی، مجلهای درباره پویانمایی(انیمیشن)، پینما(کمیک) و چیزهای پیرامونش است. اگر این نوشته برایتان مفید بوده انتشارات ما را دنبال کنید. پانزدهم و سیام هر ماه، یک یادداشت جدید با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. اگر دوست دارید بیشتر با قصه ما آشنا شوید این مطلب برای شماست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقـتـی نـقّـاشـیهـای پـیـکـاسـو مـتـحّـرک مـیشـونـد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیـا انـیـمـیـشـنهـا هـم مـلّـیـت دارنـد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چـگـونـه «آکـیـرا» دنـیـای اَنـیـمـه را مـتـحـوّل کـرد؟