دشمن شناسی تاریخی

«بسم الله الرحمن الرحیم»


مقدمه:

«هر مکتبی،دشمنانی دارد که از آن غافل نیستند،هر چند آن مکتب از دشمنانش غافل باشد.»

یکی از بدیهیاتی که همواره وجود داشته و از بین رفتنی هم نیست،رویا رویی حق و باطل است.

به راستی که فرمانده جبهه حق، خداست و فرمانده جبهه باطل، طاغوت و در رأس آن شیطان است.

شیطان تجربیات پیشین خود را به پیروانش منتقل کرده و مسیر را به آنان نشان داده است.

خداوند متعال نیز چنین کرده و تاریخ را در قرآنش به ما ارزانی داشته است.

زیرا انسان ها با همان امیال و آرزو ها و روحیاتی که در گذشته داشته اند،امروز نیز هستند.پس تاریخ تکرار میشود و این تکرار مکرر تاریخ است که خواندن آن را بر همگان واجب می سازد و به همین سبب است که مورخان در صدد این هستند که با استفاده از داده ها و تجربیات گذشته به اتفاقات و رخ داد های آینده پی ببرند!

هدف مورخان اسلام از تاریخ پژوهی عبارت است از:

۱_تأکید مکرر قرآن کریم به برسی گذشته

۲_عبرت از پیشینیان و رهایی از غفلت

۳_شناخت راه های پیش رو برای حل بحران ها و ایجاد زندگی ایده‌آل تر

۴_شناخت دقیق علل پدیده های مورد وقوع کنونی

..........



اولین دشمنی تاریخی:

معیار همه استکبار های دنیا،اصالت دادن به ماده است و دلیل استکبار شیطان نیز این بود که گمان میکرد که ماده خلقت او،از ماده خلقت انسان برتر است(انسان از جنس خاک و شیطان از جنس آتش است.)؛درحالی که سجده فرشتگان بر آدم،در حقیقت سجده بر روح خداوندی او بود که خزینه عملش به شمار می‌رفت و فرشتگان و نیز شیطان را محتاج وی میکرد،اما شیطان به دلیل تکبرش،بی درنگ به ناسپاسی پرداخت.

اعتراض شیطان به دلیل جهل او به خلقت بود،زیرا خاک برتر از آتش است!

آتش فقط میتواند بسوزاند و ابزاری است برای خروج توانمندی های خاک،پس آتش در خدمت خاک است.

شیطان پس از خروج از بهشت،باید به جهنم می‌رفت و تنها راه نجاتش دست برداشتن از استکبار بود ولی این چنین نکرد،بلکه از خداوند،مهلت و قدرت خواست و گفت:«مرا تا روز قیامت که زنده میشوند،مهلت ده.» و خدافرمود:تو از مهلت یافتگانی.

علت این درخواست شیطان،آن بود که بتواند بر آدمیان چیره شود و لازمه مهلت گرفتن برای زندگی در زمین،بهره گیری از ابزار و وسایل دنیایی است.

شیطان پس از رانده شدن از درگاه الهی، نیت و هدف نهایی اش از تقاضای عمر جاویدان را آشکار ساخت و گفت:به عزت تو سوگند که همگان را گمراه میکنم و جهنم را از فرزندان ادم که پیروی تو را گزینند،خواهم انباشت.


نفس اماره،نزدیک ترین دشمن:

ریشه و آغاز این دشمنی شیطان،خود محوری و کبر بوده،همان گونه که در دنیا نیز برخی از انسان ها بر برخی دیگر به دلیل تفاخر و خود برتر بینی دشمن میشوند.

پس اولین و دشمن ترین دشمن ما نفس اماره خود ماست که یک دشمن درونی است.

دشمن درونی، خصلت های بد و ناشایستی است که ممکن است ما نیز در وجود خودمان داشته باشیم.

تنبلی،حرصِ به دنیا،نا امیدی،خودخواهی های افراطی،بدبین بودن به دیگران،بدبین بودن به آینده و...اینها مثل موریانه ایست که در درون پایه ی بنا بفتد،بنا را ویران می کند و مثل کرمیست که وقتی داخل میوه قرار بگیرد میوه را فاسد میکند.

اگر ما بتوانیم این دشمن را ،در درون خود،در جان خود،در فرهنگ عمومی جامعه خود از کار بیندازیم،دشمن بیرونی هم نمیتواند به ما صدمه و لطمه ای برساند.

مرگ ما بیش از آنچه ناشی از این باشد که دیگری بیاید مارا بکشد،ناشی از این است که در درون خودمان اختلافی به وجود می آید.

غالبا مرگ ما ناشی از ویروسی،میکروبی،بیماریی پ سلول عاصیی است که سرطان درست میکند،کمتر ناشی از این است که کسی بیاید آدم را بکشد.

همین مسئله در رابطه با دشمنان انسان نیز صادق است،ما باید بیشتر مواظب دشمنان داخلیمان(نفس اماره)باشیم،زیرا آفت های این دشمن به مراتب بیشتر از دشمن های خارجی است.

البته مبارزه با این دشمن، به وسیله شمشیر نیست ،بلکه به وسیله تربیت،تزکیه،و تعلیم و هشیار بودن است .

لذا وقتی که مردم با آن همه زحمت از جنگ برگشتند،پیغمبر فرمودند،شما از جهاد کوچکتر برگشتید،حالا مشغول جهاد بزرگتر شوید!

پس همه آن کسانی که در جبهه های عظیمی مثل جبهه انقلاب اسلامی،به دشمن پشت کرده و فرار میکنند،اول در جبهه ی دل خود شکست می خوره اند...

...................

پس در اینجا دومین دشمن ما،یک دشمن بیرونی است که قسم خورده ما را به قعر جهنم بفرستد،این دشمن شیطان متکبر است.

خود محوری و کبر شیطان، ریشه و آغاز اینگونه دشمنی با آدم بود و این جرقه ای برای آغاز رویارویی حق و باطل شد.
بنا به هر تقدیری، پیش از این که پای آدم (ع)به زمین برسد شیطان وارد زمین شد. پیش از ما،دشمن ما به زمین آمد،در مبارزه و نبرد هر کسی زودتر وارد میدان شود احتمال پیروزی اش بیشتر است زیرا عرصه را شناسایی و آماده می‌کند تا حریف را منفعل سازد.


آغاز دشمنی شیطان با آدم:


پدر و مادر آغازین ما،یعنی آدم و حوا در باغی از بهشت به سر می بردند و آنگاه به سبب وسوسه های شیطان (کاری که شیطان بخاطر انجامش از خدا مهلت خواست.)از آن رانده شدند.

آدم(ع) در این هبوط،تجربه ای تلخ از دشمنی و اغوای شیطان به دست آورد. از این رو هر زمان مورد وسوسه قرار می گرفت که از حدود الهی عبور کند به تجربه روز اول خود رجوع میکرد.
آدم(ع) در زمین ،هرگز از دایره عبودیت خارج نشد، زیرا نتیجه عبور از خط قرمزهای خدا را می دانست. از این جهت آدم(ع)در مقابله با وسوسه و فریب های شیطان، درس بزرگی به بشریت داد.
با این وجود، وسوسه های شیطان یکی پس از دیگری فرزندان آدم را در برگرفت و راه انحراف را به آنها نشان داد.(از قابیل گرفته تا من نوعی و بعد از من)

داستان حضرت آدم در قرآن نشان می دهد، زندگی بشر در زمین با توحید و علم آغاز شد.
زندگی بشر در زمین با اکثریت انسانهای خوب آغاز شد و با اکثریت انسان های خوب هم پایان می پذیرد.

دشمنی شیطان با آدم و آدمی از ازل بوده و تا ابد نیز ادامه دارد و این ما هستیم که باید حواسمان باشد به دام وسوسه های شیطانی گرفتار نشویم...

و اگر بخواهیم،وضع و موقعیت امروز را درست تشخیص دهیم و بفهمیم که در کجا قرار گرفته ایم،باید تاریخ را بدانیم!

قرآن که مصادیق مصدق است،ما را به عبرت گرفتن از تاریخ دعوت می کند.




حضرت نوح(ع):


هدایت قوم خود بسیار تلاش کرد،ولی به جز تعداد اندکی ایمان نیاوردند.

وقتی نوح از هدایت آنان ناامید شد و ترس آن را داشت که همین مومنین اندک نیز از مسیر حق خارج شوند،از خدا درخواست عذاب کرد.

در آن هنگام حضرت نوح با علم الهی و نظارت خداوند و صنعت آن روز،کشتی بسیار عظیمی را ساخت که ظرفیت حمل حیوانات مختلف را داشت و توانست در مقابل امواج بسیار سنگین مقاومت کند.

بعد از طوفان،خوبان در زمین بر روی کوه جودی فرود آمدند.

آنها با دیدن این طوفان عظیم،تجربهٔ گران سنگی در بندگی خداوند و مقابله با شیطان کسب کردند،ولی نسل های بعد،هرچه از طوفان فاصله گرفتند،دچار انحراف شدند.



حضرت ابراهیم(ع):


«خداوند شما را برگزید و برایتان در این دین هیچ تنگنا و دشواری ننهاد‌.این همان دین پدرتان ابراهیم(ع)است.او پیش از این شما را مسلمان نامید...»
حضرت ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی،بلکه حنیفی مسلمان بود.
ابزار دعوت حضرت ابراهیم برای هدایت عوام و خواص متفاوت بود،گاهی ستاره،خورشید و ماه را می پرستید و با غروب آنان می فرمود:خدایی که غروب میکند خدا نیست ،و گاهی بت ها را شکست...
ابراهیم در اقدامی دوسویه،هم مسئولان و هم صاحبان قدرت را به فکر واداشت که برای پاسخ گویی به میدان آیند،آنان در حقیقت مطلع بودند ولی برای رسیدن به منافع خود مردم را فریب داده بودند.(این عوام فریبی امروزه بیش از پیش به چشم میخورد!)

رب در لغت به معنای پرورش دهنده است و در اصطلاح به کسی گویند که شأن او سوق دادن اشیاء به کمال است و این صفت به طور ثابت در وی موجود است.نمرود ادعا داشت که رب است،در نتیجه ابراهیم(ع) برای به چالش کشیدن او،پیشنهاد داد که خورشید را از مغرب به در آورد و در مشرق فرو دهد.نمرود در مقابل این سخن مبهوت شد و هیچ جوابی نداد...
دستاویز نمرود برای اغوای مردم در سوزاندن ابراهیم(ع)،نوعی عملیات روانی بود که مردم را به دفاع از خدایان خود فرا میخواند،ولی بی اثر شدن آتش بر ابراهیم(ع) این تهدید را به فرصتی بزرگ تبدیل کرد،به طوری که ابراهیم(ع) به عنوان یک اسوه حق طلب در جامعه معرفی شد.در این شرایط ،فشار سنگین افکار عمومی مانع از اعدام و قتل ابراهیم(ع) شد.
ابراهیم(ع) ازشهر اخراج شد و به فلسطین رفت که از طرفی شاه راه اقتصادی و ارتباطی بود و از طرفی محیط امنی داشت.
این شرایط زمینه را برای تبلیغ و گسترش دین الهی فراهم آورد،زیرا فلسطین مکان تجارت و رفت و آمد کاروان های تجاری بود که پیام های دینی و فرهنگی ابراهیم(ع)را پخش میکردند.
ابراهیم(ع)،در کهنسالی صاحب دو فرزند به نام های اسماعیل و اسحاق شد.اسحاق(ع)در فلسطین ماند ولی ابراهیم(ع) به امر خدا اسماعیل (ع)را به همراه مادرش به سرزمین خشک مکه برد.‌این نقطه از چشم اغیار دور بود و خداوند همانند گنجینه آن منطقه را نگه داشته بود تا دینش را از آنجا به عالم صادر کند.
ابراهیم(ع) مأمور قربانی اسماعیل(ع)شد،ولی خداوند برای تداوم نسل امامت به جای اسماعیل(ع)یک فدیه عظیم قرار داد. از این رو استمرار امامت از دو جهت ممکن شد:
۱_در فیزیک و نسل
۲_در بقاء و استمرار دین و دین داری.



حضرت یوسف(ع):


بعد از حضرت ابراهیم، اسحاق به پیامبری رسید و کار پدرش را در تبلیغ دین الهی ادامه داد.خداوند به اسحاق ،یعقوب را عطا کرد.

_اسرائیل به معنای بنده خدا و لقب یعقوب است._

یعقوب دارای ۱۲فرزند شد،که یکی از آنان یوسف است و امامت و جانشینی بعد از پدر به او تعلق گرفت،ولی با حسادت برادران مواجه شد.برادرانش،سرانجام یوسف را در چاهی انداختند،ولی یوسف در مصر به ریاست و قدرت رسید و عزیز مصر شد.(از عمق چاه تا عرش اعلا)

نخستین تجربه حکومت بنی اسرائیل،به حکومت رسیدن یوسف در مصر بود.

مصریان بت پرست،حکمرانی یوسف موحد را به چند دلیل پذیرفتند:

۱_مصریان را از قحطی نجات داد.

۲_خوب حکومت می کرد و حکومت داری میدانست.

۳_زیبا بود!

یوسف در هنگام مرگ، بنی اسرائیل را نصیحت کرد تا هویت دینی و رشد جمعیت*(نکته کلیدی برای این روز ها) خویش را حفظ کنند و در انتظار منجی باشند.

این نصایح برای این بود که بعد یوسف ،به دلیل موروثی بودن حکومت بین فرعونیان مصر،دوباره قدرت در دست آنان قرار میگرفت.

بعد از رحلت یوسف،پیشبینی او به وقوع پیوست:فرعونیان به مدت۴۰۰سال بنی اسرائیل را به بردگی کشیدند،از صنعت دور نگه داشتند و فرزندان پسر آنها را کشتند تا منجی متولد نشود.




حضرت موسی(ع):



با تمام اقداماتی که فرعونیان برای نابودی منجی انجام دادند،موسی متولد شد و مادرش از ترس اینکه او را بکشند،او را در آب انداخت.رودخانه از خانه فرعون میگذشت.او که فرزندی نداشت،کودک را به فرزندی گرفت،و۱۹سال موسی در دربار فرعون رشد کرد.

موسی در۱۹ سالگی مردی فرعونی را کشت و محکوم به اعدام شد و از مصر گریخت.

موسی بعد از۱۰روز پیاده روی و خستگی به مدین رسید.در آنجا با شعیب آشنا شد و با دختر ایشان ازدواج کرد.

سرانجام موسی پس از ده سال به سمت مصر حرکت کرد.

اما همین بنی اسرائیل،کارشان به جایی رسید که خدای متعال،لعنت دائمی را بر اینها فرستاد!

موسی در بازگشت به مصر برای اولین بار وحی و تکلم با خدا را در صحرای سینا تجربه کرد و به نبوت رسید و برای هدایت فرعون و فرعونیان و نجات بنی اسرائیل مأموریت یافت.

از نشانه های نبوت موسی تبدیل شدن عصا به اژدها و ید بیضاء بود.

موسی به کاخ فرعون رفت و او را به پذیرش حق دعوت کرد،فرعون از او نشانه نبوت درخواست کرد، که با عصای موسی و ید بیضاء مواجه شد.

فرعون،موسی را به سحر متهم کرد.موسی برای اثبات حقانیت خود فرعون و ساحران را به مبارزه طلبید.

ساحران در مقابل معجزه موسی شکست خورده و ایمان آوردند.فرعون از این شکست بسیار عصبانی شد و ساحران را به اینکه شاگرد موسی هستند متهم کرد.

موسی مأمور بود تا نخستین سازمان بنی اسرائیل را به وجود آورد. این کار دشوار بود، زیرا بنی اسرائیل سال‌ها در اسارت فرعون بودند و تجربه، مهارت، امکانات و انسجام اجتماعی نداشتند.

موسی و هارون ماموریت یافتند برای بازسازی اجتماعی بنی اسرائیل چند کار انجام دهد:

۱_خانه سازی و جدا کردن مسکن شان از فرعونیان.

۲_ساختن خانه های مقابل هم و نزدیک به یکدیگر.

۳_اقامه نماز

۴_زدودن زباله های ترس و وحشت که یادگار دوران بردگی و ذلت در بنی اسرائیل بود.



موسی از فرعونیان، آزادی بنی اسرائیل را درخواست کرد.قرار شد فرعون این کار را به تدریج انجام دهد، ولی او به وعده خود عمل نکرد و هربار خلف وعده می کرد، بنابراین فرعونیان به عذابی مبتلا می‌شدند.

سرانجام فرعون تصمیم گرفت با بنی اسرائیل بجنگد و آنها را نابود کند، ولی آنان آگاه شده و شبانه گریختند.

در مسیر فرار،به دریا رسیدند که به فرمان خداوند آب شکافت و موسایان از آن عبور کردند، ولی فرعونیان در محاسبه ای غلط، گرفتار عذاب شده و غرق شدند.

پس از عبور از دریا،هرچند بنی اسرائیل از دست فرعون نجات یافته بودند، ولی با مشکلات جدیدی مواجه شدند که عبارت بود از:

۱_ نبود مسکن و پناهگاه برای جمعیت زیاد بنی اسرائیل

۲_نبود آب آشامیدنی

۳_نبود غذا

به لطف الهی هر سه مشکل حل شد:

۱_ابری بر اردوگاه سایه افکند

۲_چشمه دوازده گانه آب از سنگ ها جوشید.

۳_از آسمان «من» و «سلوی» نازل شد.

موسی برای آماده‌سازی و سازماندهی بنی اسرائیل، اردوگاهی آموزشی برپا کرد که در آن انواع فنون را به بنی اسرائیل آموخت و سیستم ارتباطی و اطلاعاتی منظمی را برقرار کرد.

بنی اسرائیل در آن بیابان برای رشد و آموزش اقامت کرده بودند،ولی دچار ناهنجاری هایی شدند، مانند:

۱_گرایش به بت پرستی.

۲_طمع کاری و بهانه جویی.

۳_پرسش گری لجوجانه و جاهلانه.


بنی اسرائیل سرانجام به پشت دیوارهای قدس رسیدند.موسی قبل از ورود، افرادی را برای جمع آوری اطلاعات لازم گسیل داشت، ولی اطلاعات قبل از اینکه به موسی برسد،در اردوگاه پخش شد‌. آنها به بزرگنمایی از قدرت دشمن پرداختند و روحیه سپاه را برای جنگ پایین آوردند، تا جایی که با وارد کردن فشار بر موسی، از دستور موسی برای جنگ سرپیچی کردند.

به دلیل این نافرمانی،موسی به درگاه خداوند شکوه کرد و بنی اسرائیل به مدت ۴۰ سال در بیابان سرگردان ماندند.

بنی اسرائیل با رهبری یوشع بن نون جانشین حضرت موسی به قدس رسیدند.

آنها در آنجا دانش هایی را که از موسی آموخته بودند، با تجربه های عملی درآمیختند، ولی از جهات اخلاقی و معنوی دچار نقص و انحراف بودند.

آزمندی به زندگی دنیا و نفس پرستی ،نژادپرستی، دوری از خط انبیاء و قتل ایشان، از مهمترین موارد انحطاط بنی اسرائیل بود.

در مقابل این انحطاط ها خداوند آنها را به مجازات‌های عامی آن مانند مُهر دل و ذلت و خواری دچار نمود.




حضرت عیسی(ع):



آخرین پیامبر بنی اسرائیل حضرت عیسی است.او از بنی اسرائیل خواست تا از خواسته های نفسانی، ادعاهای پوچ و دروغ خود دست بردارند و به احکام تورات عمل کنند.
بزرگان یهودی با وجود آنکه از شیوه تولد عیسی آگاه بودند،از همان ابتدا به مقابله با این معجزه بزرگ پرداختند.
آنان خواستند با این اتهام حضرت مریم و فرزندش را سنگسار کنند، ولی عیسی در گهواره به فرمان خدا به سخن آمد و از خود و مادرش رفع اتهام نمود.
عیسی بعد از مدتی تبلیغ و ناامیدی از یهودیان فرمود:«کیست که از آیین خدا پشتیبانی و از من دفاع کند؟»
۱۲ نفر قبول کردند که به حواریون معروف شدند.آنها زندگی ریاضت گونه داشتند و همواره همراه عیسی بودند.
در پی سفرهای بسیار،یکی از حواریون به نام یهودای اسخریوطی، جای عیسی را در برابر سی درهم به رومیان نشان داد،ولی او به آسمان ها رفت و رومیان،اسخریوطی را که شباهت بسیاری به عیسی داشت،به صلیب کشیدند.
یهودیان که با قتل عیسی نتوانستند جلوی پیشرفت مسیحیت را بگیرند، تصمیم گرفتم آن را تحریف کنند.پولس از یهودیان ضد مسیحی بود که با هدف تحریف مسیحیت به مسیحیت گروید.(چقدر الان امثال این افراد و حرکت ها توی کشور ما مشاهده میشه!)



حضرت محمد(ص):




یکی از مهمترین بشارت های عیسی، پیامبر موعود آخرالزمان حضرت محمد(ص)بود.
یهودیان همواره در مورد جنگ های مسیحی_یهودی ، مظلوم نمایی می‌کردند، ولی یهودیان در این جنگ ها تلفات بسیار کمی داشتند که جای تأمل است!
_با وجود این که بخش قابل توجهی از مطالب تاریخی قرآن درباره بنی اسرائیل است، ولی کتاب های تاریخی شیعه و سنی در این باره بسیار کم است!_
بعد از عیسی،یهود بزرگترین مانع بر سر راه اهداف خود را، پیامبر اسلام می‌دانست، از این رو بشارت‌های انجیل نسبت به ظهور پیامبر آخرالزمان را تحریف کرد.
یهود در مبارزه با ظهور رسول خاتم،دست به سه مرحله عملیات زد که عبارتند از:
۱_ترور رسول الله و جلوگیری از ظهور ایشان
۲_ایجاد موانع رسیدن ایشان به قدس
۳_نفوذ در حکومت رسول الله

یهودیان تروریست های تاریخی هستند که به آسانی بسیاری را از سر راه خود برداشتند.آنها برای جلوگیری از تولد پیامبر،اجداد(هاشم،عبدالمطلب)و پدر ایشان را مورد سوء قصد قرار دارند، ولی نتوانستد مانع از تولد پیامبر شوند.
عبدالمطلب برای حفاظت از رسول الله در مقابل یهودیان،پنج سال ایشان را بیرون از مکه به دایه سپرد. و پس از آن نیز همیشه او را همراه خودمیبرد،حتی در جلسات مهمی مانند دارالندوه.
بعد از عبدالمطلب، سرپرستی رسول الله به عهده ابوطالب قرار گرفت‌ و او نیز همچون عبدالمطلب رفتار می کرد.
زمانی که یهودیان از قتل رسول الله مأنوس شدن،دست به ترور شخصیت ایشان زدند. تحریف در چگونگی آغاز بعثت،بیان مسئله بی سوادی رسول الله به صورتی تحقیرآمیز و بیان ترس و تردید خاتم الانبیا در وحی،بخشی از این موارد بود.
,,ما از بنی اسرائیل ،پیمان گرفتیم و پیامبرانی بر ایشان فرستادیم.هرگاه که پیامبری چیزی می گفت که با خواهش دلشان موافق نبود گروهی را تکذیب می کردند و گروهی را می کشتند…!,,
یهود در مدینه مستقر شدند تا مانع رسیدن پیامبر به قدس شوند.
یهودیان به دروغ ادعا می کردند برای ایمان آوردن به پیامبر آخرالزمان به یثرب آمده اند،در حالی که اگر آنها صادق بودن به عیسی ایمان می اوردند.
اگر رسول الله موفق به فتح قدس میشد،یهود امید جهانی شدن را از دست می‌داد. از این رو از مدینه تا قدس را مانع گذاری کردند.
یهود برای جهانی شدن باید سه مراحلی را پشت سر می گذاشت:
۱_فتح قدس
۲_فتح نیل تا فرات
۳_فتح بقیه جهان

پیامبر ابتدا با دعوت مخفیانه یارانی را جمع کرد و سپس با دعوت خویشان نزدیک، دعوتش را علنی کرد.
بعد از آغاز دعوت به اسلام، از هر قبیله ای تعدادی به اسلام گرویدند.مشرکان برای جلوگیری از درگیری، اختلاف و جنگ بین قبائل،شکنجه و برخورد با تازه مسلمان ها را به عهده خودشان گذاشتند!
با افزایش سختی و شکنجه مسلمانان در مکه، رسول الله دستور هجرت آنان به حبشه را صادر فرمود،آنان به رهبری جعفر بن ابی طالب به حبشه رفتند و در امنیت قرار گرفتند.

پس از شکست مشرکان در بازگرداندن مسلمانان از حبشه ،محاصره اقتصادی مسلمانان در شعب ابی طالب به مدت سه سال آغاز شد.
در دوران محاصره در شعب، برخی از قبایل خزرج برای جمع آوری نیروهای قبیله اوس به مکه آمدند ولی مشرکان به آنها کمکی نکردند.

پیامبر،از فرصت استفاده کرد و اسلام را بر آنها عرضه نمود.
دوران محاصره اقتصادی به پایان رسید و دو سال بعد نیز پیامبر با اهل مدینه در مکه دیدار کرد و آنها با پیامبر هم پیمان شدند.

مشرکان تصمیم گرفتند پیامبر را به صورت دسته جمعی در بسترش به قتل برسانند ولی پیامبر به مدینه هجرت کرد، این هجرت ضربه محکمی به کفار بود.

یهودیان برای جلوگیری از گسترش قدرت و حاکمیت رسول الله در شمال مدینه که به قدس می رسید بر اثر راه ایشان مانع گذاری کردند.

در مدینه حکم جهاد صادر شد، زیرا اگر مسلمانان از خود دفاع نمی کردند ،یهودیان و مشرکان آنجا را نابود می کردند.

چون مدینه مکان قدرت و حکومت رسول الله بود ،یهودیان عملیات آشکاری بر علیه السلام آغاز کردند.

رسول الله بعد از ورود به مدینه، با یهودیان آن دیار پیمانی بست که آنان به نفع یا ضرر مسلمانان کاری نکنند.

یهودیان مدینه پس از پیمان با پیامبر،فریبکاری کردند و هر چند به صورت مستقیم با پیامبر نجنگیدند،ولی همواره مشترکان را به جنگ علیه مسلمانان تحریک کردند…



پس از پیامبر(آغاز امامت):





پس از رحلت پیامبر، ابوبکر با انتخاب مردم به قدرت رسید.
مردم به همان اندازه که پیغمبر را قبول داشتند ابوبکر را نیز قبول داشتند.
در زمان پیامبر همه مسلمانان نفر دوم اسلام را ابوبکر می‌دانستند به جز چهار نفر(سلمان، ابوذر ،مقداد ،عمار) که معتقد بودند علی نفر دوم اسلام است.
الان کمی اوضاع بهتر شده و حدود یک پنجم مسلمان‌ها نفر دوم اسلام را علی می‌دانند ‌و بقیه ابوبکر.

ابوبکر نفوذی یهودی‌ها بود و توسط آنها آموزش دیده و فرستاده شده بود.

یهودی‌ها از ظهور اسلام می‌ترسیدند و از ۴۰۰ سال قبل از اینکه پیامبر به دنیا بیاید در برابر حرکت پیامبر سه برنامه را طراحی کرده بودند.
۱_ترور:با اطلاعاتی که داشند قصد پیدا کردن و کشتن نسل های قبل از پیامبر را داشتند.
۲_ایجاد موانع
۳_نفوذ
دو نقطه در این عالم اگر فتح بشود و تحت اختیار اسلام و مسلمان‌ها و امام مسلمین قرار بگیرد،دنیا اصلاح می‌شود.
۱-کعبه و مکه
۲-بیت‌المقدس

قبل از اینکه پیغمبر اکرم(ص) دنیا بیاید،یهودی ها از مدینه امروز تا خود بیت‌المقدس مانع گذاری کردند.

پیغمبر اکرم(ص) وقتی مبعوث شدند در عبور از این موانع اینقدر معطل شدند تا سال ۹ هجری رسید.

در مکه هر کسی به پیامبر(ص) ایمان می‌آورد یا جوان بود یا برده.

ابوبکر وقتی وارد اسلام شد یک تلاش وسیعی در جهت مسلمان ساختن افراد کرد.
در مکه احدی در اینکه ابوبکر نفر دوم اسلام است تردیدی نداشت.
ابوبکر از سمت یهود موظف شد که در زمان حضرت رسول(ص) آنگونه عمل نماید که به عنوان نفر دوم اسلام بین مردم محبوبیت کسب نماید و از طرفی تشکیلاتی را مدیریت کند که تایید کننده جانشینی او بعد از پیامبر باشند.

زمانی که پیامبر در مکه به مردم اعلام کرد که آخر عمر گرامی ایشان است هیچکس سوال نکرد که چه کسی جانشین شما می باشد،زیرا جانشینی ابوبکر بعد از پیامبر برای همه پذیرفته و حل شده بود.

در غدیر خم برای اولین بار پیامبر به فرمان خدا به صورت رسمی علی را به عنوان جانشین خود معرفی کرد.

اگر زودتر،این کار را میکرد ابوبکر با توجه به نفوذی که داشت عنوان میکرد که پیامبر نه از باب رسالت بلکه از جهت پادشاهی گام برداشته وچون پادشاهان بعد از خود فرزندانشان را جانشین میسازند و پیامبر فاقد پسر هست دامادش را به عنوان جانشین معرفی کرده است.ونیمی از جمعیت یا دو سوم آن از پیامبر برمی گشتند.

ابوبکر اولین بیعت کننده با امام علی بود واین امر موجب محبوبیت بیشتر او دربین مسلمانان شد. شگرد ابوبکر در مدینه مانور دادن بر روی جوانی علی بود که آیا او با سن کم توانایی حل بحران را دارد ؟
و همراه با بحرانی که زمان بیماری پیامبر ایجاد کرده و هنگام رحلت پیامبر به آن دامن زدند ابوبکر به عنوان برطرف کننده بحران معرفی شد.

اهداف و برنامه های یهود :
۱_حذف علی(ع)
۲_تحریف قرآن
۳_از بین بردن احادیث و روایات
۴_تخریب تربیت پیامبر

پیامبر بنا به سفارش جبرئیل فدک را به زهرا (س) بخشید.زهرا نماینده ای برای فدک تعیین نمود که گزارش کار رابه سمع پیامبر برساند.
حتی کمی هم از درآمد فدک وارد زندگی زهرا نشد و همه ی آن خرج مسلمین میشد.

بیعت امام علی(ع) با ابوبکر به منزله تخریب اسلام بود همانگونه که اگر امام حسین بایزید بیعت میکرد چنین عاقبتی برای اسلام پیش می آمد.


اولین اقدام ابوبکر بعد از به خلافت رسیدن ،مصادره فدک و اخراج نماینده ایشان بود.

علی را خانه نشین کردند و حضرت زهرا(س) در طلب فدک از خانه بیرون آمد و در مسجد رو در روی ابوبکر ایستاد و عنوان کرد که شکایت شما را نزد پدرم میبرم و اولین بار بر سر آرامگاه پیامبر فریاد داد خواهی سرداد.

علی ابن ابی طالب(ع) دو راه بعد از اینکه ابوبکر به قدرت رسید در پیش داشتند:

۱_از خانه بیرون بیایند و وارد مسجد و اجتماع بشوند که در این صورت مجبورش می‌کردند بیعت کند و اگر حضرت بیعت می‌کرد یعنی مشروعیت ابوبکر،یعنی امضای همه‌ی برنامه‌های آنها و اگر بیعت نمی‌کرد می‌ کشتنش

۲_برای اینکه علی ابن ابی طالب(ع) مجبور به بیعت نشود از خانه بیرون نیاد و اگر از خانه بیرون نیاد در طول زمان فراموش میشد،مردم یادشان می‌رفت علی(ع) وجود داشت و وقتی مردم فراموش کردند علی(ع) است  می کشنش.

هر تروری که در دنیا انجام میشود دست یهود است.
استاد ترور اینها هستند. و علی ابن ابی طالب(ع) را چندبار اقدام به ترور کردند اما موفق نشدند.

این زمان  از دست علی ابن ابی طالب(ع) کاری بر نمی آمد،برای این زمان پیامبر اکرم(ص) ، فاطمه زهرا(س) را سرباز میدان قرار داده بود، او به میدان آمد و علی(ع) را نجات داد.




حاکمیت جهانی(اسلام یا کفر):





خداوند حاکمیت را فقط برای دین قرار داده است که این حاکمیت یا حاکمیت خدا است یا حاکمیت طاغوت.

ما دو مدعی حاکمیت جهانی داریم که یکی حاکمیت اسلام است و دیگری حاکمیت یهود.

یکی از فرق های بین این دو حاکمیت این است که:
حاکمیت اسلام،حاکمیتی انسانی و فاقد برتری نژادی است.
اما حاکمیت طاغوت بر اساس نژاد پرستی است.
حاکمیت یهود بشر را به سه طبقه تقسیم بندی و متمایز می کند:
۱_افراد برتر:نژاد بنی اسرائیل

۲_حد وسط: غیر بنی اسرائیلِ معتقد به حاکمیت بنی اسرائیل

۳_غیر بنی اسرائیل غیر معتقد به حاکمیت بنی اسرائیل

از آنجایی که یهود معتقد است که مُلک و مِلک برای آنهاست و خداوند دنیا را به آنها بخشیده و باید به حاکمیت برسند،سایر نژادها را یا نوکر و مطیع خود می‌دانند و یا به آنها حق زندگی نمی‌دهند و قائل به کشتن آنها هستند.(این دسته دوم که نوکری آنها را قبول نمی‌کنند، باید همگی کشته شوند. برای یهود کشتن انها از کشتن الاغ راحت‌تر است چون الاغ برای او نافع است.
بنابر این چیزی به نام دلسوزی در آنها معنایی ندارد!)


اسلام و یهود روبروی هم هستند و کنار گذری وجود ندارد(چون هر دو مدعی حکومت جهانی هستند.)
یا باید این آن را محو کند و یا آن این را و راه سومی وجود ندارد.
طبق تعالیم یهود،حاکمیت جهانی آنها حتما باید از قدس شروع بشود و سپس نیل تا فرات را آزاد کرده و بعد تمام دنیا را از آن خود کنند.(اگر دقت کرده باشید پرچم اسرائیل نیز همین مفهوم را دارد قسمت های آبی رنگ بالا و پایین پرچم نشانه نیل تا فرات است و سر پیگان های ستاره وسط پرجم تمام جهان را در بر میگیرد.)

از آنجایی که یهود در بین ادیان از نظر جمعیت اقلیت است از همین رو به مشکل برمیخورد پس نیاز به همراه سازی عده ای با خود دارد.
در قرن۱۴_۱۳ جمعیتی ظهور میکند به نام «فراماسونری»(به معنی تاریک خانه)
فراماسونری جمعیتی است پنهان و مخفی متشکل از ماسون ها(جمعیتی از نخبگان تمامی ملل که تحت نظر یهود تعلیم دیده اند و هدف آنها را در کشور های مختلف پیاده سازی می کنند.جریان قوی حاکم بر این افراد سری بودن هویتشان است،یعنی کسی نباید بفهمد که اینها ماسون هستند. )

از جمله کشور هایی که فراماسونری را به جد کار کردند و موفق هم شدند ایران بود.
جریان مشروطیت(غیر از جریان علمایی)اصلش توسط ماسون ها بود.
بزرگانِ روشن فکر مشروطه همگی ماسون بودند.
رضا شاه،محمد رضا شاه،نخست وزیر های آنها و...همگی ماسون بودند.

در این میان،یک جمعیتی رودستی تشکیل می شود به نام (لوتاری).

لوتاری یعنی چرخ دنده های متصل و هماهنگ.
یهود میخواهد یک لوتاری را بوجود بیاورد،که در آن چرخ دنده اصلی یهود و چرخ دنده های متصل به آن ماسون ها باشند و با این روند عالم را مدیریت کند.

همچنان فراماسونری دارد آمریکا،انگلیس و فرانسه را اداره می کند و قدرت این سه کشور مستقیما دست یهود است.
بدون تردید آقای بایدن یک فراماسون است،آقای مکرون فراماسون است و در حمله لوتاری کار می کنند و از خودشان هیچ‌گونه اختیاری ندارند و یک ماسون اکر خلاف دستورات یهود کار بکند محکوم به اعدام و مرگ است و کشته می‌شود.

اسرائیل نقطه ظهور و حاکمیت علنی و جهانی یهود بود.

اسرائیل موجود دو قسمت خاک دارد:
۱_آن قسمتی که سازمان ملل و شورای امنیت تایید کرده است که این کشور اسرائیل است،که به آن میگویند،اراضی۱۹۴۸میلادی

۲_آن قسمتی که یک سازمان ملل و شورای امنیت،نپذیرفته و متعلق به فلسطین است،که به آن اراضی۱۹۶۷میلادی میگویند.

اراضی۱۹۶۲ نقاط مسکونی فلسطینی ها بوده است که اسرائیل آن منازل را خراب کرده و آن زمین ها را به زور تصاحب کرده است.یا عبارتی به زمین های فلسطینی ها تجاوز کرده و متجاوز است.(پس فلسطین حق دارد که با آنها وارد جنگ شده و خاک کشورش را از دست متجاوزان آزاد کند.)
حق وتو دست پنج کشوری است که توسط ماسون های یهود اداره میشود.(فرانسه،چین،آمریکا،شوروی،انگلستان)
وقتی لایحه ای راجع به زمین های فلسطینی با هر چیزی که به ضرر اسرائیل باشد به آنجا می رفت،ماسون ها وتو میکردند،یعنی هیچ رایی نمی دادند و هیچ چیزی تصویب نمی‌شد که زمین ها را پس بدهند یا نه(اگر پس بدهند به ضرر اسرائیل ست و اگر پس ندهند زیر سوال بردن خودشان و قوانین سازمان ملل است از همین رو وتو می کردند.)

از این رو هم بر اساس قوانین سازمان ملل و هم بر اساس دستورات دین اسلام حماس حق عملیات بر علیه اسرائیل را دارد.
اسرائیلی ها بعد از حمله حماس به دو گروه تقسیم شدند:
۱_گروه اول،که روشن فکران اسرائیلی باشند میگویند که برای نجات خود باید در برابر حماس و حزب‌الله کوتاه بیاییم وگر نه قوت مبارزه نداریم.
۲_گروه دوم،که خاخام های اسرائیلی و در راس آنها نتانیاهو است قائل به این هستند که باید تا آخر بجنگند.

از همین رو در اسرائیل اختلاف نظر و دعوا ها تشدید شده است و نمی دانند که چکار باید بکنند.

اسرائیل فاقد دولت است.
بخاطر اینکه دو دستگی در این کشور وجود دارد
و عملیات های الان اسرائیل دارد توسط امریکا اداره می شود.
اگر اسرائیل سقوط کنند دیگر آمریکا و فرانسه و ... ای نمی‌ماند.

این جنگ ،جنگ کل اسلام با کل کفر هست.


به دلیل باگ های مکرر،متن کمی از هم گسیخته شد،عذر بنده را پذیرا باشید.