داستان داتینی شدن من

طبق عادت، تو اسنپ داشتم گوشیمو چک می‌کردم که ترمز محکم راننده، نگاهمو سمت آینه بغل پرت کرد. نگران این بودم که کسی از پشت سر به ما نزنه! خدا رو شکر ماشینی هم نبود، نفس راحتی کشیدم و به آسمون نگاه کردم .. .

انتهای اتوبان صدر غرب، یه برج دوقلوی کوچولو، نظرمو جلب کرد. کسی چه می‌دونه، شاید سر داستان یازده سپتامبر هم، یکی مثل من تو اوبرش نشسته بود و صدای یه ترمز، صدای یه آژیر، صدای یه جیغ بلند یا صدای یه انفجار، نگاهشو سمت آسمون و دوقلوها برده بود! ولی این آسمونی که من نگاهم افتاده بود بهش رنگ شجاعت اشت.

آرامشی از نوشته‌ی سبز «داتین» و ترکیبش با رنگ باوقار خاکستری ساختمون و نور خورشیدی که از پشتش می‌تابید، روی صورتم قدم میزد.


اون روزا تو فکر تغییر شغل بودم، مثلا از فضای استارتاپی به فضای سازمانی. یه راست رفتم داتین سبز رنگ رو سرچ کردم و یه چیزایی پیدا کردم. فهمیدم کارشون تولید نرم‌افزار و راهکارهای بانکی و مالیه. اصلا شاید قسمت این بود، راننده اسنپ چنان ترمزی بگیره که من چشمم به جمال و جبروت داتین بیافته. خلاصه که با رزومه فرستادن تو جاب ویژن و سایت خود داتین، بالاخره قرعه به نامم افتاد.

مصاحبه‌ها طولانی بود و جانکاه اما یگانه بود و هیچ کم نداشت. الان که فکرشو می‌کنم، می‌بینم حق داشتم بعد از اون سه تا مصاحبه (و مسجل شدن حضور بنده در داتین به عنوان کارشناس پشتیبانی محصول)، احساس کنم تو خود محله ماندلا اینا، قهرمان دو ماراتن شدم!

مهر ماه شد و بسم الله کنان پیچیدم تو ناهید شرقی و رفتم که بکوبم زنگو! تو داتین که راه میری، انگار که داری رو شاخ و برگ یه کاج مطبق راه میری، بیشتر میزها و گوشه کنارای شرکت پر گلدونای رنگارنگه و دیدنشون خیلی سر ذوقت میاره. روزای اول کاری، فهمیدم دوره آموزشیم با پنج نفر عضو جدید دیگه شروع میشه. نمی‌دونم تاثیر مهرماه بود یا کلاسای آموزشی و آزمونای بعدش که ما شش تا عین بچه مدرسه‌ایا می‌خوندیم و تو سر و کله هم می‌زدیم البته همه اینا باعث شد که دوستی‌های عمیقی هم شکل بگیره. اینجا باید بگم که تیم ما، برای آموزش اهمیت زیادی قائله و همکارای قدیمی، تمام سعیشونو می‌کردن که راهنماییمون کنن و سریع‌تر بتونیم کارمونو شروع کنیم.

شش تاییا :)
شش تاییا :)

داشت نکته اصلی یادم می‌رفت! براتون نگم که جای میزم چقدر استراتژیک بود، اوکازیون، ویو ابدی!

میز بنده
میز بنده
ویوی میز بنده
ویوی میز بنده

بیشتر از یه سال گذشته، کلی تجربه و خاطره به کوله پشتی من اضافه شده. من این یه سال زندگی کاریمو خیلی می‌پسندم، محبت و لبخند بچه های داتین و روحیه‌ای که واسه بهتر کردن فرایندها و به ثمر رسوندن پروژه‌ه دارن رو دوس دارم. من از پویایی مجموعه واسه مشتری مداری، توسعه محصول و بازار و تلاش بی وقفه همه بچه‌ها تو واحدهای مختلف لذت می‌برم. کسی چه می‌دونه، شاید ما قراره برجای دوقلویی بشیم که هیچ وقت فرو نمی‌ریزه.




تازگیا همکارای منابع انسانی برای داتینی‌های جدید، بسته‌های هیجان انگیزی در نظر گرفتن. امیدوارم اگه کسی با خوندن این مطلب، راجع به داتین کنجکاو شد و بعدشم تونست عضو خونواده ما بشه، از سر خیرخواهی بیلچه‌ی تو اون بسته‌شو به من بده.