من برای «خود»م زندگی می‌کنم، نه ادریسِ ۵ سال بعد.

(این ایده هنوز اونقدر پخته نشده که بخوام طولانی درباره‌ش بنویسم یا حتی بخوام به طور جدی ازش دفاع کنم، باید بیشتر راجع بهش فکر کنم و لازمه که یه سری از باگ‌هاش گرفته بشه.)

(در ضمن این پست یکم سخته، لطفا زمانی بخونیدش که توجه و تمرکز کافی دارید، و اگه کلا حال فکر کردن ندارید پیشنهاد می‌کنم نخونیدش. :) )

امشب به خانمم گفتم: «وقتی که درآمدم فلان‌قدر شد دوست دارم فلان‌کار رو انجام بدم.»

ولی بلافاصله به ذهنم رسید: «وقتی که درآمدم اونقدر بشه اصلا معلوم نیست علاقه‌ها و اولویت‌هام چه چیزهایی هستن. شاید دیگه دوست نداشته باشم اون کارو انجام بدم.»

و این شک به نظرم خیلی درست و جدی بود.

وقتی که به همین چند ماه پیش فکر می‌کنم تعجب می‌کنم که چقدر سریع یک‌سری از برنامه‌هام به طور کلی عوض شدن به طوری که دیگه سراغی از اهداف قبلیم نمی‌گیرم.

یا موقعی که به بعضی از کتاب‌های خونده‌ نشده‌ی کتابخونه‌ام نگاه می‌کنم برام جالبه که یه روزی آرزو داشتم این کتاب‌هایی رو بخونم ولی الان هیچ میلی بهشون ندارم.

(در همین زمینه‌ی کتابخوانی میثم مدنی می‌گه هیچ وقت به تعداد زیاد کتاب نخرید، چون بعد از خوندن چندتا کتاب شما دیگه اون آدم قبلی نیستید و نمی‌دونید که اون موقع چه چیزهایی رو برای خوندن می‌پسندید.)

یا وقتی که توی هارد لپ‌تاپم می‌گردم و فایل‌های صوتی و فیلم‌ها و داکیومنت‌هایی که قرار بوده یک روزی ازشون استفاده کنم رو مرور می‌کنم متوجه می‌شم که خیلی‌هاشون برام غیرقابل تحمل هستن!

حتی وقتی که به ارزش‌ها و افکارم توجه می‌کنم می‌بینم که هر چند سال این بخش از وجودم هم اونقدر تغییر کرده که نسبت به برنامه‌ریزی طولانی‌مدت برای ادریسِ ۵ سال بعد مردد بشم.

یادمه وقتی که می‌خواستن وجود روح رو برامون اثبات کنن می‌گفتن که جسم انسان هر ۷ سال یکبار کاملا عوض می‌شه در حالی که درک ما از «خود»مون هیچ تغییری نمی‌کنه، پس نتیجه می‌گیریم چیزی ورای این جسم وجود داره.

ولی من فکر می‌کنم «خود»ِ ما هم تغییر می‌کنه.

و حتی در برهه‌هایی این تغییرات بسیار کمتر از ۷ سال طول می‌کشه.

چه بسا در طول ۱ سال کلی از افکار و اعتقادات و اولویت‌ها و علایق یک نفر دگرگون بشه.

من به درستی نمی‌تونم ادریس ۵ سال پیش رو به یاد بیارم، و البته نمی‌تونم ادریس ۵ سال بعد رو پیش‌بینی کنم.


چندتا نکته درباره‌ی این ایده‌ی اولیه به ذهنم می‌رسه:

  • احساس گناه نمی‌کنم و حسرت نمی‌خورم. اگه از اشتباهات ادریس قبلی پشیمون باشم و تکرارشون نکنم چرا باید احساس گناه کنم؟ اون آدم ۵ سال پیش واقعا یک آدم دیگه بوده و من «تقریبا» هیچ نسبتی باهاش ندارم. هرچند ممکنه دلم براش بسوزه و بگم خاک بر سرش که خودش رو هدر داد. (شاید قوانین محدود جوامع انسانی برای ما دو نفر یک هویت قائل باشن، ولی من می‌تونم این قوانین رو قبول نداشته باشم.)
  • برنامه‌ریزی بلند‌مدت نمی‌کنم. کاملا ممکنه که ادریس ۵ سال آینده به خاطر کارهایی که الان دارم براش انجام می‌دم بهم فحش بده و بگه «چقدر ادریس ۵ سال پیش احمق بود که اون کارها رو کرد، الان من چقدر باید تلاش کنم که گندهای اون رو پاک کنم!». چرا باید الان کلی زحمت بکشم و بعدا با احتمال معقولی فحش بخورم؟
به نظر می‌رسه انجام این کار غیرممکن باشه. شاید بهتر باشه تلاش کنیم کمتر فحش بخوریم، یا این‌که کلا بی‌خیالش بشیم چون در هر حال دستش به ما نمی‌رسه!
به نظر می‌رسه انجام این کار غیرممکن باشه. شاید بهتر باشه تلاش کنیم کمتر فحش بخوریم، یا این‌که کلا بی‌خیالش بشیم چون در هر حال دستش به ما نمی‌رسه!


  • طول عمرم رو ۷۰ سال در نظر نمی‌گیرم، ۵ سال در نظر می‌گیرم (از ۲.۵ سال قبل تا ۲.۵ سال بعد). کارهایی که ادریس ۵ سال پیش می‌تونست و دوست داشت که انجام بده رو من الان نمی‌تونم و دوست ندارم انجام بدم. بسیاری از فیلم‌هایی که می‌خواست ببینه و کتاب‌هایی که می‌خواست بخونه و کارهایی که می‌خواست بکنه رو الان دیگه من دوست ندارم، و شاید ادریس‌های بعدی هم دوست نداشته باشن. هر چقدر که کم زندگی کرده از دستش رفته و من و ادریس‌های بعدی هیچ بدهی‌ای بهش نداریم که بخوایم از فرصت‌های خودمون بهش ببخشیم. ادریس ۵ سال پیش مرده. همون‌طور که من تا ۲.۵ سال دیگه می‌میرم. (این ایده رو قبلا هم گفته‌ام.)
  • سعی می‌کنم در رابطه با حساب‌های ذهنیم یک بازنگری بکنم. مثلا اگه ادریس ۵ سال پیش پول داده و کلی کتاب خریده که من دوستشون ندارم، نباید دلم برای پولی که داده بسوزه، اون یه آدم دیگه بوده که کتاب‌هایی که دوست داشته رو خریده، دلیل نمی‌شه من برای اینکه پولش هدر بشه برم و کتاب‌هاش رو بخونم! و غیره.
  • واقعیت اینه که ما تنهاتر از اونی هستیم که فکرشو می‌کنیم. ما حتی «خود»ِ چند سال پیش و چند سال بعدمون رو هم نداریم.
  • عدد ۵ سال یک عدد فرضیه. شاید کسایی باشن که این عدد براشون ۱ روز باشه، یا حتی ۱ لحظه. (فتامل)
  • شاید در برهه‌های مختلف زندگی این ۵ سال کوتاه‌تر یا بلندتر بشه. نمی‌دونم، شاید توی سنین بالاتر به خاطر ثبات روحیه‌ی آدم، این دوره طولانی‌تر بشه. شاید هم به خاطر سرعت گرفتن زندگی در اون سنین، کوتاه‌تر بشه. گفتم که هیچ دیدی نسبت به ادریسِ آینده ندارم.
ما مدام در تغییریم.
ما مدام در تغییریم.


  • لزوم آینده‌نگری و توجه به «اشتراکات ادریس‌ها»، یا «همکاری چندتا از ادریس‌ها برای رسیدن به یک هدف، با احتمال خیانت یکی از ادریس‌های بعدی»، یا حداقل «گند نزدن به زندگی ادریس‌های بعدی» چیزهایی هستن که باید بیشتر بهشون فکر کنم، احساس می‌کنم می‌شه برای این دغدغه‌ها یک کارایی انجام بدم، هرچند ایده‌ی این پست اینه که به طور کلی بی‌توجه باشم به ادریس‌های بعدی.

گفتم که ایده‌ی خامیه، ولی دوستش دارم، فکر می‌کنم از توش چیزهای باحالی در بیاد.

لطفا نظرتون درباره‌ی این نوشته رو اینجا از توی تلگرام باهام در میون بذارین.

راستی این پست وبلاگ waitbutwhy رو نخوندم ولی گمون کنم ایده‌اش به ایده‌ی این پست نزدیکه، من بعدا می‌خونمش، شما هم اگه دوست داشتین بخونیدش. :)


ادریس میرویسی هستم. درباره‌ی زندگی، تفکر، دین و روان‌شناسی می‌نویسم.

در صورتی که این پست رو دوست داشتید، با دیگران به اشتراک بذاریدش.

اگه می‌خواین نوشته‌هام رو دنبال کنین عضو این کانال تلگرام بشین.

و اگه اهل اینستاگرام هستین، اونجا دنبالم کنین.