مهارتِ مهمِ «فکر نکردن»

علی میرویسی ۴ ماهشه.

خیلی‌ها فکر می‌کنن یه بچه تا چهار ماهگی کار خاصی انجام نمی‌ده، فقط می‌خوره و می‌خوابه و دستشویی می‌کنه. ولی من توی این چهار ماه جز تلاش شبانه‌روزی ندیدم.

اولین باری که توی خونه کنارش نشستم رو یادمه.

چشم‌هاش رو باز کرد و یک نگاه گنگ بهم انداخت. معلوم بود که نمی‌تونه چهره‌ام رو تشخیص بده. نمی‌تونست به چیزی که می‌بینه معنا بده.

پاهاش رو به سختی حرکت می‌داد و پاهاش از شدتِ ضعف می‌لرزید. دستاش هم به آرومی حرکت می‌کرد.

تنها کاری که توش خوب بود شیر خوردن بود.

تلاشش رو از همون روزها شروع کرد.

عکس تزئینی است!
عکس تزئینی است!


علی در تمام ساعاتی که بیداره به شدت تلاش می‌کنه. دست‌ها و پاهاش رو مدام حرکت می‌ده، هر چیزی که حرکت می‌کنه رو دنبال می‌کنه، با اینکه دست‌هاش می‌لرزه و روشون کنترل نداره سعی می‌کنه چیزها رو بگیره و به سمت دهنش ببره‌شون، پاهاش رو به زمین می‌کشه و کمی جابه‌جا می‌شه، و آخرین دستاوردش این بود که چند شب پیش برای اولین بار تونست غلت بزنه.

وقتی حسابی خسته می‌شه می‌خوابه و بعد از بیدار شدن دوباره با قدرت به تلاشش ادامه می‌ده.

واقعا شگفت‌انگیز نیست بچه‌ای که در تمام مدت به پشت می‌خوابیده توی یکی دو هفته یاد بگیره غلت بزنه؟ امروز سر ناهار به دوستام می‌گفتم شبیه به اینه که ما توی یک سال پرواز کردن رو یاد بگیریم.

پیشرفت‌های سریعِ علی خیلی خوشحالم می‌کنه. و بیشتر از اون برام تامل برانگیزه. چطور می‌شه اینقدر متمرکز بود؟ چطور می‌شه اینقدر سریع پیشرفت کرد؟ چطور یک موجود ضعیف مهارت‌های به این دشواری رو در مدت‌زمان کوتاهی یاد می‌گیره؟!

یک خصوصیت مهمِ علی اینه که «فکر نمی‌کنه».
هیچ وقت به ذهنش نمی‌رسه که «الان تازه بیدار شدم و طول می‌کشه روشن بشم»، «تازه غذا خوردم و بهتره بذارم هضم بشه»، «الان خسته‌ام و بهتره استراحت کنم»، «الان وقت مناسبی نیست چون حوصله ندارم»، «به جای دست و پا زدن می‌تونم تلویزیون نگاه کنم یا توی اینستا بچرخم»، «آیا اول باید دستام قوی بشه یا پاهام؟ کدوم راه بهینه‌تره؟»، «باید حواسم باشه که موقع غلت زدن بر نگردم و سرم به زمین نخوره»، «دفعه‌ی پیش سرم به زمین خورد پس بهتره دوباره امتحان نکنم»، «این کار سخته و من نمی‌تونم انجامش بدم»، «بعدش که چی؟» و ....

خانمم می‌گفت یه روز صبح با صدای علی بیدار شده و رفته آشپزخونه، وقتی برگشته دیده علی یه غلت زده و در همون حال خوابش برده. :))

یعنی بچه‌ام بیدار شده و گفته بذار یه تمرین دیگه بکنم، و بعدش دوباره خوابیده. به این «فکر نکرده» که الان وقتش نیست.

به خانمم می‌گم اگه من هم به مدت چهار ماه روی یک مهارت اینقدر متمرکز بشم پیشرفت فوق‌العاده‌ای خواهم داشت. شاید حتی بهتر از اسکات یانگ که دوره‌ی چهار ساله‌ی دانشگاه MIT رو توی دوازده ماه به پایان رسوند.

یه چیزی تو مایه‌های علیرضا عربی:

مستر ووج
مستر ووج


به نظرم یک عاملِ مهمِ این رشد فوق‌العاده همون «فکر نکردن»ه. خوشبختانه تفکرش شکل نگرفته و از تمام آفت‌های تفکر در امانه. (همون آفت‌هایی که بالا چندتا مثال ازش زدم. یه بار دیگه بخونیدشون، می‌بینین ما چقدر در طول روز این حرف‌ها رو با خودمون تکرار می‌کنیم و دست به هیچ کاری نمی‌زنیم؟)

قدرت «تفکر» به ما اضافه شده که عملکردمون رو در مجموع بهتر کنه،
ولی وقتی بلد نیستیم کجا و چطور ازش استفاده کنیم به سرعتِ رشد و شادی و آرامشِ بچه‌ها غبطه می‌خوریم.

شاید یکی از مهم‌ترین مهارت‌ها در رابطه با «تفکر»، توانایی خاموش کردنِ این ذهنِ «فاکر» (فکر کننده) باشه.
خیلی از کارهایی که ما باید انجام بدیم نیاز به فکر کردن نداره.

مشکل ما اینه که اون‌جایی که نباید فکر می‌کنیم و اون‌جایی که باید فکر نمی‌کنیم.
حتی ناوال راویکانت می‌گه به طور پیشفرض و در بیشترِ اوقات ما نباید فکر کنیم. باید ذهن میمونی‌مون خاموش باشه. و فقط زمان‌هایی که بهش نیاز داریم روشنش کنیم.
می‌گه مدیتیشن و آگاه بودن نسبت به جست و خیزهای اضافیِ ذهن کمک می‌کنه.
البته این رو هم اضافه می‌کنه که کسب این مهارت شاید ده بیست سال زمان نیاز داشته باشه.

این غبطه‌ای که به علی می‌خورم نشون می‌ده که هنوز استفاده از «فکر»م رو بلد نیستم.

نشون می‌ده این فکر خیلی جاها به جای مفید بودن داره جلوی حرکتم رو می‌گیره،

نشون می‌ده گاهی وقتا «به طرز احمقانه‌ای زیاد فکر می‌کنم.»

من هر روز سعی می‌کنم فکر و تحلیل کردنم رو تقویت کنم.

خوبه که فکر نکردن رو هم بیشتر تمرین کنم.


ادریس هستم. و این اولین پست از این سری نوشته‌ها هست.
برای اینکه همدیگه رو گم نکنیم و نوشته‌ها رو راحت‌تر دریافت کنی کدومو ترجیح می‌دی؟
کانال تلگرام؟ اکانت توییتر؟ یا خبرنامه‌ی ایمیلی هفتگی؟