گاهی اوقات توی زندگی فقط به نوشتن ۳۰۰ کلمه نیاز داریم.

شما توی ویرگول مجبورین ۳۰۰ کلمه بنویسین. در غیر این صورت بهتون اجازه نمی‌ده مطلبتون رو ارسال کنین،

ولی این عدد ۳۰۰ یکم عجیبه.

بارها برام پیش اومده که وقتی ۳۰۰ کلمه نوشتم اونقدر ذهنم گرم شده و ایده‌ها به ذهنم هجوم آوردن که دیدم متنم تا ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ کلمه می‌رسه.

ماها معمولا به جملات قصار بسنده می‌کنیم.

ما
ما


خیلی وقت‌ها سیستم زندگی مجبورمون نمی‌کنه یک حد نصاب‌هایی رو رعایت کنیم.

حد نصاب‌هایی که انجام دادنشون اونقدرها هم سخت نیست، ولی باعث می‌شن افق‌های خیلی بزرگتری جلوی رومون باز بشه.

زندگی مجبورمون نمی‌کنه روزی ۱۰ صفحه کتاب بخونیم.

هیچ کس بهمون فشار نمیاره که توی اینترنت محتواهای عمیق و طولانی‌تر مثل وبلاگ‌ها و پادکست‌ها و ویدیوهای یوتیوب رو مصرف کنیم.

کسی بازخواستمون نمی‌کنه اگه در حد یک جمله‌ی خشک و خالی به اطرافیانمون ابراز محبت نکنیم.

خودمون احساس شرم نمی‌کنیم اگه هر روز در حق یک نفر یک لطف کوچیک نکنیم.

خیلی اوقات اگه هر روز در زمینه‌ی کاری چیز جدیدی یاد نگیریم مدیرمون باهامون کاری نداره.

همین‌ها باعث می‌شه که ما طوری زندگی کنیم که فقط زنده بمونیم و به حداقل‌ها رضایت بدیم.

همین باعث می‌شه حال و حوصله‌ی نوشته‌های بیشتر از ۳ ۴ خط رو نداشته باشیم.

یا این‌که پرسه‌زدن و زباله‌گردی توی اینستاگرام رو ترجیح بدیم.

یا سال به سال به عزیزترین آدم‌های زندگیمون نگیم که چقدر دوستشون داریم.

همینه که چشمه‌ی محبت کم‌کم توی جامعه‌مون خشک می‌شه.

و سال‌ها توی شغلمون در جا می‌زنیم و ترفیع‌های «الکی» می‌گیریم بدون این‌که ارزش بیشتری خلق کرده باشیم.

باور کنید انسان می‌تونه پرواز کنه

کیه که دوست نداشته باشه جای تانوس باشه؟
کیه که دوست نداشته باشه جای تانوس باشه؟


درسته که من نمی‌تونم پرواز کنم، ولی آدم‌هایی رو دیدم که این کارو انجام می‌دن.

من کسایی رو دیدم که از گونه‌ی ما انسان‌ها هستن، توی همین عصر و همین جغرافیا زندگی می‌کنن، کسایی که اونقدرها توانایی‌های ظاهریشون بیشتر از من و شما نیست، ولی می‌تونن پرواز کنن.

می‌دونین چرا ما توانایی پرواز انسان رو باور نمی‌کنیم یا از یاد بردیمش؟

چون خودمون به خزنده بودن عادت کردیم. خودمون به حداقل‌ها راضی شدیم.

باز خوبه یک سری نیاز‌های فیزیولوژیک و غریزی داریم که مجبوریم براشون بخزیم!

وگرنه اگه اون‌ها هم نبودن احتمالا سنگ و خاک بودن رو ترجیح می‌دادیم ....

شروع پرواز

می‌دونم، احتمالا دلتون پرواز رو می‌خواد، ولی خیلی دور می‌بینیدش.

منم همین‌طورم. دوست دارم شبیه اون آدم‌ها بشم ولی می‌بینم خیلی ازشون دورم.

فکر می‌کنم راهش توی همین ۳۰۰ کلمه‌ها باشه.

توی همین حد نصاب‌ها.

چیزهایی که طبیعت مجبورمون نمی‌کنه انجامشون بدیم،

انگار انجام این حد نصاب‌ها صداقت ما رو به طبیعت ثابت می‌کنه،

صداقتمون در «دوست داشتنِ پرواز».

وقتی که انجامشون می‌دیم یکهو امکانات و قدرت‌های بیشتر به سراغمون میان.

یکهو می‌بینیم که توانایی نوشتنِ ۳هزار و ۳۰هزار و ۳۰۰هزار کلمه رو پیدا کردیم.

و متوجه می‌شیم که پرواز اونقدرها هم دور از دسترسمون نیست.


ادریس میرویسی هستم. درباره‌ی زندگی، تفکر، دین و روان‌شناسی می‌نویسم.

در صورتی که این پست رو دوست داشتید، با دیگران به اشتراک بذاریدش.

اگه می‌خواین نوشته‌هام رو دنبال کنین عضو این کانال تلگرام بشین.

و اگه اهل اینستاگرام هستین، اونجا دنبالم کنین.